نویسنده، فیلمنامهنویس، و شاعر آمریکایی From Wikiquote, the free quote compendium
ویلیام کاتبرت فاکنر (۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷– ۶ ژوئیه ۱۹۶۲) داستاننویس آمریکایی؛ برندهٔ جایزه نوبل ادبیات ۱۹۴۹.
«بین غم و تهی بودن، غم را انتخاب میکنم.»
نخلهای وحشی/ ۱۹۳۹ میلادی
«چیز جدیدی اتفاق نمیافتد، فقط همان داستانهای قدیمی هستند که انسانهای تازه از راهرسیده آن را تجربه میکنند.»
به نقل از «هاندلزبلات» / ۲۱ آوریل ۲۰۰۶
«حاصل تجزیه شیمیائی آنچه را که به اصطلاح الهام شاعرانه مینامند، نود و نه درصد ویسکی و یک درصد عرق جبین است.»
به نقل از «استاندارد» / ۲۳ مارس ۲۰۰۶
«گذشته نمرده است، حتی نگذشته است.»
مرثیه برای یک راهبه/ ۱۹۵۱ - صحنه سوم
«مردم اغلب گمان میبرند که عاقبت دیر زمانی بدبختی خسته میشود اما در اینصورت این خود زمان است که مایه بدبختی میشود .»
خشم و هیاهو/ ۱۹۲۹ میلادی
«هدف هنرمند این است که با ابزارهای فنّی خودش، حرکت را که همان زندگی است، متوقف کند و ساکن در جایی نگهدارد؛ تا صد سال بعد، وقتی شخص دیگری به آن نگاه میکند، دوباره به تب و تاب بیافتد؛ چون به هرحال زندگی است. از آنجا که بشر فانی است، تنها کاری که میتواند بکند این است که چیزی فناناپذیر است که دائم در حرکت است. وهنرمند به این طریق، یادداشتی روی آخرین دیواری که روزی باید از آن بگذرد، مینویسد.»[۱]
«هنرمند فرصت گوش کردن به ناقد را ندارد. نقدها را معمولاً کسانی میخوانند که میخواهند نویسنده بشوند، ولی آنهایی که مینویسند یعنی نویسندهاند، وقت خواندن نوشتههای ناقدان را ندارند، ناقد برای هنرمند نمینویسند. مقام هنرمند بالاتر از ناقد است، چون هنرمند با نوشتههایش بر ناقد تأثیر میگذارد و او را هدایت میکند، امّا آنچه ناقد مینویسند بر همه تأثیر میگذارد الا هنرمند.»[۱]
«اگر انسان فقط از سرشت خود پیروی کند، صرفاً میتواند بهوسیلهٔ رهنمای شخصی و فردی برای بهتر شدن سرشت خود گام بردارد. نماد هر چه باشد - هلال، صلیب و یا هر چیز دیگر - یادآور وظیفهٔ او در برابر انسانهاست. تمثیلهای گوناگون جدولهایی هستند که از روی آنها خود را میسنجد و میآموزد که چه هست. این جدولها نمیتوانند مانند یک کتاب درسی که ریاضیات میآموزد به او خوب بودن را یاد دهند، بلکه با دادن نمونهٔ بینظیری از رنج و فداکاری و با نشان دادن امید به آینده است که او میآموزد چگونه خود را کشف کند، و برای خود در محدودهٔ تواننی و قدرت خود کُد اخلاقی به وجود بیاورد.»[۱][۲]
«هیچگاه از بالا بردن صدایت برای درستکاری، حقیقت و مهربانی در ضدِّ بیعدالتی، دروغگویی و آزمندی نترس؛ اگر مردم سراسر جهان اینگونه باشند، زمین را دگرگون خواهد کرد.»[۳]
«نمیتوانی سوی افقهای تازه شنا کنی اگر هنوز شجاعتِ ترک دیدِ ساحل را نداشته باشی.»[۴]
«آخرین چیزی که انسان گناهکار از دست میدهد، امید است.»
«اینجا سرزمینی آزاد است. مردم حق دارند که برای من نامه بنویسند و من نیز حق دارم که آنها را نخوانم.»
«به نظر من این شرمآور است که در دنیا اینهمه کار انجام میگیرد.»
«جمله اول را طوری بنویس که خواننده مجبور به خواندن جمله دوم هم بشود.»
«سرانجام دریافتم که در قلب زمستان، تابستانی جاودانه درونم را گرم میدارد.»
«مردی که کوه را از جای میکند، با برداشتن سنگهای کوچک آغاز مینماید.»
«همیشه کسانی که در هیچ کاری موفق نشدهاند، میخواهند برای آدم راهکار نشان دهند.»
«زندگی به من آموخت که هیچ چیز از هیچکس بعید نیست.»
اگر انسان هر کاری را به اجبار انجام دهد، یعنی مثلاً، خود را مجبور نماید که هر روز ده صفحه بنویسد، آن علاقه اصلی و باطنی از بین خواهد رفت، من تصدیق می کنم که نوشتن کار سختی است، ولی حتماً باید با تفریح توأم باشد.