کودک به انسان خردسال (دختر و پسر) گفته میشود. برابر دیگر کودک در زبان فارسی واژهٔ بچه میباشد.
هرگز این کوچکان را حقیر نشمارید، بدانید که آنان نیز در عالم بالا فرشتگانی دارند که پیوسته در پیشگاه پدر آسمانی حاضرند.
عیسی
فرزندان شما در حقیقت، فرزندان شما نیستند. آنها دختران و پسران زندگی اند در سودای خویش …
آنها از کوچه وجود شما میگذرند، اما از آن شما نیستند و اگر چه با شمایند، به شما تعلق ندارند.
عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشههایتان را برای خود نگه دارید؛ زیرا آنها را نیز برای خود، اندیشهای دیگر است.
جسم آنها را در خانه خود مسکن دهید، اما روح آنها را به آینده واگذارید…
جبران خلیل جبران
- «از پی گربه دویدند و گریخت// کودک از ترس عتابش رنگ ریخت»
- «در ره تحقیق چه کودک چه پیر// بر در توفیق چه دربان چه میر»
- «ز بهر بر و بوم و فرزند خویش// زن و کودک و خرد و پیوند خویش// همه سر به سر تن به کشتن دهیم// از آن به که کشور به دشمن دهیم»
- «به زاد و بوم جی اندر شتافتم از ری// چنان به شوق، که کودک به جانب مادر// سواد شهر صفاهان چو گشت سرمه چشم// به هرچه دید دگرگونه آمدش به نظر// شکستهباره از این پیش بود و تنگ فضای// کنون درست و قویباره است و پهناور»
- «پرسید زان میان یکی کودک یتیم// کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست// نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت// این اشک دیده من و خون دل شماست// مارا به رخت وچوب شبانی فریفتهاست// این گرگ سالهاست که با گله آشناست»
- «دامن مادر نخستآموزگار کودک است// طفل دانشور کجا پرورده نادان مادری»
- «سعی کن، ای کودک مهد امید// سعی تو بنّا و سعادت بناست»
- «شاعر و آنگاه رد بوسه شیرین// کودک و آنگاه ترک دانه خرما»
- «شرف از دانش است در کِه و مِه// طفل عاقل ز پیر جاهل به»
- «طفل را گر نان دهی برجای شیر// طفل مسکین را از آن نان مرده گیر»
- «طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را»
- «طفل میترسد ز نیش احتجام// مادر مشفق در آن غم شادکام»
- «کودک ار چند هنرپرور است// خُرد بود گر همه پیغمبر است»
- «کودک از زرد و سرخ نشکیبد// مرد را سرخ و زرد نفریبد»
- «کودکان را حرص لوزینه و شکر// از نصیحتها کند دو گوش کر// چون که درد دملش آغاز شد// در نصیحت هردو گوشش باز شد»
- «کودک، علم به چوب آموزد نه به شفقت.»
- «کودک شیرخواره تا نگریست// مادر او را به مهر شیر نداد»
- «کودکی با خویش تنها ساختی// جوز با خود جمله تنها باختی// آن یکی پرسید از وی کی غلام// از چه تنها جوز میبازی مدام// چون همالانت بسی هستند چون// با یکی زیشان نبازی تو کنون// گفت میری دوست میدارم بسی// تا همه من میر باشم نه کسی»
- «کودکی، در سفر تو مرد شوی// رنجه از راه گرم و سرد شوی»
- «کودکی را که عقل و تدبیر است// به ز یک شهر جاهل پیر است»
- «که چند از این طلب شهوت و هوا و هوس// چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار»
- «که چون بچه شیر نر پروری// چو دندان کند تیز کیفر بری// چو با زور و با چنگ برخیزد او// به پروردگار اندر آویزد او»
- «مزاح و خنده کار کودکان است// چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد»
- «نترسد زو کسی کو را شناسد// که طفل از سایه خود میهراسد»
- «همیشه بوده هنر کودک، اصفهان مادر// اگر نبود صفاهان نبود فضل و هنر»
- «یکی بچه گرگ میپرورید// چو پرورده شد خواجه را بردرید»