«خرکی را بهعروسی خواندند// خر بخندید و شد از قهقهه سست// گفت من رقص ندانم بهسزا// مطربی نیز ندانم بهدرست// بهر حمالی خوانند مرا// کآب نیکو کشم و هیزم چست»
«شیر برفینم، نهآن شیری که بینی صولتم// گاو زرینم، نهآن گاوی که یابی عنبرم»
«نشاید بردن اندُه را بهاندوه// نشاید کوفت آهن جز بهآهن»
«وصل تو بیهجر توان دیدنی// گوشت جدا کی شود از استخوان.»
قصیده ایوان مدائن از دیوان خاقانی
«ما بارگه دادیم، این رفت ستم برما// بر قصر ستمکاران تا خود چهرسد خذلان»
قصیدهٔ اصفهان
«نکهت حور است یا صفای صفاهان// جبهت جوز است یا لقای صفاهان// دیو رجیم، آنکه بود دزد بیانم// گر دم طغیان زد از همای صفاهان// او بهقیامت سپیدروی نخیزد// زانکه سیه بست برقفای صفاهان// اهل صفاهان مرا بدی زچه گویند// من چه خطا کردهام بجای صفاهان…// کردهِ قصار، پس عقوبت حداد// این مثل است آنِ اولیایِ صفاهان»
«مرد که فردوس دید، کی نگرد خاکدان// وآنکه به دریا رسد، کی طلبد پارگین»
این خماهنگون که چون ریم آهنم پالود و سوخت
شد سکاهن پوشش از دود دل دروای من
«سخن آن بود کز اول نهاد استاد خاقانی// به مهمانخانه گیتی پی دانشوران خوانش»