محمود شبستری، سعدالدین محمودبن امینالدین عبدالکریمبن یحیی شبستری، عارف و شاعر نامی قرن هفتم و هشتم هجری است. وی در سال (۷۲۰ هجری قمری) درگذشت.
گلشن راز
- «بسی گفتند هرنوعی از اینها// نبود آن جام جم جز نفس دانا»
- «جهان چون زلف و خط و خال و ابرو است// که هرچیزش به جای خویش نیکو است»
- «جهان خود جمله امری اعتباری است// چو آن نقطه که اندر دور ساری است»
- «چو پشت آینه باشد مکدر// نماید روی شخص از روی دیگر»
- «چو ممکن، گَرد امکان برفشاند// بجز واجب دگر چیزی نداند»
- «حقیقت دان اگر چه آدم است او// چو عارف شد به خود، جام جم است او»
- «رها کن عقل را با خود همیباش// که تاب خور ندارد چشم خفاش»
- «زهی نادان که او خورشید تابان// به نور شمع جوید در بیابان»
- «کسی مرد تمام است از تمامی//کند با خواجگی کار غلامی»
- «که را دیدی تو اندر جمله عالم// که یک دم شادمانی یافت بیغم»
- «مپرس از من حدیث زلف پر چین// مجنبانید زنجیر مجانین»
- «معانی هرگز اندر حرف ناید// که بحر قلزم اندر ظرف ناید»
- «نترسد زو کسی، کو را شناسد// که طفل از سایه خود میهراسد»
- «نگردد علم هرگز جمع با آز// ملک خواهی، سگ از خود دور انداز»
- «نمیدانم به هرجایی که هستی// خلاف رسم و عادت کن که رستی»
- «نه نزد آنکه چشمش پرتجلی است// همه عالم کتاب حقتعالی است»
- «مسلمان گر بدانستی که بت چیست// بدانستی که دین در بتپرستی است»
- «وصال حق ز خلقیت جدایی است// ز خود بیگانه گشتن آشنایی است»
- «وگر مشرک از بت آگاه گشتی// کجا از دین خود گمراه گشتی»
- «زمین در جنب این نه طاق مینا// چو خشخاشی بود بر روی دریا// تو خود بنگر کزین خشخاش چندی// سزد گر بر بروت خود بخندی»