سرزمینی باستانی در شرق ایرانزمین From Wikipedia, the free encyclopedia
خُراسان یا خوَرآسان (به پارسی میانه: )[۷][۸][۹] که خراسان بزرگ، خراسان باستانی یا خراسان تاریخی نیز خوانده میشود، منطقه و سرزمینی است گستردهتر از استانهای خراسان ایران معاصر که بر گستره شرقی ایران بزرگ از دوران شاهنشاهی ساسانی به این سوی گفته شده و مشتمل بر چهار ناحیه بزرگ یا ربع نیشابور، مرو، هرات و بلخ است[۱۰] که در جغرافیای سیاسی امروز، در میان کشورهای کنونی ایران، افغانستان و ترکمنستان تقسیم گردیده؛ و در مفهومی گستردهتر، ازبکستان و تاجیکستان و بخشهایی از قرقیزستان که شامل اوش، بادکند، بدخشان، باختر، خوارزم و فرارود بودهاند، در شمار سرزمینهای خراسان بزرگ، شناخته میشوند.[۱۱] ساسانیان سرزمین ایران را چهار بخش کرده بودند که یکی از آن بخشها خراسان به معنای «سرزمین طلوع خورشید» بود.[۱۲][۱۳]
خراسان (بزرگ) | |
---|---|
کشور | بخشهایی از ایران، ترکمنستان و افغانستان[۵] (در منابع مختلف محدودههای متفاوتی شامل بخشهایی از فرارود هم ذکر شده که میتواند مناطقی از تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان را هم دربربگیرد).[۶] |
مردم | |
• قومیتها | مردمان ایرانیتبار و فارسی زبانان، کردهای کرمانج، ترکها، تاجیکها، ترکمنها، عربها، بلوچها، سیستانیها،هزارهها زرتشتیان، پشتونها، ترکمنها، ازبکها |
• زبانها | زبان فارسی با گویش خراسانی، زبان کردی کرمانجی، زبان تاتی، زبان عربی، زبان ترکمنی، زبان ترکی خراسانی، هزارگی و زبانهای دیگر |
خراسان سرزمینی است که در غرب از دَهِستان، گرگان، تبرستان، دامغان و بسطام (کومِش)، دشت کویر و کویر لوت آغاز میشود و در شرق تا چین و هند کشیده شده است. از جنوب تا شمال کرمان، سیستان، غزنی (زابلستان) و کابلستان و از شمال به آمودریا (جیحون) و در پس آن سُغد و خوارزم میرسد. خراسان شامل چهار بخش بوده است و هر بخش به نام فرمانروای آنجا مشهور بوده است. هر کدام از این چهار بخش را یک «رب» یا «ربع» مینامیدهاند. نواحی شامل این چهار ربع اصلی به شرخ ذیل بوده است:
لغتنامه دهخدا، خراسان را واژهای پهلوی دانسته است.[۱۷] خوَراسان (xwarāsān) در زبان پهلَوی؛ واژهایست ترکیبیافته از دو واژه خوَر (xwar) به معنای خورشید و آسانا (ā-sānā) صفت فاعلی از āsan به معنای برخاستن و آمدن؛ و چنانکه از متون ایران باستان پیداست این سرزمین، از دوره ساسانی خراسان نامیده شد.[۱۸] خراسان در متون کهن زبان فارسی به معنی خاورزمین[۱۹] یا مشرق (خاور) در روبروی مغرب (باختر) به کار رفته است.[۲۰] فخرالدین اسعد گرگانی در داستان ویس و رامین چنین میگوید:[۲۱]
زبان پهلوی هر کو شناسد | خراسان یعنی آنجا کو «خور آسد» | |
خراسان را بود معنی خور آیان | کجا از وی خور آید سوی ایران |
یاقوت حموی جغرافیدان بزرگ عربی-یونانی چنین نوشته است:
و سپس در گزارشی دلیل نامگذاری خراسان به گفتهٔ دغفل النسابه چنین مینویسد:
خراسان و هیطل دو پسر عالم بن سام بن نوح، هر یک در شهری که منسوب به آنها شد وارد شدند، هیطل در شهری معروف به هیاطله در بالای رود جیحون و خراسان در شهرهایی که در زیر رود جیحون بود فرود آمدند و هر قطعهای به نام کسی که در آن فرود آمد نامگذاری شد…[۲۲]
حافظ ابرو جغرافیدان سرآمد، تعبیر دیگری به کار برده و خوراسان را «آفتاب مانند» معنی نموده و گفته است که:
و برخی نیز خراسان را سرزمین نورانی یا طالع نوشتهاند و آن را واژهای آمیختهشده از لفظ «خور» به معنی خورشید و «آسان» به معنی شرق دانستهاند.[۹]
از بررسی دیدگاههای ارائه شده چنین برداشت میشود که صورت درست واژه «خراسان»، "خورستان (خور + ستان = سرزمین مطلع خورشید)" بوده است که بر اثر دگرگونیِ زمان و شاید از باب برابریِ نگارش به خراسان تبدیل شده است.[۲۴][۲۵] خراسان بمعنای خور+ایستان است یعنی جایی که درآن خورشید ایستاده و بلند میشود یعنی شرق ایران زمین.
شهرستانهای ایرانشهر کتابی است که در سدهٔ هشتم میلادی به پارسیگ (پارسیِ پهلوی) نگاشته شده است. این نوشته دانستیهای مهمی دربارهٔ ایران و تقسیمبندیهای آن به ما میدهد.
در بخشی از این نسخ آمده است که ایران در دوران خسروی یکم (انوشیروان) به چهار استان بخش شده است. در هر استان چند شهرپانی (ساتراپی) وجود داشته است. Xwarāsān (یا به نوشتار امروزی اش، خراسان) نیز نام یکی از این استانها بوده است که در شمال شرقی بوده است. دیگر استانها Xwarwarān (جنوب غربی)، Nēmrōz (جنوب شرقی) و Ādurbādagān (شمال غربی) نام داشتند.[۲۶]
شاهنشاهی ساسانی (ایرانشهر) در نتیجهٔ اصلاحات اداری قباد یکم و خسرو انوشیروان از ۴ کوست (بخش بزرگ) تشکیل شده بود: خوراسان (شرق یا شمالشرق: شامل خراسان، قومس، گرگان، ماوراءالنهر، افغانستان)، خوروران (غرب یا جنوبغرب: شامل کرمانشاه، کردستان، لرستان، ایلام، بینالنهرین، آسیای صغیر)، نیمروز یا پارس (جنوب یا جنوبشرق: شامل سیستان، کرمان، پارس، خوزستان، اصفهان، بندرها و جزایر خلیج فارس و دریای عمان، سند، مکران) و آدوربادگان (شمال یا شمالغرب: شامل آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، اران، دیلم، رویان، تپورستان، ری).[۲۷][۲۸][۲۹][۳۰][۳۱] کوستها گاهی نام سرزمین عمدهٔ خود را میگرفتند؛ از همینروی کوست شمالی «آدوربادگان» نام گرفت و کوست نیمروز هم گاهی «پارس» خوانده میشد.[۳۲]
شواهد تاریخی بیانگر آن است که سرزمین خراسان در طول تاریخ، هیچگاه دارای مرز ثابت جغرافیایی نبوده و تحت تأثیر عوامل مختلف، محدودهاش همواره کاهش یا گسترش یافته است.
بهطور سنتی سرزمینهای شرق کویر نمک را خراسان خواندهاند لیکن حدود شرقی آن در طول تاریخ دستخوش تغییر بوده است. معمولاً گفته میشود که خراسان از شرق به ترکستان و هندوستان محدود بوده است. خراسان را از شمال محدود به ماوراءالنهر میدانند لیکن گاه ماوراءالنهر هم بخشی از خراسان بهشمار آمده است. خراسان در زمان ساسانیان یکی از چهار ناحیهٔ اصلی کشور بود و یک مرزبان داشت.
در مورد حدود و موقعیت خراسان در دورهٔ ساسانیان، کریستنسن بر پایه کاوشهای هرتسفلد چنین مینویسد:
دروازههای کاسپین نزدیک ری، کوههای البرز، گوشه جنوب شرقی بحر خزر، دره اترک. خطی که از صحرای تجن گذشته و در زیر قرقی به جیحون میرسد موافق مسکوکات سکایی ساسانی که به دست آمده این خط سرحدی از قلل سلسله جبال حصار گذشته و به پامیر میرسد و از آنجا به سمت جنوب مایل گشته است و به امتداد قطعهای از جیحون که بدخشان را در میان گرفته سیر کرده به قطعه هندوکش میرسیده است از آن نقطه سرحدی به سمت مغرب برگشته و در امتداد سلسله هندوکش و ملحقات آن به جنوب هرات رسیده و در ناحیه جنوب ترشیز و خاف و قهستان (کوهستان) را قطع کرده، باز به دروازههای کاسپین میپیوسته است.
یاقوت حموی جغرافیدان بزرگ عرب زبان (یونانیتبار) در کتاب مراصدالاطلاع بر پایه برخی از پژوهشهای خویش مینویسد:
خراسان سرزمین وسیع است که یک طرف آن از جوین و بیهق به عراق میرسد و طرف دیگرش از طغارستان (طخارستان) و غزنه و سجستان (سیستان) به هند منتهی میگردد. از شهرهای آن نیشابور و هرات و مرو که قسمتی از بلخ است و طالقان و نسا و ابیورد و سرخس میباشد. جیحون و خوارزم را هم بعضی تابع آن شمردهاند و گفته شده خراسان دارای چهار کرسی بوده:
کرسی اول: ایرانشهر که عبارت باشد از نیشابور، قهستان و طبین{طبسین؟} و حوادث و پوشنج (از نواحی هرات) و بادغیس (از توابع هرات که در قدیم شهری بزرگ و با صفا بوده است) و طوس که به طابران تصریح شده
کرسی دوم: مرو شاه جهان و سرخس و نساء و ابیورد و مرو رود و طالقان و خوارزم
کرسی سوم: طرف غربی رود جیحون و جرجان و خوارزم و طخارستان علیا و اندرانه (شهری نزدیک هندوکش) و ساسان و بغلدن (شهری از نواحی بلخ) و والج (نام شهری در طخارستان)
کرسی چهارم: ماوراءالنهر، بخارا و شاش (چاچ) (که در آنجا کمانهای خوب میساختند) و سغد (نزدیک سمرقند که آن را به سبب خوشی آب و هوا از بهشتهای چهارگانه بهشمار آوردهاند و بین جیحون و سمرقند).[۳۳]
التون ال. دانیل در کتاب تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان مینویسد:
بهطور کلی میتوان خراسان خاص را سرزمینی طولانی دانست، گسترده از نزدیک کرانههای جنوب شرقی دریای خزر تا بلندیهای حصار مانند پامیر و هندوکش، که در نظریهای دیگر و در مقطعی از تاریخ، مرزهای آن از حلوان یاری تا شرق (آنجا که خور برآید) گسترده بوده است.
در واقع خراسان گاهی شامل سرزمین پرنعمت جنوب دریای آرال (خوارزم) و نواحی آن سوی جیحون (ماوراءالنهر) و بسیاری از فلات ایران میشده است که حدود شرقی آن تا چین میرسید ولی عملاً این مرز از بلخ و بخش معروف به طخارستان (باختر باستانی) آن سو تر میرفت، و در مغرب به همین گونه حدود خراسان کمتر به مرزهای زاگرس میرسید اما گاهی شامل قومس، جرجان، ری و بخشهایی از طبرستان میگشت و با آن که ماوراءالنهر غالباً با خراسان یکی گرفته میشد ولی عملاً آمودریا همان مرز شمالی خراسان شناخته میشد و گاهی عملاً تا این حدود هم نمیرسید.[۳۴]
در دورهٔ اسلامی شهرهای بلخ، هرات، مرو و نیشابور چهار شهر اصلی خراسان بودند. از شهرهای مهم دیگر خراسان میتوان طوس، صددروازه(دامغان)، سرخس، تون، ترشیز(کاشمر)، بادغیس و بیهق (سبزوار امروزی) را نام برد.
از نگاه تاریخی و فرهنگی؛ منظور از خراسان، عموماً خراسان بزرگ است که حوزهای بسیار گستردهتر از خراسان ایران معاصر را در بر میگیرد. قلمرو تاریخی خراسان؛ شامل استانهای خراسان ایران کنونی و بخش عمدهای از افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و بخشهایی از قرقیزستان امروزی بوده است.[۳۵]
استان خراسان به مرکزیت شهر مشهد، تا سال ۱۳۸۳ با مساحتی معادل ۳۱۳٬۳۳۵ کیلومتر مربع، وسیعترین استان ایران بود که حدود یک پنجم مساحت ایران را تشکیل میداد.[۳۶]
این استان از شمال و شمال شرق به جمهوری ترکمنستان، از شرق به کشور افغانستان، از جنوب به استان سیستان و بلوچستان، از غرب به استان سمنان و استان اصفهان، از شمال غرب به استان گلستان، از جنوب غرب به استان کرمان و استان یزد محدود بود.
این استان پس از سال ۱۳۸۳، به سه استان خراسان جنوبی به مرکزیت بیرجند، خراسان رضوی به مرکزیت مشهد و خراسان شمالی به مرکزیت بجنورد تقسیم گردید.
در دوران هخامنشیان، ایران به ساتراپیها (ایالات یا استانها) بخش میشده و هر ساتراپ نشین (ساتراپی) زیر فرماندهی حاکمی به نام خشترپاون (به زبان پارسی باستان) یا شترپوان (به زبان پهلوی) اداره میشده است و این نام به یونانی ساتراپ نیز یاد شده است که ساتراپی (شهربانی) پرثَوَه، با نام ایالت شانزدهم (شامل پارتها، خوارزمیها، سغدیها و هرَویها (هراتیها)) با شمال خراسان کهن برابر است و از طرف مغرب در دربند دریای گرگان با ساتراپی ماد همسایه بوده است.
مرکز ساتراپی پرثَوَه، شهر توس بوده است که ویشتاسب، پدر داریوش؛ ساتراپ آنجا بوده و جایگاهش در این شهر بوده است.
به گفته هرودوت:
پارتها و خوارزمیان و سغدیها و آرینها (هرویها) در یک ساتراپی قرار داشتهاند و در تمام کتیبههای میخی در ذکر اسامی ولایات مملکت، پارت جدا نام برده شده و پارسیان در موقع سیاحت و گردش در ممالک خود سعی میکردند تا آنجا که شود زودتر از پارت بگذرند؛ زیرا ولایات مزبور به واسطه فقر و بیچیزی قادر نبودند آذوقه موکب پرجمعیت شاهان را فراهم سازد.[۳۷]
پس از مرگ اسکندر، دیودوتوس، حاکم یونانی بلخ راه استقلال در پیش گرفت و پارت و گرگان استقلال یافتند.[۳۸] پس از سقوط دولت سلوکی و قدرت گرفتن اشکانیان، پارتها در سرزمین کوهستانی کهن جنوب شرقی دریای خزر ساکن شدند. این منطقه محدود میشد از شمال به دشت استرآباد و صحرای ترکستان و از جنوب به کویر نمک و از جنوب از سلسلههای البرز به طرف مشرق تا هرات ادامه داشت.
مرکز خراسان باستان یا ایالت پارت در آغاز شهر نیسایه (نسا) بوده است که یونانیان آن را نیسا میخواندند.
لتون. ل. نیل دربارهٔ تشکیلات سیاسی ساسانیان و وضعیت خراسان در دوره ساسانی مینویسد:
ساسانیان خراسان را یکی از چهار استان کشور میدانستند و آن را سرزمین شرق میگفتند و این استان به چهار بخش تقسیم میشد. بنا به روایت این بخشها عبارت بودند از مرو، نیشابور، هرات و بلخ[۳۹]
خراسان در دوران اسلامی به چهار بخشِ نیشابور، مرو، هرات و بلخ تقسیم شده بود. در سال ۳۱ هجری قمری، اعراب روانه خراسان شدند و تخارستان را تصرف نمودند و در همین زمان ساکنان خراسان به دین اسلام گرویدند.
در دوره خلفا استان خراسان از مهمترینِ استانهای ایران بهشمار میرفت و شامل همه شمال شرقی ایران تا مرز چین بود.[۴۰]
یزید بن مهلب از سال ۸۲ الی ۸۵ هجری از طرف حجاج بن یوسف والی خراسان بود. پس ازو قتیبه بن مسلم والی خراسان گردید.
خراسان نزدیکِ به مدت ۲۰۰ سال زیر نظر حکومتهای عرب بنی امیه و عباسیان اداره میشد تا اینکه در سال ۲۰۵ هجری قمری به دست سلسله طاهریان استقلال یافت.
در سال ۲۸۳ هجری قمری جزو متصرفات دولت صفاریان شد.
۴ سال بعد، (سال ۲۸۷ هجری قمری) امیراسماعیل سامانی بر عمرو لیث غلبه کرد و خراسان جزو قلمرو سامانیان گردید.
سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۴ هجری قمری خراسان را به تصرف خود درآورد و ۴۵ سال بر این سرزمین حکومت کرد.
در سال ۴۲۹ هجری قمری، طغرل اول، نیشابور را تصرف کرد و آنجا را مرکز حکومت خود قرار داد. خراسان تا سال ۵۵۲ هجری قمری در گسترهٔ سلجوقیان قرار داشت و پس از مرگ سلطان سنجر سلجوقی، این سرزمین به دست خوارزمشاهیان افتاد.
با حمله مغولها در سدهٔ هفتم هجری قمری، بسیاری از شهرها و آبادیهای خراسان ویران شدند.
این سرزمین در سال ۸۷۳ هجری قمری خراسان به تصرف پادشاهان گورکانی درآمد و ۴۰ سال پس از آن (سال ۹۱۳ هجری قمری) ازبکها به رهبری شیبک خان، خراسان را مورد تهاجم قرار دادند. شاه اسماعیل صفوی به دفاع از این سرزمین پرداخت و سرانجام از ازبکها شکست خورد. پس از آن خراسان دوباره مورد هجوم و تاخت و تاز ازبکها قرار گرفت که سرانجام شاه عباس صفوی توانست آنان را تا فرارود عقب براند. در زمان اواخر حکومت صفویه خراسان مورد حمله محمود افغان و اشرف افغان قرار گرفت ولی نادر قلی یکی از افسران دلاور شاه تهماسب دوم که خود متولد خراسان بود وارد جنگ با اشرف و او را که تا پایتخت حکومت یعنی اصفهان پیش رفته بود شکست داد.
پس از مرگ نادر شاه افشار به سال ۱۱۶۰ هجری قمری، بخشهای شرقی این سرزمین (هرات و بلخ) به تصرف احمد شاه درانی درآمد و در دوران قاجاریه با دخالت انگلستان و حمایت ان از احمد شاه درانی با بستن عهدنامه پاریس در سال ۱۲۷۳ هجری قمری، ایران متعهد شد که در امور افغانستان دخالت نداشته باشد و از کلیه دعاوی خود نسبت به هرات صرف نظر کند و قسمت شرقی خراسان به افغانستان که تحت نفوذ انگلستان بود، واگذار گردید.[۴۱]
بخش شمالی خراسان (مرو، سمرقند، بخارا و خوارزم) نیز در دوران قاجاریه مورد تهاجم روسها و ترکمنها قرار گرفته و در سال ۱۲۹۹ هجری قمری، به وسیلهٔ عهدنامه آخال میان ایران و روسیه، که رود اترک را مرز ایران قرار میداد، از بدنه فلات ایران جدا گردید.[۴۲]
خوشا جای ابر و بوم خراسان | درو باش و جهان را می خور آسان | |
زبان پهلوی هر کاو شناسد | خراسان آن بود کز وی خور آسد |
خور آسد پهلوی باشد خورآید | عراق و پارس را خور زو بر آید | |
خور آسان را بود معنی خور آیان | کجا از وی خور آید سوی ایران | |
چو خوش نامست و چه خوش آب و خاک است | زمین وآب وخاکش هر سه پاک است |
مرا مکان به خراسان زمین به یمگان است | کسی چرا طلبد در سفر خراسان را |
هرجا که رفت زورق حافظ به بحر شعر | جامی سفینه تو به دنباله میرود | |
نظم تو میرود ز خراسان به شاه فارس | گر شعر او ز فارس به بنگاله میرود |
هندوستانی غیر هندوستانی را خراسانی گوید. چنانچه عرب، غیر عرب را عجم گوید، و در میان خراسان و هندوستان دو بندر است یکی کابل و دیگر قندهار…
همه خارجیان را در هندوستان خراسانی میخواندند.
شمارش واژههای مهم هویت زبانی و فرهنگی در ادبیات شاعران ایرانزمین این فهرست قابل گسترش میباشد.
نام شاعر | قرن میلادی | ایران | توران | پارسی | فارسی معرب | دری | خراسان | پهلوی یا پارسی میانه |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
رودکی | ۹ام و ۱۰ام | ۱ | ۶ | |||||
فرخی سیستانی | ۹ام ۱۰ام | ۱۶ | ۱ | ۱۵ | ۱۰ | ۱ | ||
ابوسعید ابوالخیر | ۱۰ام | ۱ | ۲ | |||||
فردوسی | ۱۰ام و ۱۱ام | ۸۰۰ + | ۱۵۰ + | ۱۰۰+ | ۲ | ۲۵ | ۲۹ | |
اسدی طوسی | ۱۱ام | ۵۱ | ۵ | ۱ | ۱ لغت فُرس | |||
مسعود سعد سلمان | ۱۱ام | ۲۳ | ۲ | ۱۹ | نظم و نثر دری | ۱۳ | ||
منوچهری دامغانی | ۱۱ام | ۵ | ۳ | ۴ | ||||
فخرالدین اسعد گرگانی | ۱۱ام | ۱۵ | ۱۰ | 12 Parsa’i | 2 | ۱ | ۲۸ | ۳ |
ناصرخسرو | ۱۱ ام | ۱ | ۱ | ۱۹ | ۲ | ۷۹ | ۲ | |
سنایی | ۱۱ام و ۱۲ام | ۱۱ | ۱ | ۱۴ | ۱۳ | |||
مهستی گنجوی | ۱۱ام و ۱۲ام | ۱ | ۱ | |||||
انوری | ۱۲ام | ۱۳ | ۳ | ۲ | ۱ | ۲۰ | ||
خاقانی | ۱۲ام | ۲ | ۱ | ۴ | ۱ | ۱+ ۱دری نظم | ۴۰ | ۱۸۰ |
نظامی گنجوی | ۱۲ ام | ۳۷ | ۲ | ۱۲ | ۲+ ۱ نظم و نثر دری | ۲۵ | ۶ | |
امیرخسرو دهلوی | ۱۳ ام ۱۴ام | ۲ | ۷ | ۶ | ۱۳ | |||
سعدی | ۱۳ام | ۱ | ۱ | ۶+ | ۷ | |||
مولوی | ۱۳ ام ۱۴ام | ۱ | ۱ | ۲۹ | ۶ | |||
حافظ | ۱۴ام | ۶ | ۹ | ۱+ ۱ نظم دری | ||||
عبید زاکانی | ۱۴ام | ۱ | ۱ | ۴ | ۱ | |||
محتشم کاشانی | ۱۶ام | ۱۲ | ۹ | ۳ | ۴ | |||
صائب تبریزی | ۱۷ام | ۱۰ | ۷ | ۳ | ۵ | |||
اقبال لاهوری | ۱۹ام-درگذشته ۱۹۳۸ | ۱۹ | ۴ | ۳ | ۱ طرز دری۱ | |||
پروین اعتصامی | ۱۹ام/درگذشته ۱۹۴۱ | ۲ | پارسا و پارسایی | |||||
فردوسی، سرایندهٔ شاهنامه در ۳۲۹ هجری قمری دهکدهٔ پاژ، توس، خراسان به دنیا آمده و اصلیت او از خراسان میباشد، و از بزرگترین شاعران ایران است.
از آنجا که مرکز تصوف ایران در خراسان به ویژه نواحی شمال و نیشابور بوده است و نام بسیاری از پیشگامان این مکتب انسانیت بجز بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر و عطار نیشابوری از یادها رفته، در مجموعه شش جلدی «پیران خراسان» تألیف جواد نوربخش شرح حال پیران پیشکسوتان طریقت صوفیه آورده شده است.[۴۵]
در بزرگداشت وی:
عطار در مصیبت نامه گوید:
ور کمال و صفو نوری بایدت | از زر تاریک دوری بایدت |
روزبهان بقلی گوید: مسند عارفان و شمشیر شطّاحان و رئیس واجدان و پیشرو مخلصان در زمان خویش ابوالحسین نوری، او را بود زبان حقایق، در همه علوم کامل، و در کرامات و آیات بحر فهم،[۴۸]
جنید گفت: تا نوری برفت هیچکس از حقیقت صدق سخن نگفت، که صدیق زمانه بود،[۴۹]
سخنانی از ابوالحسین نوری:
«تصوّف رسوم و علوم نیست ولیکن اخلاق است».[۵۰] «تصوف آزادی است و جوانمردی و ترک تکلّف و سخاوت.»[۵۰] «هرکه چیزها را به خداوند تعالی داند و از آن وی شناسد اندر همه چیزها، رجوعش به وی باشد نه به چیزها.»[۵۰] «نعت درویش آن است که چون بیابد بیارامد و چون بیابد بدهد.»[۵۱]
سخنانی در بزرگداشت وی: بایزید بسطامی گوید: «من از ابوعلی علم فنای در توحید آموختم.»[۵۳] و بازگوید «در صحبت ابوعلی سندی بودم، من به او آنچه را که از واجبات بود تلقین میکردم و او مرا علم توحید و حقایق میآموخت.»[۵۴]
برخی سخنان ابوعلی سندی: «علم کامل نشود، جز به تهذیت حال و حال مهذب نگردد مگر به یاری پیر و پیروی وی».[۵۵] «دل بد مدار و زبان طعن از دیگران کوتاه کن و خود را مستای و هنر مفروش تا روزگارت به راحت و آسایش بگذرد.»[۵۳]
بزرگداشت:
عطار گوید: آن مبارز صف بلا، آن مرد میدان وفا، آن عارف صدق و صفا، آن فرد ایوان تقوی، آن محقّق حق و نبی، قطب وقت ابوتراب نخشبی - رحمة الله علیه - از عیّارپیشگان طریقت بود و از مجرّدان راه بلا، و از سیّاحان بادیه فقر بود، و از سیّدان این طایفه، در مجاهده و تقوی قدمی راسخ داشت، و در اشارات و کلمات نَفَسی عالی.[۵۷]
ابن جلا گوید: سیصد پیر را خدمت کردم، در میان ایشان بزرگتر از چهار تن نبود: ذوالنون مصری، ابوتراب نخشبی، ابوعبید بسری، ابوالعباس عطاء، اول آنها ابوتراب نخشبی بود.[۵۷]
ابوعبدالله محمد بن علی حکیم ترمذی. ترمذ نام شهری است مشهور به خراسان از بلاد ماوراءالنهر بر لب جیحون.[۵۶] وی از عرفاً و پیران سده سوم خراسان بود و پیرو مذهب حنفی. ترمذیان به او اقتدا کنند مذهب او بر علم بود که عالم ربّانی بود و مقلد کس نبود که صاحب کشف و اسرار بود. او را حکیم الاولیاء میخواندند. تاریخ وفات وی ۲۵۵ هجری و ۲۸۵ هجری ذکر شده که به نظر میرسد ۲۵۵ صحیح تر باشد.[۵۲]
آثار منسوب به ترمذی: الفروق، المحاجة و المجادله، المناظرة و المغالبة، الانتصار و الانتقام، و هلم جرا من امور متقاربة المعنی، غرس الموحدین، عودالامور، المناهی، شرح الصلوة.[۵۸]
بزرگداشت: ابن عربی دربارهٔ اقطاب مقام ملک المک گوید: از اقطاب این مقام که پیش از ما بودهاند محمد بن علی ترمذی حکیم است و از شیوخ ما ابومدین؛ و این مقام، مقام امام است.[۵۹] عطار نیشابوری گوید: آن سلیم سنت، آن عظیم ملت، آن مجتهد اولیاء، آن منفرد اصفیا، آن محترم حرم ایزدی، شیخ وقت محمد بن علی ترمذی - رحمة الله علیه - از محتشمان شیوخ بود و از محترمان اهل ولایت … او را ریاضات و کرامات بسیار بود. در فنون علم کامل و در شریعت و طریقت مجتهد بود.[۴۹]
ترمذی بر برخی از آیات قرآن تفاسیری بیان داشته که برخی از آنها در تفسیر سلمی (حقایق التفسیر)، کشف الاسرار میبدی و شرح تعرف جلد یک نقل شده است.
سخنانی از ترمذی: «از شرایط اهل خدمت فروتنی و فرمانبردار بودن است.» «رستگاری آن سرای به زیادی اعمال نیست. همانا رستگاری آن دنیا به اخلاص اعمال و نیکویی کردن است.»[۶۰] «جوانمردی آن بود که راهگذری و مقیم پیش تو یکسان بود.» «هرکس از چیزی ترسد از او گریزد و هرکه از خدای ترسد در او گریزد،»[۶۱] «نفس خود را مواظب باش! اگر بازداری مردم را از شرّش، بیشتر حق آن را ادا کردهای.»[۶۲]
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.