در دوران قاجار، فساد و عقبماندگی فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و نیز هرج و مرج و دخالت کشورهای بیگانه، وجود داشت.[7] این آشفتگیها وضعیت زندگی بهائیان (و بابیان) را بدتر کرده و باعث تجاوز به حقوق و پایمال شدن داراییهای آنان از سوی حکومت قاجاریه میشد.[8]
بر اثر تحریک ملاها و فقیهان اسلامی، زندگی بهائیان (مانند بابیان)، بسیار تلخ و ناگوار شده و به دردناکترین شیوهها کشته میشدند و خانوادههایشان نابود میشد.[1]
در دورهٔ قاجاریه، برخی از زرتشتیان و یهودیان[9] و مسلمانان، از جمله، شماری از فقیهان و مبلغان اسلامی، بابی شده و البته بسیاریشان بعدها بهائی شدند.
آمار کشتار بابیان (و بهائیان)
برای آگاهی از سرکوب و کشتار بابیان، بابیستیزی را ببینید.
دربارهٔ شمار بابیانِ قتلعام شده، عدد دقیقی در دست نیست؛ یکی از پژوهشهای متأخر، این عدد را کمی بیش از «۳٫۰۰۰ (سه هزار)» نفر، برآورد کردهاست که بیشترشان در درگیریهای قلعه شیخ طبرسی، نیریز و زنجان، کشته شدند. تعداد، احتمالاً از این مقدار، بیشتر است، به ویژه به دلیل اینکه نامها و مسئلهٔ اعدام بابیانی که در سال ۱۸۵۲ کشته شدند، در جایی ثبت نشدهاست. بیشترِ کشتهشدگان، مرد بودند؛ البته به فهرست کشتهشدگانِ مورد نظر، آن دسته از زنان، کودکان و سالمندانی که از سختی و گرسنگی، درگذشتند نیز باید افزود. در منابع بهائی، عدد کشتهشدگان را کم و بیش، «۲۰٫۰۰۰ (بیست هزار)» تن، اعلام شدهاست.[10][11] برخی از افراد قتلعام شدهٔ پیشگفته، بهائی بودند.
پس از تیرباران سید علیمحمد شیرازی («باب») در سال ۱۸۵۰، پیروانش که به «بابی»، مشهور بودند، بر پایهٔ گفتهٔ باب در کتاب بیان در پی یافتن موعود آیین بابی با عنوان منیظهرهالله بودند.[12] در سال ۱۸۶۳ بهاءالله، برادر بزرگتر میرزا یحیی نوری، خود را منیظهرهالله (موعود کتاب بیان) معرفی کرد؛[13] بیشتر بابیان به او باورمند شده و بهائی نامیده شدند؛[14] با این حال، گروه اندکی که به پیروی از میرزا یحیی نوری (معروف به صبح ازل) بابی ماندند، و ازلی نام گرفتند. ازلیان با پنهان کردن هویت دینی خود، عملاً در جامعهٔ اسلامی حل شدند.[15]
«یک بهائی، پر از اضطراب، دارد زندگی میکند. هیچ بهائی نمیتواند فکر کند که حتی برای متوفیانش سنگ قبرِ درست و حسابی بگذارد؛ تمام اماکن مقدسی که برای بهائیان وجود داشته، با خاک، یکسان شده. اموال بهائیان، غصب میشود به عنوان بیتالمال؛ در سالهای اولیهٔ انقلاب، ۲۰۰ نفر بهائی، تنها به خاطر بهائی بودن، کشته شدند. در سال[های] اخیر، دوباره، بهائیها را زندانی میکنند». شبنم طلوعی[16]
حقوق انسانی بهائیانِ حتی کودک[17] در حکومت جمهوری اسلامی، به گونهٔ سازماندهیشده،[18] نقض میشود.[19][20][21][22]
سرکوب اقلیتهای دینی (زرتشتیان، یهودیان، مسیحیان و بهائیان…) در ایران، باعث کاهش بسیار شدید پیروان آنها در ایران شدهاست.[23]
بهائیان در دوره حکومت جمهوری اسلامی از حقوق شهروندی و انسانی، محروم بوده و سرکوب و کشته میشوند.[2][3][4][5] آنها معمولاً به دو شیوه کشته میشوند، یا به حکم دادگاه انقلاب یا به دست مأموران حکومتی بدون صدور حکم دادگاه.[24]
فهرست نامهای برخی بهائیان کشتهشده
اختر ثابت؛ خانه و مغازهٔ خانوادهاش و نیز خانهها و مغازههای بهائیانی دیگر، به دستور مجتهدی به نام سید عبدالحسین دستغیب، امام جمعه و نمایندهٔ ولی فقیه، در شیراز چپاول و آتش زده شد. او و خانوادهاش همانند بیش از پانصد بهائی دیگر در شیراز بیخانمان و آواره شدند. وی به همراه بیش از ۴۰ (چهل) بهائی دیگر، به دست برخی از مأموران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر و بازجویی و شکنجه شد و سرانجام به همراه ۹ زن بهائی دیگر حلقآویز شد.[25]
مونا محمودنژاد؛ نوجوانی ۱۷ ساله[26] وی متولد ۱۹ شهریور ۱۳۴۴ برابر با ۱۰ سپتامبر ۱۹۶۵ است. او در ۱۶ سالگی دستگیر شد و در زمان اعدام ۱۷ سال داشت.[27][28][29] که در ژوئن ۱۹۸۳ (خرداد ۱۳۶۲)، به همراه ۹ تن از دختران و زنان بهائی به دار آویخته شد. اتهام آنها تدریس در کلاسهای درس اخلاق کودکان بهائی (معادل مدرسه یکشنبهها در غرب) بود. زنان بهائیِ مذکور، در معرض فشارهای جسمی و روانی شدید قرار گرفتند تا اعتقاد دینی خود را انکار کنند؛ ولی چنین نکردند و اعدام شدند.[30][31]
نورانیه یارشاطر؛ به دست گروهی، به گونه دلخراش کشته شد.[25]
ژینوس نعمت محمودی؛ (ویژگیهایش در بخش فلسفه و علم این مقاله یادآوری شد) او یک سال پس از اعدام همسرش، هوشنگ محمودی، اعدام شد.[25][34]
علیمراد داوودی؛ نویسنده بیش از ۹۰ نوشتار، نخستین فارغالتحصیل دکتری فلسفه در ایران، استاد فلسفه در دانشگاه تهران، نویسنده، پژوهشگر و مترجم آثاری همچون: عقل در حکمت مشاء، دربارهٔ نفس، فلسفه در دورهٔ انتشار فرهنگ یونانی و دورهٔ رومی، روح فلسفه در قرون وسطی[35] و نیز یکی از کشتهشدگان در جریان قتلهای زنجیرهای ایران.[25][36][36][37][38]
سیمین صابری که به همراه ۱۶ بهائی (مرد، زن و دختر نوجوان) دیگر، پس از شکنجه و به دلیل بهائی بودن، توسط جمهوری اسلامی ایران به دار آویخته شد.[25][39][40]
اعضای نخستین محفل روحانی ملی بهائیان ایران، پس از انقلاب ۱۳۵۷، که به همراه اعضای دیگر محفل روحانی ایران یعنی عبدالحسین تسلیمی،[41] هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری و کامبیز صادقزاده و نیز دو تن از معاونان مشاورهٔ قارهای یعنی یوسف عباسیان و حشمتالله روحانی نیز برای همیشه ناپدید شد.[33]
کامران صمیمی؛ یکی از اعضای دومین محفل روحانی ملی بهائیان ایران (پس از انقلاب ۱۳۵۷) که به همراه اعضای دیگر محفل یعنی ژینوس نعمت محمودی، محمود مجذوب، جلال عزیزی، مهدی امین، عزتالله فروهی بروجنی، سیروس روشنی اسکویی و قدرتالله روحانی، در دی ۱۳۶۰ تیرباران شد.[33]
فرید بهمردی؛ یکی از اعضای سومین محفل روحانی ملی بهائیان ایران (پس از انقلاب ۱۳۵۷) که به همراه اعضای دیگر محفل یعنی جهانگیر هدایتی، شاپور مرکزی، فرهاد اصدقی، اردشیر اختری و امیرحسن نادری، اعدام شد.[42]
بازداشت و اعدام اعضای محفل روحانی بهائیان تهران؛[43]
بازداشت و اعدام اعضای محفل روحانی بهائیان تبریز؛[44]
بازداشت و اعدام اعضای محفل روحانی بهائیان همدان؛[45]
بازداشت و اعدام اعضای محفل روحانی بهائیان قزوین؛[46]
بازداشت و اعدام اعضای محفل روحانی بهائیان یزد؛[47]
خسرو مهندسی؛ مترجم، نویسنده و دارای گواهینامهٔ دکتری در رشتهٔ فلسفه و علوم تربیتی که به همراه فتحالله فردوسی، اسکندر عزیزی، کوروش طلایی، شیوا محمودی (اسداللهزاده) و شیدرخ امیرکیا (بقا)، به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
فرهنگ امیری، ۶۳ ساله، یکی از قربانیان نفرتپراکنی بر ضد بهائیان بود که در سال ۱۳۹۵ در یزد، به دست دو تن، کشته شد.[48][49] قاتلان اعتراف کردند که به دلیل سخنان روحانیانی که بهائیان را ضداسلام، معرفی میکردند به انجام قتل، ترغیب شده بودند. قاتلان بعدها آزاد شدند.[50]
پرویز فیروزی؛ دارای گواهینامهٔ دکتری در پزشکی که به همراه ۸ تن دیگر، به دلیل خودداری از رویگردانی از دین بهائیت، توسط حکومت جمهوری اسلامی تیرباران شد.[25]
مسیح فرهنگی؛ دارای گواهینامهٔ دکتری در پزشکی که به همراه بدیعالله فرید، یدالله پوستچی و ورقا تبیانیان، به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
فیروز نعیمی؛ دارای گواهینامهٔ دکتری در پزشکی که به همراه چند تن دیگر به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
اسماعیل زهتاب؛ دارای گواهینامه دکتری در دندانپزشکی که به همراه سه تن دیگر، به دلیل باور به دین بهائیت، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
محمود مجذوب؛ دارای گواهینامه دکتری در رشتهٔ حقوق که به همراه هفت تن دیگر، به دلیل باور به دین بهائی، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
مسرور دخیلی؛ دارای گواهینامه دکتری در پزشکی که به همراه هشت تن دیگر، به دلیل خودداری از رویگردانی از دین بهائی، توسط حکومت جمهوری اسلامی تیرباران شد.[25]
منوچهر حکیم معروف به پروفسور حکیم؛ دارای گواهینامه دکتری در پزشکی و دارای نشان لژیون دونور از فرانسه بود که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ترور و کشته شد.[25]
روحالله تعلیم؛ دارای گواهینامه دکتری در پزشکی؛[25]
کامبیز صادقزاده؛ دارای گواهینامه دکتری در پزشکی؛[25]
حشمتالله روحانی؛ دارای گواهینامه دکتری در پزشکی؛[25]
قدرتالله روحانی؛ دارای گواهینامه دکتری که پس از انقلاب ۱۳۵۷، به همراه هفت تن دیگر به دلیل بهائی بودن، اعدام شد.[25]
بهرام افنان؛ یکی از خویشاوندان محمدتقی افنان یزدی «وکیل الدوله» و سید علیمحمد باب و نیز نوهٔ دختری میرزا اشرف عندلیب لاهیجانی)؛ دارای گواهینامه دکتری پزشکی و متخصص قلب و عروق که پس از مدتی زندانی و شکنجه شدن، به دلیل رویگردان نشدن از دین بهائی و عدم بازگشت به اسلام، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
یوسف عباسیان؛ دارای گواهینامه دکتری در پزشکی که به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
عزتالله فروهی بروجنی؛ دارای گواهینامه دکتری در پزشکی که به دلیل بهائی بودن، به دست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بازداشت شده و به همراه هشت بهائی دیگر کشته شد.[25]
حسین نجی؛ فرزند یکی از مجتهدان و نیز دارای گواهینامه دکتری در پزشکی؛[25]
جهانگیر هدایتی؛ دارای گواهینامه کارشناسی ارشد در رشته مهندسی راه و ساختمان که سرانجام به همراه پنج بهائی دیگر، اعدام شد.[25]
کوروش طلایی؛ دارای گواهینامه مهندسی که به همراه پنج تن دیگر، به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
منوچهر فرزانه مؤید (فرزند شیخ حسن فرزانه مؤید)؛ دارای گواهینامه مهندسی که به همراه سه تن دیگر، به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
فرهاد اصدقی؛ دارای گواهینامه دکتری در رشته پزشکی که سرانجام به همراه پنج بهائی دیگر، اعدام شد.[25]
حبیبالله اوجی؛ شاعری که از سوی برخی از اسلامگرایان، آسیب جانی و مالی… دید و سرانجام پس از انقلاب ۱۳۵۷ به دلیل بهائی بودن اعدام شد.[25]
(تیمسار) عطاءالله مقربی، از خویشاوندان زینالعابدین نجفآبادی، معروف به «زینالمقربین»؛ نظامی؛[25]
(سرهنگ) حسین وحدتحق؛ نظامی و دارای گواهینامه مهندسی که به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
(سرهنگ) سرّالله وحدتنظامی؛ نظامیای که به دلیل بهائی بودن، پس از دهها ماه زندان و شکنجه، سرانجام به دلیل بهائی بودن، اعدام شد[25]
بهیه نادری؛[25] نخستین زن بهائی است که توسط رژیم جمهوری اسلامی ربوده و اعدام شد. از محاکمه، اعدام، و محل دفن او هیچ اطلاعی در دست نیست. در ۳۰ مرداد ۱۳۵۹، گروهی افراد مسلح به محل تشکیل شورای مدیریت جامعهٔ بهائی ایران به نام «محفل روحانی ملی» در منزل یکی از بهائیان تهران حمله کردند. مأموران بهیه نادری(۶۲) و ۸ عضو دیگر این شورا، که از جانب بهائیان برای اداره امور جامعهٔ بهائی انتخاب شده بودند، با دو بهائی دیگر حاضر در جلسه را بازداشت و به مکان نامشخصی انتقال دادند. با وجود پیگیری های طولانی خانواده های این یازده بهائی بازداشت شده، تا امروز (۱۴۰۲خ)، پس از ۴۲ سال ناپدید شدن این کسان، از سرنوشت بهیه نادری و دیگران به عنوان کشته شدگان در زندان های جمهوری اسلامی یاد می شود.[51]
اشراقیه فروهر؛ پس از انقلاب ۱۳۵۷، وی و همسرش یعنی محمود فروهر را از خانه بیرون کشیدند و خانه و داراییهایشان را مصادره کردند. آن دو پس از چند ماه زندانی بودن و شکنجه شدن، به دلیل رویگردان نشدن از دین بهائیت و بازگشت به اسلام، تیرباران شد.[25]
ایران رحیمپور (خرمایی)؛[25] ایران به اتهام پیروی از آئین بهائی در زندان دزفول اعدام شد. اودر هنگام دستگیری باردار بود و فرزندش را در زندان به دنیا آورد. این مادر و نوزاد به مدت شش ماه در یک سلول انفرادی در زندان دزفول با هم دیگر به سر بردند تا آن که یک روز مأموران نوزاد شش ماهه را از آغوش مادر جدا کردند. این آخرین دیدار ایران رحیم پور با فرزندش بود. بازجویان تنها شرط برای بازگرداندن فرزند را انکار او از آئین بهائی و مسلمان شدن ایران دانسته بودند. از سرنوشت کودک اطلاعی در دست نیست.[52]
جلالیه مشتعل اسکویی؛[25] ششمین زن بهائی اعدام شده در دوران حکومت اسلامی است. او آذر ۱۳۶۰ در ارومیه دستگیر و در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ در سن ۶۱ سالگی به اتهام اعتقادات دینی تیرباران شد. جلالیه، معلم قدیمی و سرشناس مدرسه در ارومیه بود. جلالیه بارها تحت شکنجه و تازیانه شلاق قرار گرفت تا از دین خود برگردد و آزاد شود ولی او هیچ گاه نپذیرفت. «هما میر افشار» شاعرهٔ مشهور ایرانی که چهارماه با جلالیه هم سلول بود، از این زن بهائی به عنوان زنی با شهامت، شیردل، و شیرزن یاد می کند.[53]
عزت جانمی (اشراقی)؛ که به همراه همسرش یعنی عنایتالله اشراقی و نیز یکی از فرزندانش به نام رؤیا اشراقی (دانشجوی رشته دامپزشکی که پیشتر، به دلیل بهائی بودنش از دانشگاه، اخراج شده بود، به دلیل باور به کیش بهائیت، در زندان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حلقآویز شد.[25]
زرین مقیمی ابیانه؛ دانشآموخته رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران؛[25] یکی از ۱۰ زن بهائی بود که همزمان در شیراز به دار آویخته شدند.[53]
مهشید نیرومند؛ که به همراه ۹ زن دیگر، به دلیل بهائی بودن، توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دار آویخته شد.[25][54]
طاهره ارجمندی (سیاوشی)؛ پرستار نمونه، نویسنده و دانشآموخته رشته جامعهشناسی که به همراه ۹ زن دیگر، به دلیل بهائی بودن، توسط نظام جمهوری اسلامی ایران، در میدان چوگان شیراز حلقآویز شد.[25]
نصرت یلدایی؛ خانه دار، که به همراه ۹ زن دیگر، به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی، در یکی از میدانهای شهر شیراز، حلقآویز شد.[25]
سوزانده شدن برخی از بهائیان
در راستای بهائیستیزی، برخی از بهائیان شهمیرزاد سمنان، در اوایل انقلاب ۱۳۵۷ سوزانده شدند.[55]
آمار کشتار بهائیان در دورهٔ جمهوری اسلامی
از تاریخ ۱۳۵۷ خورشیدی (۱۹۷۸ م) تا مرداد ۱۳۸۴ (۲۰۰۵)، بیش از ۲۲۰ (دویست و بیست) بهائی توسط حکومت جمهوری اسلامی کشته شدهاند.[56]
شمار پیروان دین بهائیت در جهان، بیش از ۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر، برآورد شدهاست.[57] بر پایهٔ آمارِ سالِ ۲۰۱۰ دانشنامه بریتانیکا، دین بهائیت از جهت پراکندگی در کشورهای جهان، پس از مسیحیت، در جایگاه دوم، جای دارد.[58]
آمار بهائیان ایران
شمار بهاییان ایران در آمارهای رسمی حدود ۳۰۰ هزار تن برآورد میشود.[59]
امینالله آندره حسین در ۱۳ بهمن ۱۲۸۳شمسی (۲ فوریه ۱۹۰۵) در یک خانوادهٔ بهائی در شهر سمرقند به دنیا آمد. پدرش «احمدآقا حسین اُف» از بهائیان سرشناس عشق آباد بود و نسب آذری داشت. مادر امین الله، «حوریه»، از بهائیان سبزوار بود. خانواده مادرش بر اثر آزار و اذیت های مذهبی ایران را ترک و ساکن عشق آباد شده بودند. امین الله اولین فرزند از چهار فرزند این ازدواج بود. امین الله همزمان با تحصیل علم طب در کنسرواتواراشتوتگارت و بعدها در توبینگن و برلین به تحصیل موسیقی پرداخت. پیانو را نزد «آرتور اشنابل» و آهنگسازی را نزد «دبلیو کلات» خواند. به گفتهٔ پسرش، روبر حسین، امین الله از ۱۹۳۴-۱۹۳۷ در کنسرواتوار اشتوتگارت و برلین بوده است.[69] امین الله آفرینندهٔ سمفونیهای «پرسپولیس» و «آریا»[35] و یکی از نامدارترین هنرمندان ایرانی در زمینهٔ موسیقی کلاسیک است.[70]
بیژن خادم میثاق دارندهٔ نشان صلیب علوم و هنرهای اتریش، بنیانگذار جشنوارهٔ بینالمللی موسیقی مجلسی الگرو ویوو در اتریش[35][71]
هوشنگ سیحون «پدر معماری مدرن ایران»، رئیس دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران، معمار آرامگاههای برخی از بزرگان ایران (همچون: آرامگاه خیام، آرامگاه فردوسی، آرامگاه کمالالملک، آرامگاه نادرشاه، آرامگاه بوعلیسینا، پسیان)[35][78]طراح، نقاش، تندیسساز، رئیس پیشین پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران و نیز برندهٔ جایزه بیتا در سال ۲۰۱۲ است. پدربزرگش، «میرزا عبدالله فراهانی»، بنیانگذار موسیقی سنتی معروف به «پدر موسیقی سنتی ایرانی» بود. هوشنگ سیحون، از زمان فارغالتحصیلی تا پایان عمر، جوایز هنری معماری و نقاشی بسیاری دریافت کرد. هنگامی که در سال ۱۳۴۱ به ریاست دانشکدهٔ هنرهای زیبا و معماری دانشگاه تهران منصوب شد، بلافاصله دست به بازسازی اساسی دانشکده زد. سیحون اصول خاصی را در طرحهای معماری خود رعایت میکرد. بناهایی که او ساخت به عنوان بخشی از تاریخ معماری مدرن و تلفیق آن با معماری سنتی بهشمار میروند. از ویژگیهای مهم کار سیحون توجهی بود که او به صفات و مهارتهای شخصیتی که بنا را برای او طراحی میکرد مینمود. برای نمونه، در ساختن آرامگاه «خیام» سیحون تلفیقی از معماری سنتی و مدرن استفاده کرد و سعی نمود از ابعاد شخصیتی اخترشناس، ریاضیدان و ادیب بودن خیام در طراحی این بنا استفاده کند. این «مرد آثار ماندگار» با خلق بناهایی ماندگار از بزرگان این مرز و بوم، خدمتی بزرگ به اعتلای فرهنگ و معماری ایران کرد. سیحون در کنار معماری، به نقاشی از مناظر و روستاهای ایران میپرداخت. آثار هنری او به کرّات در ایران و اطراف جهان در معرض دید هنردوستان قرار گرفتهاست. از جمله در یک نمایشگاه سهنفری به اتفاق «سالوادور دالی» و «پابلو پیکاسو» آثارش را در دانشگاه ماساچوست آمریکا عرضه کرد. از ابتکارات و نوآوریهای شایان توجه هوشنگ سیحون آنکه توانست هنر و صنعت نمدمالی را احیا کند و آن را با هنر مدرن در هم آمیزد. تحت حکومت جمهوری اسلامی، هوشنگ سیحون مانند سایر بهائیان از حقوق اجتماعی محروم شد و اجازهٔ کار و تدریس در ایران نداشت. او در پاسخ به پرسش یکی از شاگردانش میگوید: «افتخار میکنم که ایرانی هستم و افتخار میکنم که در موقع تولد، ایران عزیز به من این امکان را دادهاست که پایم را روی خاک مقدسش بگذارم. هیچ گلهای از هیچکس ندارم و میدانم بیمهریها قطعاً از روی عدم آگاهی نسبت به درون و ضمیر من بودهاست. تمام تحولات فرهنگی و هنری و اجتماعی کشورم دقیقاً مورد توجهام میباشند. کوچکترین تصرف، کوچکترین ناملایمتی، کوچکترین خرابی نسبت به آثار ایران آنچنان تأثیر نامطلوبی در قلبم میگذارد که قادر به بیان آن نیستم.».[79]
سهیل پارسا؛ کارگردان سرشناس تئاتر کانادا: یکی از سرشناسترین هنرمندان ایرانی در تئاتر کانادا به شمار میرود. موفقیتهای پارسا در عرصه تئاتر او را به یک چهره جهانی تئاتر تبدیل کرده است. پارسا چهار دفعه به عنوان کارگردان برتر و دو بار برای نمایش برتر برنده جایزه «دورا» شد. جایزه دورا مهمترین جایزه هنرهای نمایشی در تورنتو است که هر ساله به برترینهای عرصه رقص، تئاتر و اپرا اهدا میشود. همچنین او در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰ در بین نامزدهای نهایی جایزه «سیمیونوویچ»، (بالاترین جایزه کانادا) قرار گرفت. سهیل پارسا از معدود کارگردان کانادایی است که دو بار موفق به راهیابی در فهرست نهایی جایزه سیمیونوویچ شده است. در سال ۲۰۱۳، پارسا مدال سلطنتی ملکه «الیزابت دوم» را به دلیل «مشارکتش به عنوان یک هنرمند تئاتر در کانادا» دریافت کرد. در سال ۲۰۱۵، جایزه بهترین کارگردانی از جوایز منتقدان تئاتر تورنتو به سهیل پارسا برای کارگردانی «عروسی خون»، اثر «لورکا» به او اهدا شد. نشریه NOW این تئاتر را به عنوان یکی از برترین تئاترهای دهه انتخاب کرد. در سال ۲۰۲۱ جایزه «باربارا همیلتون» به سهیل پارسا اهدا شد. این جایزه به برترین هنرمند تئاتر کانادا داده میشود که به عنوان سفیر هنر کانادا شناخته میشود.[81]
حسن فؤادی بشرویی؛ یکی از بنیانگذاران «زبانشناسی نوین ایران»[35][86]
روحی ارباب؛ مترجم زبان و ادبیات روسی، از جمله آثاری از ماکسیم گورکی، آنتون چخوف و الکسی تولستوی است.[35] او در سال ۱۲۹۳ در شهر عشقآباد روسیه به دنیا آمد. در دانشکدهٔ الکترونیک لنینگراد تحصیل کرد. با تأسیس حکومت بلشویکی مجبور شد به تنهایی به ایران برود. کارمند وزارت دارایی بود که در سال ۱۳۲۸ با اخذ لیسانس حقوق قضایی در دفتر دانشگاه تهران مشغول به کار شد. در دانشگاه تهران به تدریس زبان و ادبیات روسی پرداخت. فعالیت خود را بهعنوان یک مترجم حرفهای آغاز کرد. روحی ارباب معتقد بود کودکان سرمایههای مملکت هستند و میتوان آنها را از راه مطالعه و کتاب تربیت کرد و ایرانی زیبا ساخت. او از نخستین مترجمان کتاب کودک در ایران بهشمار میرود. برای اولین بار، داستانهای لیتوانی، روسی، قهرمانان یونان باستان، یک دلبر و هزار دلبر (داستانی در مورد آداب و رسوم در هند) و افسانههای ملل مشرقزمین، رُمان «بیخانمان» اثر «هکتور مالو»، کتاب مجموعهای از داستانهای «هانس کریستیان اندرسن» که اولین نوبت در سال ۱۳۳۴ به چاپ رسید. جوجهاردک زشت و ده داستان طلایی از دیگر کتابهای اندرسن، نخستین ترجمهٔ آثار «شارل پرو»، داستانسرای قرن هفدهم فرانسه، مانند پسر کاکلی، پوستین و بلبل است. کتابهای طلایی که هر جلدش به موتسارت، گالیله، نیوتن، واگنر، بتهوون، باخ و پاستور، اختصاص داشت به نوجوانان و جوانان ایران معرفی شدند. روحی ارباب پس از چندین سال تدریس در دانشکده به دلیل بهائی بودن اخراج شد. و فرصت بیشتری برای ترجمهٔ آثار پیدا کرد. او با ترجمه و انتشار کتاب «داستانهای برگزیده» از «آلفونس دوده»، برای اولین بار ایرانیان را با این نویسندهٔ شهیر فرانسوی آشنا کرد. ترجمهٔ کتاب «تاریخ ایران باستان» اثر ایرانشناس معروف روسی، دیاکونوف، و «ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی» اثر شرقشناس مشهور، «محمد داندامایف» از جمله آثار ارزنده در زمینهٔ ایرانشناسی بودند که با استقبال پژوهشگران و استادان دانشگاه روبهرو شده و بارها تجدید چاپ شدند. مطالعهٔ مستمر و آشنایی روحی ارباب با ادبیات روسیه، وی را برآن داشت که کتاب تاریخی «پتر کبیر» اثر «آلکسی تولستوی»، «بودا و چند داستان دیگر» اثر «لئو تولستوی»، «واسکا سرخه» اثر «ماکسیم گورکی» و «منتخبی از داستانها و نمایشنامههای چخوف» را از زبان روسی به فارسی ترجمه کند. به دعوت دانشگاه معتبر هاروارد روحی ارباب راهی آمریکا شد اما پس از یک سال به شوق زندگی در وطن به ایران بازگشت. در ایران، او به دعوت وزارت آب و برق به عنوان مترجم در مذاکرات ایران و شوروی، به سرزمینی که برادر و پدرش را در خود مدفون داشت قدم گذارد. آثار روحی ارباب به دفعات از سوی ناشران مختلف بدون اطلاع و اجازهٔ خانوادهاش در ایران به چاپ رسیدهاست. او از بهائیان سرشناس پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بود و اعتقادات بهائی او موجب سلب حق مولّف از او شدهاست. او در سال ۱۳۵۴ بر اثر بیماری قلبی در سن ۶۱ سالگی در تهران درگذشت.[87]
محمدعلی سلمانی اصفهانی؛ شاعری[98] که به دلیل بابی شدن و رویگردانی از اسلام، مانند برخی از همکیشان خود، شکنجه شده و گوش و بینیاش بریده میشود. وی بعدها بهائی میشود.[99]
محمدابراهیم مسگر کاشانی (متخلص به «منصور»)؛ شاعری که بابی شده و سپس بهائی گشت.[128]
میرزا محمدباقر، «بصار»، رشتی (برادر لیلا بهشتی رشتی و پدر فروغ بصاری بابلی)؛ شاعر؛[129]
لیلا رشتی (لیلا بهشتی؛ خواهر میرزا محمدباقر «بصار» رشتی و عمهٔ فروغ بصاری بابلی؛ شاعری[130] که فرزند شاعر و جوانش، میرزا جلال[131] به دلیل بهائی بودن کشته شد.
محمد «فاضل» قائنی، «نبیل اکبر»، نویسنده،[133] شاعر،[134] حکیم (یکی از شاگردان ملا هادی سبزواری)، مجتهد (دارای گواهینامهٔ اجتهاد از مرتضی انصاری)، یکی از مبلغان پیشین دین اسلام و جزو ۱۹ حواری حسینعلی نوری (نخستین پیروان بهاءالله)؛[64][135][136][137]
ملا محمد زرندی (نبیل زرندی، «نبیل اعظم»؛ پدر میرزا منیر قزوینی[138])؛ تاریخنگار، شاعر،[139] و نیز از حواریون حسینعلی نوری (نخستین پیروان بهاءالله)؛[140][141][142][143]
ابوالحسن میرزا، «حیرت» تهرانی، «شیخالرئیس قاجار»؛ فرزند محمد تقی میرزا «حسامالسلطنه» شاعر[153] و نویسنده؛[64]
میرزا عزیزالله مصباح تهرانی؛ شاعر[154] و آشنا با زبانهای فارسی، فرانسوی و عربی. وی نخست، بابی شد؛ ولی سرانجام، بهائی گشت.[155]
نعمتالله ورتا تهرانی؛ شاعر،[156] دانشمند و فیلسوفی که در فلسفهٔ اسلامی جزو شاگردان میرزا محمدباقر «قوام الحکما» ی لاهیجی و میرزا ابوالحسن جلوه اصفهانی بوده و در فلسفهٔ اروپایی و علوم سیاسی، یکی از شاگردان داوود خان همدانی بود. مدتی نیز نزد عبدالرحیم اصفهانی، نوهٔ محمدحسین حائری اصفهانی «صاحب فصول» درس، فرا گرفتهاست.[157]
غلامرضا روحانی تهرانی (متخلص به «اجنه»؛ فرزند میرزا شکرالله خان روحانی)؛ شاعر[158] و نیز طنزپرداز در نشریههایی همچون: «نسیم شمال» و «توفیق»[35]
میرزا شکرالله خان روحانی («آزادی»؛ پدر غلامرضا روحانی تهرانی)؛ شاعر و صوفی؛[159]
محمدهاشم فاضل قصرالدشتی شیرازی (متخلص به «مستقیم» و معروف به «شیخ آقا»؛ همسر بهیه نیریزی)؛ شاعر،[179] آشنا با علوم غریبه، مدرس دانش حساب و نجوم و نیز یکی از مبلغان پیشین کیش اسلام؛[180]
ابوالحسن («اشرف») شیخالاسلام نیریزی، متخلص به «شهاب»؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین آیین اسلام؛[181]
میرزا عطاءالله حکیم آبادهای («سراجالحکما»، متخلص به «عطا»؛ پدر بدیعالله آگاه آبادهای و محمدحسین آگاه «حکمت» آبادهای)؛ طبیب، شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین آیین اسلام؛[196]
محمد حسین آگاه («حکمت» آبادهای، «دکتر خان»؛ فرزند میرزا عطاءالله حکیم آبادهای «سراجالحکما» و برادر بدیعالله آگاه آبادهای)؛ شاعر و دارای گواهینامهٔ دکتری پزشکی (شاگرد میرزا محمدباقر حکیمباشی «ظل السلطان» و نیز دانشآموختهٔ دارالفنون)؛[197]
میرزا مهدی («روحانی») شهربابکی کرمانی (فرزند ملا محمدرضا شهربابکی کرمانی)؛ شاعر، نویسنده و نیز یکی از مبلغان پیشین آیین اسلام که سرانجام، کشته شد؛[223]
میرزا عبدالمجید فروغی (خراسانی، «صدیق العلما»، فرزند ملا علی دوغآبادی خراسانی، نوهٔ دختری ملا میرزا محمد دوغآبادی خراسانی و خواهرزاده و داماد میرزا محمود فاضل فروغی)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین دین اسلام[225] که به گونهٔ دلخراش در دومین ترور، کشته شد.[226]
میرزا محمدتقی مشرقی («ناظم خراسانی»؛ نوهٔ ملا علی بجستانی)؛ شاعر؛[227]
علی شیخ زمانف («شوقی گنجوی»)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین کیش اسلام؛[231]
میرزا حسین توانگر «غرا» ی نجفآبادی؛ شاعری که بعدها لباس روحانیت را کنار گذاشت.[232]
صادق بادکوبهای؛ شاعر و مجتهدی[233] که سرانجام، با گلوله و در حال نیایش، کشته شد.[234]
حسینقلی میرزا «موزون» ملایری؛ شاعر، آشنا با دانش نجوم و نیز یکی از مبلغان کیش بهائیت که به دلیل بهائی بودن، مدتی زندانی بود.[235]
میرزا عبدالخالق یعقوبزاده («یوسف» قفقازی)؛ شاعر و آگاه به زبان فارسی، روسی، ترکی و عربی.[236]
میرزا فرجالله فناییان («جنون سنگسری»؛ فرزند ملا لطفعلی فناییان سنگسری و نوهٔ ملا محمد رضا فناییان سنگسری و نیز شاگرد محمد فاضل قائنی «نبیل اکبر»)، شاعر؛[237][238]
امانتالله روشن زائر؛ یکی از پیشگامان فیزیک در ایران، استاد دانشکدهٔ علوم دانشگاه تهران، یکی از پایهگذاران «نخستین آزمایشگاه علوم» دانشگاه تهران، نویسندهٔ کتابهای دبیرستانی و دانشگاهی فیزیک[35]
ایرج ایمن؛ رئیس پایهگذارهٔ ملی روانشناسی، رئیس پایهگذارهٔ تحقیقات و مطالعات تربیتی، از نویسندگان دائرةالمعارف مصاحب، مشاور یونسکو[35] رئیس پایهگذاره مؤسسهٔ ملی روانشناسی ایران، رئیس پایهگذارهٔ تحقیقات و مطالعات تربیتی، از نویسندگان دائرةالمعارف مصاحب، مشاور یونسکو، ارتباط با سازمانهای بینالمللی وابسته به سازمان ملل متحد و مدیریت برخی در زمینههای روانشناختی، سنجشهای تربیتی و روانسنجی، در کشورهای آمریکا و سوئیس بودهاست. بیست سال عضویت هیئت مدیره و بازرس منطقهای علوم اداری در آسیا و اقیانوسیه و غیره حتی پس از خروج از ایران از جمله فعالیتهای او بودند. از خدمات علمی و فرهنگی ایرج ایمن به زبان، عرفان و فرهنگ فارسی در سالهای ۱۹۹۳–۲۰۰۳، ایجاد کنفرانسهای «انجمن دوستداران فرهنگ و هنر فارسی» و سمینارهای فارسی «مجامع عرفان» بود که با شرکت سالانهٔ هزاران نفر از سابقههای غیر ایرانی همراه با ایرانیان مشتاق در کشورهای سوئیس، انگلستان و آمریکا برگزار میشد. از دکتر ایمن، مقالات بسیاری به زبان فارسی موجود است؛ از جمله آنها میتوان به تحقیقی دربارهٔ «قهرمانجویی در ایران»، «تأثیر وراثت و محیط بر هوش» و «نوآوری آموزشی در ایران» اشاره کرد.[243]
احمد عطایی؛ استاد و رئیس دانشکدهٔ دامپزشکی دانشگاه تهران بود.[35] تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسهٔ تربیت و دبیرستان شرف به اتمام رساند و در شمار محصلین اعزامی به اروپا به درجهٔ دکترای دولتی از دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه پاریس و دو گواهینامهٔ تخصصی بعد از دکترا در رشتههای فیزیولوژی و بیوشیمی از دانشکدهٔ علوم پاریس و دورهٔ میکروبشناسیانستیتو پاستور پاریس نائل شد. در ایران مدت سی و شش سال به فعالیتهای علمی مشغول بود. از جمله به سمت استاد و رئیس بخش و مدیر گروه، به تدریس فیزیولوژی و فارماکولوژی در دانشگاه تهران پرداخت و چندین سال ریاست دانشکدهٔ دامپزشکی را به عهده داشت. احمد عطائی به دریافت مدال لیاقت از دولت فرانسه و مدال پاستور از انستیتو پاستور پاریس نائل گردید. سالها عضویت هیئت مدیرهٔ بهائیان قسمت قلهک، و هیئت امنای آموزشگاه عالی پرستاری میثاقیه را داشت. او کتابهای درسی دانشگاهی از جمله در زمینههای فارماکودینامی، درمانشناسی، فارماکولوژی عمومی، و فیزیوپاتولوژی تألیف نموده و کتابهای تحقیقی در آئین بهائی هم نوشتهاست. نتیجهٔ تحقیقات علمی و عملی احمد عطائی در کتاب «طب و بهداشت در تعالیم بهائی» در سال ۱۹۹۸ میلادی در آلمان منتشر شد.[244]
پرویز جاوید از چهرههای علمی برجستهٔ بهائیان ایران است. او با وجود مشکلات جسمانی در سال ۱۳۲۸ خورشیدی موفق به اخذ درجه دکتری داروسازی از دانشگاه تهران شد. در ۱۳۳۶ شمسی راهی آمریکا شد و با داشتن بیش از ده سال تجربهٔ کاری در آمریکا و آشنائی با فرهنگ آن دیار در سال ۱۳۴۸ به ایران بازگشت. او بلافاصله به دعوت دانشگاه تهران به عنوان اولین استاد رشتههای جدید داروسازی استخدام شد. در طول سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۵ خورشیدی دانشجویان دانشگاههای تهران، مشهد، و تبریز در رشتههای داروسازی شیمیایی و فیزیکال فارماسی - شیمی صنعتی (سیستمهای آکنده)، و کمیکال فارماسی (رشتههای داروسازی مبتنی بر خواص فیزیکی و دیگری مبتنی بر خواص شیمیائی)، بیوفارماسی (داروسازی زیستی) و دروس هاسپیتال فارماسی (داروسازی بیمارستانی) از شاگردان وی بودند. شرایط نابسامان کشور بعد از انقلاب، پرویز جاوید را برای خدمت به وطن و هموطنانش از آمریکا به ایران کشاند. اعدامها، بازداشتها و مصادره اموال بهائیان توسط حکومت تازه تأسیس مانع بازگشت او به ایران نشد. او به تنهائی به وطن بازگشت، و در سمت استادی در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران شروع به تدریس نمود. در سال ۱۳۵۹ خورشیدی اخراج استادان بهائی از دانشگاههای ایران گریبانگیر او هم شد. او پس از اخراج از دانشکده داروسازی دانشگاه تهران، درخواست دانشجویان را برای بازگشت به تدریس داوطلبانه بدون حقوق پذیرفت. پرویز جاوید از جمله اساتیدی بود که دانش علمی بهروز شده، معلومات وسیع عمومی در زمینههای مختلف از جمله هنر و سینما و طبع شیرین و بذلهگویی داشت که بسیار مورد علاقه شاگردانش بود. تأثیر عمیق او بر دانشجویان سبب شد تا برای ادامهٔ تدریس از اعتقاد دینی خود تبری کند که چون باز هم نپذیرفت، به دستور ریاست دانشگاه، از سال ۱۳۶۱ خورشیدی ورود او برای همیشه به دانشگاه تهران ممنوع شد. در سال ۱۳۶۴، پرویز جاوید یکی از پنج استاد بهائی حائز درجات علمی بالا در ایران بود که به عنوان عضو هیئت اُمنای دانشگاه ایندیانا در ایران فعالیت میکرد. او و دو تن دیگر از استادان بهائی مؤسسهٔ آموزش عالی بهائیان ایران (BIHE) را مخصوص جوانان بهائی محروم از تحصیل در دانشگاه تأسیس کردند. فارغالتحصیلهای این مؤسسه با پذیرش در دانشگاههای مختلف جهان ادامه تحصیل میدهند. با وجود امکانات خوبی که برایش در آمریکا مهیا بود، عشق خدمت به وطنش، او را تا آخرین لحظه حیات در ایران نگه داشت.[246]
فرامرز سمندری؛ استاد دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تبریز، پدیدآورندهٔ روشی نوین در جراحی گوش برای درمان ناشنوایان[35] که سرانجام به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
سیروس علایی استاد دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران، پژوهشگر تاریخ نقشهنگاری در ایران، نویسندهٔ کتابهای «نقشههای عمومی ایران» و «نقشههای اختصاصی ایران»[35]
اسماعیل قدیریان استاد و مدیر گروه انگلشناسی و قارچشناسی دانشگاه تهران، مشاور سازمان بهداشت جهانی در برنامه ریشهکنی مالاریا در یوگسلاوی (پیشین)، سرپرست بخش ایمنی آزمایشگاه پاتوبیولوژی مرکزی در تهران؛[35]
پروین متحده، پایهگذار روماتولوژی در ایران - پس از گرفتن دیپلم در ایران، پروین متحده به اتریش در اروپا رفت. دورههای پزشک عمومی و تخصص در رشته ارتوپدی و فوق تخصص در رشته روماتولوژِی در دانشگاههای وین و شهر گراتس اتریش را با رتبه عالی به پایان رساند. به عشق وطن و هم وطنانش، به ایران بازگشت. استاد دانشگاه تهران، مؤسس کرسی و بخش روماتولوژی بیمارستان هزار تختخوابی (امام خمینی کنونی) تهران و اولین مدّرس دورهٔ روماتولوژی در ایران بود و مسئول و مدیر همان بخش شد. مانند سایر بهائیان در سال ۱۳۶۲ از دانشگاه اخراج شد. از زمان پلمپ شدن مطّبش تا زمان درگذشتش در تهران، در منزل خود بهطور مجانی به وضع بیش از هزار بیمار برای معالجه و تهیهٔ دارو در جامعهٔ بهائی و غیر آن به خصوص نسبت به تنگ دستان جامعه بی وقفه رسیدگی میکرد. اعتبار او چنان بود که در دوران جنگ، دولت اتریش نظارت مستقیم پروین متحده را به عنوان نماینده و امین کشور اتریش، در توزیع و مصرف دارو شرط استفاده از محمولههای دارو و لوازم پزشکی که از طرف صلیب سرخ جهانی به ایران میفرستاد، قرار داد. پس از ملاقات و مذاکرهٔ پروین متحده خانه نشین با حسن حبیبی، معاون اول رئیسجمهور، پروین متحده مسئول نظارت بر توزیع محمولههای صلیب سرخ جهانی شد. در اوایل دهه شصت، پروین متحده یکی از استادان اخراجی بهائی عضو هیئت مدیرهٔ «مؤسسه آموزش عالی بهائیان ایران» (BIHE) شد. این مؤسسه بهطور رسمی از سال ۱۳۶۶ با برگزاری آزمون از داوطلبان بهائی شروع به کار کرد. پروین متحده نتایج تحقیق گستردهٔ خود در زمینهٔ «رابطه پزشک و بیمار از نظر آیین بهائی» را برای مجامع علمی- دانشگاهی فرستاد که برای ادامه تحقیقات از او دعوت شد. ولی چون تصوّر ترک وطن برایش ممکن نبود دعوت هیچ مجمع علمی یا دانشگاهی را نپذیرفت و تا پایان عمر در ایران ماند.[247]
مهری راسخ؛ یکی از شاگردان ژان پیاژه، استاد و رئیس دپارتمان روانشناسی تکاملی دانشگاه تهران[35][250] و نیز یکی از پایهگذاران روانشناسی کودک و خانواده در ایران؛[251] مهری راسخ در سال ۱۹۵۱ با رتبه ممتاز در رشته روانشناسی و علوم تربیتی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد، و در دانشگاه ژنو تحت استاد روانشناسی و علوم تربیتی، «ژان پیاژه» (صاحب نظریه رشد شناختی) موفق به اخذ درجه دکترا در رشته «روانشناسی رشد» از دانشگاه ژنو شد. پایاننامه اش «کودکان ناساز و آموزش آنها» که با راهنمایی استادش ژان پیاژه نوشت، با تقدیر دانشگاه ژنو از زبان فرانسوی به دو زبان ایتالیایی و پرتغالی ترجمه شد. در این پایاننامه مهری راسخ برای نخستین بار تأثیر نقاشی و هنر را در درمان بیماران معرفی کردهاست. در ایران در دورههای «روانشناسی رشد»، و «روانشناسی بالینی» در دانشکده روانشناسی دانشگاه تهران، و در «آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی» همان دانشکده خدمات اجتماعی، و «مدرسه عالی دختران»، دانشگاه الزهرا کنونی، و چند سال هم به دعوت دکتر صدیقی در دانشکده علوم معقول و منقول (الهیات کنونی) واحد روانشناسی، به تدریس پرداخت. مهری فعالیتهای مداوم در پیشبرد امور زنان و خانواده و تربیت کودک در ایران داشت. اولین میزبان برنامه محبوب هفتگی و پر طرفدار رادیو به نام «زن و زندگی» بود. مهری راسخ نویسنده و سخنران در زمینه پرورش زنان به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه بود. به عنوان یکی از اعضای شورای عالی سازمان زنان ایران به سفرهای متعدد داخلی و خارجی رفت. این سازمان به اصلاح قوانین مربوط به خانواده هم میپرداخت. به همت وی یک کلینیک مشاوره روانی در مدرسه عالی دختران تأسیس شد که عمده فعالیتش، راهنمایی دختران دانشجوی شهرستانی بود که در اثر رویارویی با محیط و فرهنگ تهران گرفتار مسائل و مشکلات عصبی و روانی شده بودند. دو سال قبل از انقلاب، یک دانشجوی پریشانحال به قصد کشتن یک بهایی با چاقو به او حمله کرد، دندههای مهری شکست و صورت و چشم او دچار آسیبدیدگی شدید شد. مهری راسخ هیچگاه از این دانشجو شکایت نکرد و کراراً میگفت که دانشجو به دلیل مشکل روانی غیرمسئول است و نباید مجازات شود. شرکت در کنفرانس یونسکو در پاریس مصادف با جریانات بهمن ۵۷ و روی کار آمدن حکومت اسلامی در ایران شد. مهری و همسرش از بهائیان سرشناس ایران بودند و چون شرایط برای بهاییان ساکن ایران به شدت سخت و پیچیده شده بود، نزدیکان شان از آنها خواستند فعلاً به ایران برنگردند تا کشور به ثبات برسد. این دو دانشمند و محقق ایرانی که عاشق خدمت در ایران بودند بهناچار تا پایان عمر در سوییس ماندند و دور از وطن به خاک سپرده شدند. در دوران اقامت در خارج از کشور، مهری راسخ یکی از فعالان کنفرانسهای ایرانشناسی در اروپا بود. او در یک کلینیک روانشناسی مشغول کار شد. و به ایراد سخنرانی و نوشتن مقالاتی به زبان فارسی و فرانسه پرداخت.[252]
جمالالدین مستقیمی؛ «پدر آناتومی ایران»، ثبتکننده هشت کشف در حوزه آناتومی در مجامع جهانی به نام ایران، بنیانگذار سالن تشریح دانشکدههای علوم پزشکی (ایران، مشهد، اهواز، ارومیه، بابل و مرکز پزشکی شفا یحیاییان تهران)، پزشک نمونهٔ کشور در سال ۱۳۷۹)؛[35]
غلامعباس دواچی؛ استاد و رئیس دانشکدهٔ کشاورزی دانشگاه تهران، رئیس پایهگذارهٔ بررسی آفات و بیماریهای گیاهی، عضو نخستین هیئت مدیرهٔ انجمن حشرهشناسی ایران؛[35]
هدایتالله نیرسینا؛ استاد دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، رئیس شورای شعر رادیو ایران؛[35]
حشمت علایی؛ استاد اقتصاد دانشگاه شیراز، بنیانگذار و رئیس نخستین دانشکدهٔ خصوصی مدیریت در ایران (مدرسهٔ عالی مدیریت لاهیجان)، عضو پایهگذار بانک توسعهٔ صنعت و معدن؛[35]
ژینوس نعمت محمودی؛ نخستین زن هواشناس ایران و مدیر مدرسهٔ عالی هواشناسی)[35] و نیز نمایندهٔ ایران در کنفرانسهای بینالمللی هواشناسی و مبارزه با آلودگی هوا در دورهٔ پهلوی بود. او در سال ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش، عباس نعمت، بنیانگذار حرفهٔ گراورسازی در ایران و مادرش معلم بود. ژینوس با رتبه لیسانس در رشتهٔ فیزیک از دانشگاه تهران، و فوق لیسانس در رشته هواشناسی فارغالتحصیل شد. در ۱۹ سالگی با یک بهائی که دانشجوی حقوق بود ازدواج کرد. همسرش، هوشنگ محمودی، یک سال قبل از خود او یعنی در سال ۱۳۵۹ توسط افراد مسلح ربوده و ناپدید شد. ژینوس از فعالان حقوق زنان در ایران بود. او عضو انجمن زونتا (زنان تحصیلکرده در امور صلح) و رئیس صلح دیهیم بود. ریاست هیئت مدیرهٔ جمعیت زنان وزارت راه و هواشناسی را هم بر عهده داشت. تهیهٔ «اطلس اقلیمی ایران» از خدمات مهم ژینوس نعمت محمودی بود. او در دورهٔ پهلوی در کنفرانسهای بینالمللی هواشناسی و مبارزه با آلودگی هوا به نمایندگی ایران شرکت میکرد. از تاریخ دستگیری تا اعدام ژینوس ۱۴ روز طول کشید. ژینوس محمودی در سن ۵۲ سالگی در ۶ دی ماه ۱۳۶۰ به جوخهٔ اعدام سپرده شد، منزل و دارائی او توقیف شدند. ژینوس خاطرات ارزنده ای برای هم سلولهای خود به جا گذاشتهاست. منیره برادران یکی از زندانیان دههٔ ۶۰ در صفحهٔ ۴۸ کتاب «حقیقت ساده» که خاطرات او از زندانهای زنان در ایران است از ژینوس محمودی یاد میکند.[253]
علیمراد داوودی؛ استاد فلسفه در دانشگاه تهران (نخستین فارغالتحصیل دکتری فلسفه در ایران)، نویسنده، پژوهشگر و مترجم (آثاری همچون: عقل در حکمت مشاء، دربارهٔ نفس، فلسفه در دورهٔ انتشار فرهنگ یونانی و دورهٔ رومی، روح فلسفه در قرون وسطی)[35][36][37][38] و نیز یکی از کشتهشدگان در جریان قتلهای زنجیرهای ایران.[25][36]
قدسیه اشرف؛ نخستین فارغالتحصیل زن ایرانی در آمریکا، دارای مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد از دانشگاههای بوستون و کلمبیا، نمایندهٔ زنان ایران در نخستین کنگرهٔ نسوان شرق در دمشق، از پیشنهاد دهندگان و پشتیبانان برگزاری دومین کنگرهٔ نسوان (زنان) شرق در تهران، رئیس دایرهٔ آموزش و رفاه کارگران شرکت نفت در آبادان، دارندهٔ نشان سلطنتی بریتانیا برای خدمت به آزادی، بنیانگذار و مدیر درمانگاه مدرن و مدرسهٔ نمونه در دشت گرگان)؛[35]
محمدباقر هوشیار؛ یکی از بنیانگذاران تعلیم و تربیت و «روانشناسی مدرن» در ایران،[86] استاد دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران و نیز یکی از نخستین مترجمان آثار نیچه و اشپنگلر از زبان آلمانی؛[35] و نیز پدیدآورندهٔ روش آموزش الفبای بدون نقطه برای بیسوادان.
مهری آهی (خواهر لیلا آهی)؛ استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، رئیس گروه زبان و ادبیات روسی، رئیس مرکز زبانهای خارجی دانشگاه تهران (۱۳۴۴)، نایب رئیس و از پایهگذاران جمعیت راه نو (۱۳۳۴)، یکی از اعضای مؤسس و دبیر اول کمیسیون بینالمللی شورای عالی جمعیتهای زنان ایران، بنیانگذار انجمن کتاب و رئیس کتابخانهٔ آن در ۱۳۳۶، عضو هیئت مشاوران راهنمای کتاب و گروه بررسان کتابهای برگزیده سال، نماینده اعزامی ایران در کنفرانس حقوق زن (تشکیلشده از سوی سازمان ملل متحد در ۱۳۳۶)، عضو هیئت نمایندگی ایران در کمیسیون مقام زن سازمان ملل در ۱۳۴۱ و نیز رئیس همین کمیسیون در سال ۱۳۴۳؛[90]
حسن موقر بالیوزی؛ تاریخنگار و نخستین گویندهٔ رادیو بیبیسی فارسی؛[35] به مدت ۱۸ سال به عنوان یک کارمند عالیرتبه بخش فارسی رادیو بیبیسی با بسیاری از ادبا و نویسندگان ایرانی آشنا شد و روابط گرم و صمیمانه برقرار کرد. در سال ۱۹۵۸م از شغل خود در بیبیسی فارسی استعفا داد اما تا چند سال برنامههای خاصی را در رادیو اجرا میکرد. حسن بالیوزی در شهر شیراز متولد شد. پدرش، موقرالدوله، حاکم بوشهر و جزایر و بندرها خلیج فارس بود و از این رو خانواده اش ساکن بوشهر شدند. بالیوزی به زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی تسلط کامل داشت. دارای لیسانس شیمی از دانشگاه بیروت و مدرک فوق لیسانس تاریخ سیاسی در ۱۹۳۵م درلندن بود. با آغاز جنگ جهانی دوم، دفاع او از رسالهٔ دکترای خود ناتمام ماند. او به دعوت دانشگاه پهلوی شیراز سخنرانی پر محتوایی در زمینه غنا و قدمت زبان شیرین فارسی، ادبیات فارسی و انگلیسی، و مقایسه اشعار و نوشتههای شکسپیر با آثار سعدی ارائه داد. او با آراء بهائیان به عضویت شورای مدیریت جامعه بهائی در بریتانیا انتخاب شد. از سال ۱۹۶۳م تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد. آثار قلمی او از جمله: «محمد و شریعت اسلام»، «باب»، «بهاءالله شمس حقیقت»، «عبدالبهاء»، «ادوارد براون و دیانت بهائی» به انگلیسی، و نوشته هائی چون «نابرادری»، «تندباد حوادث»، «داستان سه خواهر»، و «لغات وارده از زبان فارسی به زبان انگلیسی» را به فارسی تدوین و منتشر کرد که همه حاصل این دوره زندگانی اوست. بالیوزی دارای کتابخانه بزرگ و منحصر به فردی بود که آن را به نام «کتابخانهٔ افنان» وقف علم و تحقیق کرد.[259]
عطاالله بخشایش؛ یکی از بنیانگذاران بیمارستان صحت و نیز مدرسهٔ تربیت تهران؛[35]
حبیبالله ثابت (ثابتپاسال)؛ بازرگان، صنعتگر، پایهگذار نخستین کارخانهٔ نجاری ماشینی و (نیز) مبل در ایران، بنیانگذار نخستین شبکهٔ تلویزیونی در ایران، پایهگذار برخی از کارخانههای گوناگون ایران (از جمله: پپسی کولا و جنرال تایر)؛[35][262][263] حبیب ثابت نمونهٔ یک کارفرمای موفق است که به اندازه یک دولت، صنایع و کارخانه در کشور ایجاد کرد.[264] با استناد به خاطرات فرزندانش، ایرج و هرمز، شرکت های تجاری، مالی و صنعتی که توسط حبیب ثابت پایه گذاری شده عبارت بودند از: شرکت فیروز، شرکت ایران فولکس، تلویزیون ایران، رادیو و تلویزیون ایران، شرکت سیکاب، شرکت ایران گاز، شرکت ایران سیلندر، شرکت ترانس پیک، شرکت جانسون و جانسون، شرکت زمزم (پپسی کولا)، شرکت مینا، شرکت چوب پنبه، شرکت اتو نور، شرکت جنرال تایر، شرکت لوازم پزشکی فیلیپس، داروسازی اسکویب، شرکت روغن اِسو، وغیره از خدمات حبیب ثابت برای آسایش زندگی هموطنانش در ایران بوده است. با وقوع انقلاب برگشتن او به ایران برای همیشه منتفی شد. حبیب ثابت به فرزندانش می گفت: «نگران و ناراحت نباشید، زیرا آنچه ما در ایران به وجود آوردیم برای خدمت به ملت و مصرف مردم ایران بود، صرف نظر از این که چه دولتی در ایران حاکم است.» او در سن ۸۶ سالگی در شهر لس آنجلس آمریکا درگذشت.[265]
مهدی میثاقیه؛ تهیهکنندهٔ سینما، پایهگذار استودیو میثاقیه، مالک سینماهای کاپری و فرهنگ، عضو هیئت مدیرهٔ اتحادیهٔ صنایع فیلم ایران، یکی از بنیانگذاران بیمارستان میثاقیه (که پس از انقلاب، نامش به مصطفی خمینی، تغییر یافت)؛[35]
و نیز پایهگذارانی همچون: میرزا عبدالله فراهانی (بنیانگذار موسیقی دستگاهی)، بیژن خادم میثاق (بنیانگذار جشنوارهٔ بینالمللی موسیقی مجلسی الگرو ویوو در اتریش) و هوشنگ سیحون («پدر معماری نوین ایران»)، خسرو مهندسی (از بنیانگذاران سازمان سنجش آموزش کشور و کنکور سراسری)، احسان یارشاطر (بنیانگذار دانشنامهٔ «ایرانیکا»)، حشمت علایی (بنیانگذار نخستین دانشکدهٔ خصوصی مدیریت در ایران یعنی مدرسهٔ عالی مدیریت لاهیجان)، جمالالدین مستقیمی («پدر آناتومی» در ایران، ثبتکننده هشت کشف در حوزهٔ آناتومی در مجامع جهانی به نام ایران، بنیانگذار سالن تشریح دانشکدههای علوم پزشکی ایران، مشهد، اهواز، ارومیه، بابل و مرکز پزشکی شفا یحیاییان تهران، پزشک نمونهٔ کشور در سال ۱۳۷۹)، لیلی آهی (یکی از بنیانگذاران شورای کتاب کودک)، مهری آهی (یکی از پایهگذاران کمیسیون بینالمللی شورای عالی جمعیتهای زنان ایران و نیز جمعیت راه نو، بنیانگذار انجمن کتاب)، محمدباقر هوشیار (از بنیانگذاران تعلیم و تربیت و «روانشناسی مدرن» در ایران و یکی از نخستین مترجمان آثار نیچه و اشپنگلر از زبان آلمانی و نیز پدیدآورندهٔ روش آموزش الفبای بدون نقطه برای بیسوادان)، قدسیه اشرف (نخستین فارغالتحصیل زن ایرانی در آمریکا و نیز بنیانگذار درمانگاه مدرن و مدرسهٔ نمونه در دشت گرگان)، حسن فؤادی بشرویی (یکی از بنیانگذاران «زبانشناسی نوین ایران»)، نعمتالله ذکایی بیضایی (پایهگذار انجمن ادبی تهران)، طلعت بصّاری (نخستین زن معاون دانشگاه در ایران)،[35]ضیا آتابای (روشن؛ پایهگذار تلویزیون ملی ایران (آمریکا)) و ابوالحسن ابتهاج (پایهگذار «برنامهریزی توسعه») که نامهایشان در بخشهای دیگر همین مقاله، یادآوری شدهاست.
مهدیخان غفاری کاشانی (ملقب به «وزیر همایون»)؛ تنها وزیر دورهٔ قاجاریه؛[272]شیخ ابراهیم زنجانی در خاطراتش او را فردی «فوقالعاده باعقل و باهوش و تدبیر و نطاق … بسیار عاقل و دانا و خوشصحبت و خوشاخلاق» وصف کرده که «با حسن تدبیر تمام گردنگشان اطراف و ملوک الطوایف را مطیع ساخت … ولایت را امن … نان را ارزان نمود».[273]
(سپهبد) حسین رستگار نامدار (۱۲۹۵-۱۳۶۰خورشیدی)[25] در روستای «نَویزک»، از توابع شهرستان طالقان به دنیا آمد. حسین رستگار با علاقه و تلاش و ممتاز بودن در مدرسهٔ قورخانه نظر اولیای امور ارتش را جلب کرد و انتقال او به دبیرستان نظام تهران تصویب شد. پس از پایان دوره دانشکده با رتبه عالی با درجه ستوان دوم وارد ارتش شد. او فردی بسیار منظم بود. ادب و پایبندی او به اصول اخلاقی در زندگی شخصی و جامعه، هوش سرشار، پشتکار فراوان، صداقت و امانت او موجب شده بود تا در پستهایی بالاتر از درجه خود به خدمت گمارده شود. رفتار محبتآمیز و بدون نخوت و غرور با زیردستانش، او را مورد علاقه همکارانش کرده بود. سپهبد رستگار در سال ۱۳۴۸ به درجه تیمساری در ارتش نائل شد. او از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ با درجه سپهبدی انجام وظیفه کرد. یکی از اقدامات مهم او کامپیوتری کردن سیستم ارتش ایران بود. او در کنار خدمت در ارتش، با تحصیل در رشته مدیریت و حقوق در دانشگاه مدرک لیسانس گرفت. سپس به عنوان استاد در دانشگاه جنگ تدریس می کرد. او مقالاتی هم برای استفاده دانشجویان در ماهنامه قضایی مینوشت؛ از جمله میتوان به این عناوین اشاره کرد: «وقتیکه بازپرس بودم»، «صلاحیت دادگاهها: صلاحیت ذاتی- صلاحیت محلی و صلاحیت نسبی- صلاحیت اضافی»، «خصائص دادرسی نظامی جهات تشابه و تفاوت دادرسی نظامی با دادرسی در دادگاههای عمومی» و «مراحل تدوین و تکمیل قانون دادرسی و کیفر ارتش از سال ۱۳۰۱ شمسی». حسین رستگار نامدار در پی انقلاب اسلامی، همراه با افسران عالیرتبه بهایی با بازنشستگی اجباری روبرو شد. در خرداد ۱۳۵۹، حقوق بازنشستگی او و ۱۳۰ کارمند بهایی ارتش قطع شد. پنج شهریور ۱۳۵۹، ماموران مسلح پس از بازرسی منزلش، او را بازداشت کردند، و پس از ۴۲ روز، از زندان شهربانی مرکز به زندان اوین منتقل شد. او ۱۱ ماه از سوی بازجویان تحت فشارهای روحی و جسمی قرار گرفت تا از اعتقادات دینی خود برگردد و مسلمان شود. غروب ۱۴ مرداد ۱۳۶۰، هنگام تماشای بخش اخبار تلویزیون در اوین خبر اعدام خود را شنید. سکوت همهٔٔ بند را فرا گرفت، تا سرانجام رستگار نامدار سکوت را شکست و گفت: «خدا را شکر، من تا به حال نه رستگار بودم و نه نامدار ولی اکنون هم رستگار شدم و هم نامدار.» تیمسار حسین رستگار نامدار (۶۵) همان شب در اوین اعدام شد. هیچ اطلاعی از برگزاری دادگاه او وجود ندارد. حسین رستگار نامدار از داشتن حق وکیل محروم بوده است. او در وصیتنامه خود نوشته بود: «در این لحظه خدا را شاهد میگیرم و همه نزدیکان خانوادگی و همکاران سابق اداری گواه هستند که در طول خدمت با صداقت و درستکاری و شیوه مردمی خدمت کردهام.»[277]
(تیمسار) عطاءالله مقربی (از خویشاوندان زینالعابدین نجفآبادی، معروف به «زینالمقربین»)؛ نظامیای که سرانجام کشته شد.[25]
محمدهاشم فاضل قصرالدشتی شیرازی (متخلص به «مستقیم» و معروف به «شیخ آقا»؛ همسر بهیه نیریزی)؛ شاعر،[294] آشنا با علوم غریبه، مدرس دانش حساب و نجوم.[295]
ملا علی بجستانی (پدربزرگ میرزا محمدتقی مشرقی «ناظم خراسانی»؛[296] که بعدها جزو مبلغان کیش بهائیت شد.
میرزا محمد دوغآبادی خراسانی (پدربزرگ میرزا عبدالمجید فروغی خراسانی «صدیقالعلما»، پدر میرزا محمود فاضل فروغی و نیز پدر همسر ملا علی دوغآبادی خراسانی)؛[297]
میرزا محمود فاضل فروغی (خراسانی؛ دایی میرزا عبدالمجید فروغی خراسانی «صدیقالعلما»، فرزند میرزا محمد دوغآبادی خراسانی و نیز برادر همسر ملا علی دوغآبادی خراسانی)؛ که جزو مبلغان بهائیت و یکی از ۱۹ حواری حسینعلی نوری (نخستین پیروان بهاءالله) شد.[298][299]
میرزا عبدالمجید فروغی (خراسانی، «صدیق العلما»، فرزند ملا علی دوغآبادی خراسانی، نوهٔ دختری ملا میرزا محمد دوغآبادی خراسانی و خواهرزاده و داماد میرزا محمود فاضل فروغی)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین دین اسلام[300] که بعدها جزو مبلغان بهائیت شد و به همین دلیل، به دست طلبهای، با تپانچه ترور شد؛ ولی کشته نشد؛ هر چند در سوءقصد دوم برخی از اسلامگرایان به وی به شدت شکنجه و زخمی شد و در حالی که هنوز زنده بود، او را با کشاندن روی زمین، در زمینی متروک، دفنش کردند.[301]
محمدابراهیم فاضل شیرازی[64] (حکیم شیرازی)؛ شاعر، حکیم و عارف و نیز یکی از مبلغان پیشین کیش اسلام؛[302]
عبدالله («فاضل») زرقانی شیرازی «بکا»، متخلص به «واعظ»؛ شاعر،[303] حکیم، خوشنویس و نیز یکی از مبلغان پیشین دین اسلام؛[304]
صادق مقدس خراسانی («اسمالله الاَصدق»؛ پدر علیمحمد خراسانی)؛[308] یکی از مبلغان پیشین دین اسلام؛[64][309] که سرانجام، مانند فرزندش کشته شد.
میرزا علیمحمد خراسانی («ابن اصدق»، «شهید بن شهید»؛ فرزند صادق مقدس خراسانی)؛ نویسنده، یکی از مبلغان پیشین دین اسلام و جزو ۱۹ حواری حسینعلی نوری (نخستین پیروان بهاءالله)[310][311][312] که سرانجام، خود نیز مانند پدرش به دلیل بهائیبودن کشته شد.
میرزا اشرف عندلیب لاهیجانی (پدربزرگ بهرام افنان)؛ شاعر و مبلغی که نوهٔ وی پس از مدتی زندانی و شکنجه شدن، به دلیل رویگردان نشدن از دین بهائیت و باورمند نشدن به اسلام، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
احمد واعظ («خاوری») کاشانی («لسانالاسلام»، «فخر الواعظین»)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین دین اسلام؛[108]
اسماعیل سدهی اصفهانی («سینا»؛ برادر محمود «نیّر» سدهی اصفهانی و شیرینجهان بیگم «فانیه» سدهی اصفهانی)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین آیین اسلام؛[94]
محمود سدهی اصفهانی («نیّر»؛ برادر اسماعیل سدهی اصفهانی «سینا» و شیرینجهان بیگم «فانیه» سدهی اصفهانی)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین آیین اسلام؛[94][95]
لطفعلی فناییان سنگسری (پدر میرزا فرجالله فناییان «جنون سنگسری» و فرزند محمدرضا فناییان سنگسری)؛ شاعر که پس از مدتی بابی بودن، سرانجام، بهائی شد؛[315]
محمدرضا فناییان سنگسری (پدر لطفعلی فناییان سنگسری و پدربزرگ میرزا فرجالله فناییان «جنون سنگسری»)؛ شاعر که پس از مدتی بابی بودن، سرانجام بهائی شد؛[316]
ملا علیاکبر شهمیرزادی («حاجی آخوند»)؛ یکی از مبلغان پیشین دین اسلام و جزو ۱۹ حواری حسینعلی نوری (نخستین پیروان بهاءالله)؛[317][318]
میرزا عطاءالله حکیم آبادهای («سراجالحکما»، متخلص به «عطا»؛ پدر بدیعالله آگاه آبادهای و محمد حسین آگاه «حکمت» آبادهای)؛ طبیب، شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین آیین اسلام؛[319]
عباس علوی خراسانی؛ برای ردِّ آئین بهائی به همراه محمود حلبی (مؤسس انجمن ضدبهائیحجتیه) به مطالعهٔ آن پرداخت، بهائی شد و کتابی در دفاع از آئین بهائی نوشت؛[64][322]
میرزا علی اشرف («عندلیب») لاهیجانی؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین کیش اسلام؛[109]
علی فاضل یزدی («رونق»)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین کیش اسلام؛[119]
عبدالحسین («سلسبیل») بروجردی؛ شاعر، آشنا با علوم غریبه و نیز یکی از مبلغان پیشین دین اسلام؛[323]
مهدی عراقی گلپایگانی (فرزند ابوالقاسم، یکی از پیشین امامان جمعهٔ اصفهان)؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین دین اسلام؛[324]
محمد موحد؛ فرزند (شیخ) محمدعلی شیخموحد، که کمی پس از انقلاب ۱۳۵۷، در خیابان، ربوده شد و برای همیشه ناپدید گشت.[25][36][325]
مهدی («تاشی») صُغاوی؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین آیین اسلام؛[326]
رمضان بقایی تیلکی مازندرانی؛ شاعر و نیز یکی از مبلغان پیشین کیش اسلام؛[336]
میرزا علیمحمد ورقا یزدی (فرزند ملا مهدی یزدی، پدر میرزا ولیالله خان ورقا و روحالله ورقا و نیز پدربزرگ علیمحمد ورقا (یکی از ایادی امرالله))؛ شاعر، طبیب، خطیب،[114] عارف[115] و جزو ۱۹ حواری حسینعلی نوری (نخستین پیروان بهاءالله)[116] که در جریان یک قتلعام دینی-سیاسی، به همراه فرزند ۱۲ سالهاش سلاخی شد.
حسن فرزانه مؤید (پدر منوچهر حسن فرزانه مؤید)؛ که بعدها بهائی شد. فرزندش به همراه سه تن دیگر، به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.[25]
جواد نیری اصفهانی؛ که دیدن کشتار یک جوان بهائی، باعث پژوهشش دربارهٔ دین بهائیت و سپس بهائی شدنش گردید. فرزندش به همراه یک تن دیگر، به دلیل بهائی بودن، توسط حکومت جمهوری اسلامی به اعدام محکوم شد.[25]
نعمتالله ورتا تهرانی؛ شاعر،[341] دانشمند و فیلسوفی که در فلسفهٔ اسلامی، جزو شاگردان میرزا محمدباقر «قوامالحکما» ی لاهیجی و میرزا ابوالحسن جلوه اصفهانی بوده و در فلسفهٔ اروپایی و علوم سیاسی، یکی از شاگردان داوودخان همدانی بود. مدتی نیز نزد عبدالرحیم اصفهانی (نوهٔ محمدحسین حائری اصفهانی «صاحب فصول»)، درس، فرا گرفتهاست. وی دینناباوری بود که بعدها بهائی شد.[342]
عبدالحسین آیتی بافقی یزدی (متخلص به «ضیایی»، «آیتی» و «آواره»)؛ شاعر، نویسنده و یکی از مبلغان اسلامی که جزو مبلغان بهائی شد؛ ولی دوباره مسلمان شد.
«من آن زمان، استاد دانشگاه بودم. از دانشگاه، اخراج شدم؛ به عنوان بهائی، به عنوان یک غیرمسلمان. پدر و مادرم بهائی بودند؛ من در یک خانوادهٔ بهائی، بزرگ شدم، منتهی، مذهب من، فرهنگ است؛ مذهب من، خودِ مذهب نیست؛ مذهب، اعتقاد شخصی است که به هیچکس در جهان، مربوط نیست؛ من مذهبم فرهنگ است و در جلسهٔ بازجویی دانشگاه هم، این را گفتم و اخراج شدم». بهرام بیضایی[343]
منصور روحانی؛ وزیر آب و برق و نیز کشاورزی و منابع طبیعی در دورهٔ پهلوی. وی با اینکه پدرش بهائی بود، بهائی نشد.[366] وی توسط حکومت جمهوری اسلامی تیرباران شد.
میرزا احمد سهراب؛ نویسندهٔ ایرانی-آمریکایی و بنیانگذار «انجمن تاریخ جدید» و «کاروان شرق و غرب» در نیویورک بود که در سال ۱۹۳۹ از دین بهائی، طرد شد.[368]
هژبر یزدانی (سنگسری)؛ تاجر و کارآفرین ایرانی که به دلیل انجام ازدواجش بدون عقد و رعایت نکردن احکام بهائیت، حق عضویت در جامعهٔ بهائی را از دست داد.[369]
مستند «جنایت مقدس» (دربارهٔ آزار و کشتار بهائیان)، رضا علامهزاده.[370]
نام برخی از کتابها دربارهٔ فرهیختگان، سرشناسان یا کشتگان دین بهائیت:
MacEoin, D. M., "BAYĀN", Encyclopedia of Iranica (به انگلیسی){{citation}}: نگهداری یادکرد:نامهای متعدد:فهرست نویسندگان (link) Retrieved on 2009-09-05.
Milani, Abbas (2008). Eminent Persians: The Men and Women who Made Modern Iran, 1941-1979. Vol.1. Syracuse, N.Y.: Syracuse University Press. pp.787–789. ISBN0-8156-0907-8.
Milani, Abbas (2008). Eminent Persians: The Men and Women who Made Modern Iran, 1941-1979. Vol.1. Syracuse, N.Y.: Syracuse University Press. pp.771–776. ISBN0-8156-0907-8.
Milani, Abbas (2008). Eminent Persians: The Men and Women who Made Modern Iran, 1941-1979. Vol.1. Syracuse, N.Y.: Syracuse University Press. pp.735–743. ISBN0-8156-0907-8.
"دربارهٔ دکتر هلاکوئی". Beverly Hills Center For Well-Being (به انگلیسی). 2015-11-30. Archived from the original on 18 January 2021. Retrieved 2017-05-11.{{cite web}}: نگهداری یادکرد:تاریخ و سال (link)