زهی سوار که آهوی مانده میگیرد!
آهو جانوری است از خانواده تهیشاخان و راسته نشخوارکنندگان.
«آهوی تیزدونده را هیچ اسبی نتواند گرفت؛ اگر بدام افتد، سبب آن است که پیوسته نگران اطراف خود است.»
«مثل آهو خویشتن را از کمند و مانند گنجشک از دست صیاد خلاص کن.»
«آهو را ماند که در کشوری چرد و در کشوری دیگر نافه نهد.»
«آهوگردانی کردن.»
«به آهو گوید دو، به تازی گوید گیر!»
«به آهو میگوید بدو، به تازی میگوید بگیر»
«تازی که پیر شد، از آهو حساب میبرد.»
«زهی سوار که آهوی مانده میگیرد!»
«آهو از داماندرون آواز داد// پاسخ گرزه به دانش بازداد»
«آهو همی گرازد، گردن همی فرازد// گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا»
«از حسرت آن دیدهٔ چون دیدهٔ آهو// این دیده نه درخواب نه بیدار چو خرگوش »
«اکنون فکندهبینی از ترک تا یمن// یک چندگاه زیر پی آهوان سمن»
«ببایست بر کوه آتش گذشت// به من زار بگریست آهو به دشت»
«بپریم تا مرغ جادو شویم// بپوییم و در چاره آهو شویم»
«بخارید گوش، آهو اندر زمان// خدنگی نهاد آن زمان در کمان// سر و گوش و پایش به یکجای دوخت// بر آن آهو آزاده را دل بسوخت»
«بدان دژ درون رفت مرد دلیر// چنان چون سوی آهوان نر شیر »
«بزرگان به بازی به باغ آمدند// همه میش و آهو به راغ آمدند»
«بود مصاف تو ای چرخ با شکستهدلان// همیشه شیر تو آهوی لنگ میگیرد»
«به آهو میکنی غوغا که بگریز// به تازی هی زنی اندر دویدن// الهی راست گویم فتنه از توست// ولیک از ترس نتوانم جکیدن// اگر ریگی به کفش خود نداری// چرا بایست شیطان آفریدن»
«به بال و پر چو هزبری به خشم و کین چو پلنگ // به خال و خط چو تذروی به دست و پا چو غزال»
«به پیشاندر آمدش آهو دو جفت// جوانمرد خندان به آزاده گفت// کدام آهو افکنده خواهی به تیر// که ماده جوان است و همتاش پیر// چنین گفت آزاده کای شیرمرد// به آهو نجویند مردان نبرد// وزآن پس هیون را برانگیز تیز// چو آهو ز جنگ تو گیرد گریز»
«به گوش یکی آهو اندرفکند// پسند آمدش بود جای پسند»
«چپ و راست گفتی که جادو شدهست// به آورد تازنده آهو شدهست»
«چو بستی نرگسش را پرده خواب// شدی با شمع همدم در تب و تاب// دو مست آهوی خود را تا سحرگاه// چرانیدی به باغ حسن آن ماه»
«چو پیلان به زور و چو مرغان به پر// چو ماهی به دریا چو آهو به بر»
«چو زان بگذری سنگلاخ است و دشت// که آهو برآن برنیارد گذشت»
«چون نهاد او پهند را نیکو// قید شد در پهند او آهو»
«دگر سو سرخس و بیابان به پیش// گله گشته بر دشت آهو و میش »
«دلا ز شاخ آهو هرگز مدار چشم ثمر»
«دیدی آن جانور که زاید مشک// نامش آهو و او همه هنر است؟»
«سگ تازی که آهوگیر گردد// بگیرد آهوش چون پیر گردد»
«صحرای سنگروی و کُه و سنگلاخ را// از سم آهوان و گوزنان شیار کرد»
«فرستاده گفت ای خداوند رخش// به دشت آهوی ناگرفته مبخش»
«قلاده به زر هشتصد بود سگ // که در دشت آهو گرفتی به تگ»
«کی شناسد قیمت و مقدار دُر بیمعرفت// کی شناسد قدر مشک آهوی خرخیز و ختن؟»
«گشاده به رو، چربدستی و زور// کمانمهرهٔ آهو و شیر و گور»
«گوزن است اگر آهوی دلبر است// شکاری چنین درخور مهتر است»
«نوازندهبلبل به باغ اندرون// گرازنده آهو به راغ اندرون»
«نه اندر شکاری که گور افکنی// وگر آهوان را بشور افکنی»
«نیم چو آهو کز کشور دگر بچرد// نهد معطر نافه به کشور دیگر// بسان بازم کش بداری اندر بند// شکار پیش تو آرد چو بازیابد پر»
«همه دشت پر خرگه و خیمه گشت// از انبوه آهو سراسیمه گشت»
«همه کوه نخجیر و آهو به دشت// چو این شهر بینی نباید گذشت»
«همی کرد نخجیر آهو نخست// ره شیر و جنگ پلنگان نجست// کنون نزد او جنگ شیر ژیان// همانست و نخجیر آهو همان»