نویسنده و کارگردان ایرانی From Wikipedia, the free encyclopedia
بهرام بیضایی (یا بیضائی، /ˈbeɪzɑːi/، زادهٔ ۵ دیِ ۱۳۱۷) نویسنده و کارگردانِ ایرانیِ فیلم و نمایش است.[3] از کارهای دیگرش میشود تدوینِ فیلم، تهیهٔ فیلم، مقالهنویسی، ترجمهٔ چند نمایشنامه، نگارشِ یکی دو داستان و مقداری شعر و انبوهی پژوهشِ تاریخی و ادبی و استادی در دانشگاه را برشمرد. بیضایی از فیلمسازانِ صاحبِ سبک و معتبر و از نویسندگان و متفکّرانِ برجستهٔ نمایش و ادبیاتِ نوینِ فارسی بهشمار میرود. بعضی از نمایشنامههایش به زبانهای دیگری ترجمه و در آسیا و اروپا و آمریکای شمالی چاپ و اجرا شده است. ده فیلمِ بلند و چهار فیلمِ کوتاه و کمابیش هفتاد کتاب و چهارده نمایش بر صحنههای شهرهای مختلفِ ایران و گاه غیر از ایران از سالِ ۱۳۴۱ به بعد بخشِ عمدهٔ کارنامهٔ هنریِ بیضایی را تشکیل میدهد. بسیاری از اهلِ نظر نمایشنامه و نمایش و فیلمِ مرگ یزدگرد را شاهکارِ او دانستهاند.[پانویس 1]
بهرام بیضایی | |
---|---|
زادهٔ | ۵ دیِ ۱۳۱۷ (۸۵ سال) |
ملیت | ایرانی |
دیگر نامها | مهرداد رهسپار، ع. سالک، بهروز برومند، اعظم علیان، کاوه اسماعیلی |
تحصیلات | دیپلمِ دبیرستان |
محل تحصیل | دبیرستانِ دارالفنون |
پیشهها | |
سالهای فعالیت | از ۱۳۳۷ |
سازمان(ها) | دانشگاهِ تهران، دانشگاهِ استنفورد |
آثار | هشتمین سفر سندبادعیّارِ تنهامرگِ یزدگردباشو، غریبهی کوچکسگکُشی . . . |
دوره | پهلوی و جمهوریِ اسلامی |
همسر(ها) | منیراعظم رامینفر (ا. ۱۳۴۴) مژده شمسایی (ا. ۱۳۷۱) |
فرزندان | نیلوفر (۱۳۴۵)، ارژنگ (۱۳۴۶)، نگار (۱۳۵۱)، نیاسان (۱۳۷۴) |
والدین |
|
خویشاوندان | مهدی موافقمحمّدرضا درویشیسیاوش بیضاییشادی بیضاییسعیده خضوعی[1]ارسلان یزدانی[2] |
جوایز | جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ بینالمللیِ فیلمِ شیکاگو (۱۹۷۳) و . . . |
بیضایی در تهران در خانوادهای اهلِ فرهنگ و ادب به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه به سینما میگریخت و فیلم تماشا میکرد. سالِ ۱۳۳۰، با خودکشیِ صادق هدایت، با کار و سرگذشتِ هدایت آشنا شد و از او تأثیر گرفت. سالیانی بعد از آن از دانشجوییِ ادبیاتِ فارسیِ دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاهِ تهران کنارهگرفت؛ ولی حاصلِ پژوهشهایش را به صورتِ کتابِ نمایش در ایران منتشر کرد، که یگانه تاریخنامهٔ مهمِّ نمایشِ ایرانی شد.[4] همزمان به نمایشنامهنویسی گرایید، آن هم با بهره گرفتن از شیوههای تعزیه که نیاکانش در آران برپا میکردند. بیشترِ نخستین نمایشنامههایش – مانندِ پهلوان اکبر میمیرد – با نمایشِ گروهِ هنرِ ملّی کامیابی یافت؛ هرچند گاهی چپیها و گاهی راستیها کارش را سخت نکوهیدند. سالِ ۱۳۴۴ با منیراعظم رامینفر ازدواج کرد. بیضایی در اوایلِ دههٔ ۱۳۴۰ در برخی جلسات گروهِ طرفه شرکت میکرد،[5] و از هنگامِ تشکیلِ کانونِ نویسندگانِ ایران از بنیانگذارانش و، از جمله به همین خاطر، دچارِ بدگمانیِ ساواک بود. او سالِ ۱۳۵۷ از کانون کنارهگرفت. دههٔ ۱۳۵۰ را به استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران و نیز فیلمسازی گذرانید. سالِ ۱۳۵۸، پس از ده سالی که نمایشی اجرا نکرده بود، مرگ یزدگرد را بر صحنه برد؛ که در ۱۳۶۰، سالِ اخراجش این بار از کرسیِ استادیِ دانشگاهِ تهران، فیلم هم شد. پس از نمایشِ مرگ یزدگرد تا هجده سال امکانِ کارِ تئاتری نیافت؛ هرچند − «با تمام فشارها و سختیهائی که دولت برایش ایجاد میکرد» − توانست چند فیلم بسازد.[6] سالِ ۱۳۷۱، که چند سالی از جدایی از همسرش میگذشت، با مژده شمسایی ازدواج کرد.[7] از سالِ ۱۳۷۶ دوباره کارِ تئاتر دست داد و بیضایی به شوقِ نمایش از اقامتِ کوتاهش در استراسبورگ دست شست و تا ۱۳۸۶ به تفاریق توانست برای چند نمایش و فیلم و کتاب پروانه بگیرد؛ هرچند، گاه نمایشی از صحنه پایین کشیده شد، فیلمی گرفتارِ سانسور شد یا کتابی در محاقِ توقیف ماند. سالِ ۱۳۸۹ به استادیِ دانشگاهِ استنفورد به آمریکا رفت.[8] این هجرت دیرانجامترین اقامتِ بیضایی دور از ایران بوده. او در آمریکا نیز پرکار بوده و، غیر از تدریس، به نوشتن و نمایش پرداخته است.
بیضایی، با نویسندگانی چون اکبر رادی و فیلمسازانی چون ناصر تقوایی و دیگرانی، در دگرگونیِ نمایش و سینما در ایران نقشِ مهمّی داشته است. او بارها در رأیگیری از ناقدانِ سینماییِ ایران برترین کارگردانِ تاریخِ سینمای ایران شناخته شده.[9] باشو، غریبهی کوچک، که اغلب برترین فیلمِ تاریخِ سینمای ایران شناخته شده،[10] و سگکُشی، که پرفروشترین فیلمِ سالِ ۱۳۸۰ ایران شد، دو تا از برجستهترین فیلمهای بیضایی است. بعضِ تاریخنگارانِ سینما سرآغازِ کارِ فیلمسازانی از نسلِ بیضایی و بنیانگذارانِ دیگرِ کانونِ سینماگرانِ پیشرو را سرآغازِ فصلِ جدیدِ سینمای ایران دانستهاند که «موجِ نو» نامیدهاند؛ و فیلمهای دههٔ ۱۳۵۰ بیضایی مانندِ غریبه و مه و کلاغ را در این جریانِ سینمایی گنجانیدهاند. در تئاتر نیز اغلب او را مهمترین نمایشنامهنویسِ تاریخِ ادبیاتِ فارسی گفتهاند[11] که، با نمایشنامههایی چون هشتمین سفر سندباد و ندبه و نمایشهایی چون مرگ یزدگرد و اَفرا، گونهٔ نمایشنامه را در زبانِ فارسی استوار کرده و نمایش را به پایهای جدّیتر رسانید و کمک کرد تا روزگارِ زرّینِ دههٔ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در نمایشِ ایران به حصول پیوست.[12][13] بیضایی فقط فیلمنامههای خود را به فیلم درآورده و – به استثنای بانو آئویی و با وجودِ میل به نمایشِ کارهایی از زآمی موتوکیو و اکبر رادی و ویلیام شکسپیر – همواره نمایشنامههای خود را به نمایش درآورده است. او تهیهکننده و تدوینگر و طرّاح و کارگردانِ بیشترِ کارهای نمایشیِ خود بوده است. تأثیرِ بیضایی را بر اندیشه و هنرِ آزاد در ایران چشمگیر شمرده و او را در زمانِ زندگیِ خودش «با فردوسی قیاس کردهاند یا . . . وارثِ فردوسی، یا فردوسیِ معاصر، خواندهاند.»[14]
بهرام بیضایی در ۵ دیِ ۱۳۱۷ در تهران زادهشد. مادرش نیّره موافق نام داشت و پدرش میرزا نعمتالله بیضائی آرانی، متخلّص به «ذکائی» و کوچکترین برادرِ ادیب بیضائی، بود. نامِ «بیضایی» (یا «بیضائی») از تخلّصِ ادیب آمده:
جهان نمیبرد از یاد نام بیضائی | هنوز بوی محبّت ز بیستون آید |
که ذکایی نیز همچون دیگر بازماندگان با آغازِ صدورِ سِجِل همچون نامِ خانوادگی برگزید.[15] ذکاییِ تذکرهنویس و شاعر، که از پیِ برادر، یعنی ادیب بیضایی، به بهائیت گرویده بود،[16][17] در ۱۳۰۶ از آران یا کاشان به تهران کوچید و به خدمتِ دولتی در ادارهٔ ثبت اسناد مشغول شد. چندی بعد با شاگردِ خود، نیّره موافق، ازدواج کرد. بهرام دوّمین فرزندِ این زوج بود. ذکایی، که از نیمهٔ سالِ ۱۳۲۶ به دعوتِ محمّدتقی بهار در جلسههای هفتگیِ انجمنِ ادبیِ فرهنگستانِ ایران شرکت میجست، از ۱۳۳۰ انجمنِ ادبیِ طهران را بنیان نهاد،[16] که دوشنبهها در خانهاش جلسه داشت.[18] «نقاش» ِ بهرام بیضایی در نخستین جزوهٔ همین انجمن در زمستانِ ۱۳۳۷ منتشر شد. در هنگامِ تولّدِ بهرام پنج سالی میشد که ادیب درگذشته بود، ولی اعمامِ دیگرش که شاعرپیشه بودند در قیدِ حیات بودند. مادرش آورده که هنگامی که او متولّد شد عموهایش از آران به تهران رفته بودند. یکی از ایشان چون نوزاد را در گهواره دیده گفته «بهرامْ پسر که زادهٔ شیر استی» و دیگری ادامه داده که «پیداست ز عارضش جهانگیر استی»![19]
بهرام بیضایی پدربزرگ و مادربزرگِ پدریِ خود را ندید، ولی پدربزرگ و مادربزرگِ مادریش در کودکیِ او زنده بودند و برش اثر گذاشتند. مادربزرگش برای او و خواهرِ یک سال بزرگترش قصّه میگفت، از جمله داستانهای امیر ارسلان و سلطان مار. در سالهای کودکیِ این خواهر و برادر پدرشان به زندان افتاد و، تا محاکمه و تبرئه شود، سل گرفت. این دوره به تنگدستی و دشواری گذشت.[20]
پیشینهٔ شاعری در خانوادهٔ بیضایی همچنین آمیخته به پیشینهٔ نمایش، چراکه از زمانِ ابن روح مردانِ این خانواده تعزیهگردان بودند.[21] وطنِ پیشینیانِ خانوادهٔ بیضایی آرانِ کاشان است. میانِ پنج برادر و یک خواهر، ذکایی کوچکترین و ادیب بیضایی بزرگترین فرزندانِ میرزا محمّدرضا، متخلّص به ابن روح (۱۲۸۸–۱۲۳۷)، و طیّبةالنسا خانم (از خانوادهٔ علمای آران؛ درگذشته به سالِ ۱۳۱۳) هستند؛ و ابن روح فرزندِ کوچکترِ ملّا محمّد فقیه آرانی متخلّص به روحالأمین (زادهٔ حوالیِ ۱۱۸۸).[22] شجرهٔ مختصرِ تبارِ این خانوادهٔ شاعرپیشه و تعزیهگردان – که از بیشترشان آثارِ منظوم و گاه منثور بر جاست – از این قرار است:
. . . در سالهای نوجوانی با چه پشتکاری و جویندگی بیمانندی با امکانات ناچیزی از این سینما به آن سینما میرفت و بسیاری از آثار کلاسیک سینمایی را بارها و بارها میدید و پلان به پلان در ذهن نگاه میداشت تا روزی فیلمساز شود.
داریوش آشوری، ۱۳۷۱[23]
بهرام بیضایی در تهران از زادگاهِ پدرانش به دور بود و نیز از درسهای قدیمه و تعزیه که در این خانواده ارثی بهشمار میآمد. حوالیِ پایانِ جنگِ دوّمِ بینالملل نامش را در مدرسه نوشتند و با آموزشِ نوین پرورش یافت. در مدرسه شاگردِ زرنگی نبود؛ ولی گروهی از نویسندگان و هنرمندان و ادیبانِ آینده، از داریوش آشوری و عبدالمجید ارفعی و نادر ابراهیمی و نوذر پرنگ و بهرام بیضایی، با یکدیگر همدرس بودند. بیضایی نیز نویسندگی را از همین دوران آغاز کرد و نوشتههای ماندگاری چون آرش را، با الهام از زبانِ شعرِ مهدی اخوان ثالث، در واکنش به «آرش کمانگیر» ِ سیاوش کسرایی پدیدآورد. با این که آموزشِ ادبی و مذهبی به شیوهٔ قدیم ندید، همواره در خانه شعر میشنید. سپستر گفته «سخن ارث پدری من است.» در دورانِ مدرسه با اسماعیل نوری علا و داریوش آشوری و در اوانِ جوانی با م. آزاد و اکبر رادی و جلال آل احمد و محمّدعلی سپانلو و مهرداد صمدی دمخور بود. در دبیرستانهای ابومسلم و دارالفنون درس خواند و در سالهای آخر دو نمایشنامه با زبانِ تاریخی نوشت.
بیضایی در سالِ ۱۳۳۸، پس از یک سال ماندن پشتِ کنکورِ دانشگاه و شاهنامه خواندن و با معافی از خدمتِ سربازیِ عمومی در قرعهکشی، دانشجوی ادبیاتِ فارسی دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاهِ تهران شد و سرِ درسِ استادانی از جمله محمّد معین و پرویز ناتل خانلری هم نشست و از طرفی هم به استخدامِ ادارهٔ کلِّ ثبتِ اسناد و املاکِ دماوند درآمد. ولی نه درسش به جایی رسید و نه کارمندیش: «ادبیات، آن هم به امید اینکه در آن نمایشنامهنویسی درس بدهند، بعد وقتی دیدم خبری نیست، بیرون آمدم. در همان سال پشت دانشگاه یا شاید هم زودتر با آشنایی با اساطیر یونان و روم، که شجاعالدین شفا ترجمه کرده بود، برایم این سؤال پیش آمد که چرا اساطیر ما گردآوری و طبقهبندی نشده، و هیچ کار تاویلی و تحلیلی و معناشناسی روی آن انجام نشده.»[26] با استادانِ دانشگاه (صادق کیا و لطفعلی صورتگر) نساخت و درس را ناتمام رها کرد و در دماوند بود که در روستای گیلیارد یک تعزیه دید و فکرش متوجّهِ شیوهٔ ایرانیِ نمایش شد و پژوهشهایش را آغاز کرد. همین اواخرِ دههٔ ۱۳۳۰ بود که با داریوش آشوری و جلال آل احمد و هوشنگ کاووسی و همایون کاتوزیان و سیروس طاهباز در جلسههای هنریِ هفتگی در خانهٔ خلیل ملکی شرکت میکرد.[27]
بیضایی نوشتنِ نقد و پژوهش و مطالبِ پراکنده دربارهٔ نمایش و سینما در نشریاتِ علم و زندگی، هنر و سینما، آرش و غیر از اینها را از ۱۳۳۸ آغاز کرده بود. سالِ ۱۳۴۰ مقالاتی دربارهٔ موسیقیِ فیلم در مجلّهٔ موزیک ایران و سالِ ۱۳۴۱ پژوهشهایش در نمایشِ ایرانی را در مجلّه موسیقی منتشر کرد. همین سال به ادارهٔ هنرهای دراماتیک دعوت و منتقل شد. پیوستنش به گروهِ هنرِ ملّی نیز در همین اوان بود.
. . . سه تا نمایشنامهنویسِ برجستهٔ ایرانی پیدا شدند: دکتر غلامحسین ساعدی، اکبر رادی، و بهرام بیضایی . . . تئاترِ اجتماعی رو مطرح کردند.
علی نصیریان، ۷ اسفندِ ۱۴۰۱[28]
ظهورِ پارسیگویانِ جدیدی از رماننویس و داستاننویس و پاورقینویس و نمایشنامهنویس و شاعر و مترجم و مقالهنویس و محاجّهگر و روزنامهنگار و قومنگار و فولکلورپژوه و کارشناس و مدیرِ آموزشی و آموزگار و وزیر و وکیل و واعظ و فقیه و حقوقدان و متألّه و اسلامشناس و شرقشناس و افسانهشناس و روانشناس و ناقد و مجلّهدار و اندیشمندِ اجتماعی و تاریخنگار و آوازخوان و بازیگر و فیلمساز و زبانشناس و دانشنامهنویس و فیلسوف و لغتنویس و ادبیاتشناس و آنتولوژیست و کتابشناس و منطقی و جغرافیدان از میانههای دههٔ ۱۳۳۰ خبر از دورهٔ نویی از ادبیات و هنر و اندیشه و سانسورِ سازمانیافته و فراموشیِ بیسامان در ایران میداد.[29][30] پس از تجربههای نویسندگانی چون سیّد علی نصر و عبدالحسین نوشین و محمّد حجازی، و با گشایشِ نسبی در زندگیِ اقتصادیِ عامّه و ایجادِ تلویزیون و کوششهای ادارهٔ کلِّ هنرهای زیبای کشور و کمی دیرتر برگزاریِ جشنِ هنرِ شیراز،[31] «فضای فرهنگی به یکباره تغییر کرد»[32] و از اواخرِ این دهه نمایشنامهنویسانی چون علی نصیریان و بیژن مفید و اکبر رادی و غلامحسین ساعدی و محسن یلفانی و بهمن فرسی و خجسته کیا و دیگرانی راههایی نو در نمایشنامهٔ فارسی آزمودند و «بعد از دههی بیست درخشانترین دورهی نمایش ایران»[33] را آغاز کردند؛ و بیضایی نیز از این نسل بهشمار میآید.[34] او از سالِ ۱۳۴۰ بهطورِ جدّی به نوشتنِ نمایشنامه پرداخت. سالِ ۱۳۴۱ عروسکها و غروب در دیاری غریب را نوشت، و سالِ ۱۳۴۲ قصّهی ماه پنهان را به این دو افزود و هر سه را یکجا به صورتِ کتابِ سه نمایشنامهی عروسکی منتشر کرد. در ۱۳۴۱ با یک دوربینِ عاریتی یک فیلمِ هشتمیلیمتریِ چهاردقیقهایِ سیاهوسفید ساخت و به دوستانش نشان داد. این فیلم باقی نمانده است. از این زمان تا ۱۳۴۹ فیلمسازی میسّرش نشد و به نمایشنامهنویسی و، هر وقت شد، کارگردانیِ نمایش در گروهِ هنرِ ملّی پرداخت: سالهای شکوفایی.
در ۵ تیرِ ۱۳۴۲ جعفر والی نخستین بار نمایشنامهای از بیضایی را در تلویزیون نمایش داد؛ و این همانا مترسکها در شب (۱۳۴۱) بود که بیضایی از کارهای خامِ خود شمرده و از تجدیدِ چاپش خودداری کرده است. در تابستانِ همین سال، امّا، یکی از پرآوازهترین نمایشنامههایش را نوشت، که پهلوان اکبر میمیرد باشد. این کار تا پاییزِ ۱۳۴۴ به نمایش درنیامد؛ و این زمانی بود که گروهِ هنرِ ملّی از نمایشِ غروب در دیاری غریب و قصّهی ماه پنهان در پاریس بازگشته بود، و در تدارکِ جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی برای گشایشِ تالارِ ۲۵ شهریور پهلوان اکبر میمیرد را برای نمایش برگزیده بود. در این میان بیضایی در سالِ ۱۳۴۳ هشتمین سفر سندباد را نیز نوشته بود، ولی منتشر نکرده بود مگر به صورتِ شصت نسخهٔ پلیکپی.
کامیابیِ پهلوان اکبر میمیرد در جشنوارهٔ مهرِ ۱۳۴۴ و اجرای عمومیِ دی و بهمن چشمگیر بود – شاه نیز شبی به تماشای این نمایش به تالارِ ۲۵ شهریور رفت – و بیضایی را همچون نمایشنامهنویسی پیشرو تثبیت کرد. او، که هنوز امکانِ کارِ سینمایی نیافته بود، اینک در نمایشنامهنویسی پایگاهی بلند داشت.
همین سالِ ۱۳۴۴، پیش از نمایشِ پهلوان اکبر میمیرد، در جریانِ نمایشهای گروهِ هنرِ ملّی در آبادان، بیضایی با منیراعظم رامینفر، خواهرزادهٔ عبّاس جوانمرد و سپستر از کارکنانِ انتشاراتِ دماوند،[38] ازدواج کرد؛ که حاصلش سه فرزند به نامهای نیلوفر (۱۳۴۵) و ارژنگ (۱۳۴۶، مرده در صدروزگی) و نگار (۱۳۵۱) بود. نمایشنامهٔ دنیای مطبوعاتی آقای اسراری نیز کارِ همین سال است.
سالِ ۱۳۴۵ بیضایی نخستین بار کارگردانی را تجربه کرد: قصد داشت از پشت شیشههای اکبر رادی را بر صحنه برد، که نشد؛[39] و اواخرِ اسفند نسخهای از عروسکها را برای تلویزیون کارگردانی کرد که نخستین بار در فروردینِ سالِ بعد پخش شد.
در سالِ ۱۳۴۶، که پخشِ تلویزیونیِ عروسکها نویدِ کارهای بیشتری در تلویزیون میداد، دو طرحِ فیلمِ بیضایی در تلویزیونِ ملّیِ ایران گم شد و بدین ترتیب عروسکها شد نخستین و واپسین کارِ تلویزیونی بیضایی. با این همه، بهارِ این سال دو نمایشنامهٔ تکپردهایِ ضیافت و میراث را نوشت، که در پاییز با هم در تالارِ ۲۵ شهریور به نمایش درآورد. این نخستین نمایشِ زندهای بود که بیضایی کارگردانی میکرد. همین سال چهار صندوق را نیز نوشت و در زمستان در نخستین شمارهٔ دفترهای زمانه منتشر کرد.
بیضایی یکی از چهلونه پایهگذارِ کانونِ نویسندگانِ ایران در سالِ ۱۳۴۷ بود. او با هشت نویسندهٔ دیگر بانیِ هیئتِ مؤسّسِ کانون شد و سپس عضوِ علیالبدلِ هیئتِ دبیرانش. همین سال چند ماه به اصفهان منتقل و همنشینِ بعضِ اعضای حلقهٔ جُنگِ اصفهان شد.[40] از سالِ ۱۳۴۸ نیز به دعوتِ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران به تدریس پرداخت. در اواخرِ دههٔ ۱۳۴۰ گروهِ دوّمِ هنرِ ملّی تشکیل شد و در چند سالی که بود سرپرستیش با بیضایی بود.
سالِ ۱۳۴۹ کانونِ پرورشِ فکریِ کودکان و نوجوانان سبب شد تا بیضایی دو کارِ نکرده را نخستین بار بیازماید: داستان نوشتن برای کودکان و فیلمسازی. حقیقت و مرد دانا را به خواهشِ فیروز شیروانلو نوشت؛ و این نخستین و واپسین آزمونش در این کار بود؛ ولی فیلمسازی همان بویهای بود که از نوجوانی در پیاش بود و یک بار هم بهطوری محدود با یک دوربینِ ساده دست داده بود، ولی این بار میتوانست فیلمی برای نمایش روی پردهٔ بزرگ بسازد. حاصلِ کار عمو سیبیلو شد، که راهی بود برای آن که بیضایی سرانجام بتواند کارِ سینمایی کند. فیلمسازی جدّیترش از دههٔ ۱۳۵۰ مقدور شد.
پس از ساختِ فیلمِ کوتاهِ عمو سیبیلو در سالِ ۱۳۴۹، نخستین فیلمِ بلندش را در سالِ ۱۳۵۰ ساخت: رگبار. فیلمنامهٔ کاملی در دست نبود، ولی این یگانه داستانی بود که کسی حاضر میشد پشتیبانِ ساختش باشد. در واقع بیضایی در دههٔ ۱۳۵۰ پیش از همه در پیِ ساختنِ عیّار تنها بود،[42] که دست نداد. باربد طاهریِ تهیهکننده هزینههای رگبار را بهنگام تأمین نمیکرد و بیضایی از پدرش پول قرض کرد تا فیلم را به انجام برساند. رگبار در جشنوارهٔ فیلمِ سپاسِ سالِ ۱۳۵۲ بهترین فیلم شناخته شد و پس از جشنواره صدهزار تومان از دفترِ مخصوصِ فرح پهلوی به تهیهکنندهاش رسید،[43] و بدونِ فروشِ گیشه (که رضایتبخش نبود) سود کرد؛ ولی هنگامی که طاهری به خاطرِ بدهی به زندان افتاد، روزنامهها شهرت دادند که «تهیهکنندهٔ رگبار» ورشکسته شده. این مسئله موجبِ بدنامیِ بیضایی همچون فیلمسازی شد که فیلمهایش کمفروش و زیانده است؛ و سایهٔ این بدنامی تا سی سال بر سرش ماند، تا هنگامی که سگکُشی رکوردِ فروشِ سالِ ۱۳۸۰ را شکست.[44]
تیر ماهِ سالِ ۱۳۵۲، در واکنش به سینمای عامّهپسندِ ایران («فیلمفارسی»)، بیضایی با بیش از ده سینماگرِ دیگر از سندیکایِ هنرمندانِ فیلمِ ایرانی استعفا داد؛ و این گروه کانونِ سینماگرانِ پیشرو را تشکیل داد.[45] بیضایی، که در مصاحبهٔ مطبوعاتیِ ۱۸ تیرِ گروه در هتل تهران پالاس − «به دلیل گرفتاریهای شخصی» − غایب بود،[46] شد عضوِ علیالبدلِ هیئتِ مدیره.[47] ولی سالِ بعد از کانونِ سینماگرانِ پیشرو نیز کنارهگرفت.
. . . استاد تئاتر شرق بود. . . . اولین باری که بیضائی را سر کلاس دیدیم یک شلوار جین تنش بود با یک تیشرت معمولی! پشت میز هم ننشست، بلکه نشست روی آن. . . . فکر میکنم ۳۲ سالش بود. . . .
سوسن تسلیمی، اواخرِ دههٔ ۲۰۰۰ یا سالِ ۲۰۱۰ میلادی[48]
بیضایی در سالِ ۱۳۵۲ از ادارهٔ برنامههای تئاتر (که پیشتر «ادارهٔ هنرهای دراماتیک» نام داشت) به دانشگاهِ تهران، که از سالِ ۱۳۴۸ درش درس میداد، منتقل و استادیارِ تماموقتِ نمایش در دانشکدهٔ هنرهای زیبا و مدیرِ دپارتمانِ هنرهای نمایشی شد.[49] پیشرفتِ چشمگیرِ نمایشِ دانشگاهی در همین اوان آغاز شده بود: گروههای دانشجویی مثلِ گروهِ تئاترِ پیاده نمایش میدادند و گروههای خارجی هم به دانشگاه رفتوآمد داشتند.[پانویس 2] بیضایی در دانشگاه بیشتر نمایشِ مشرقزمین درس میداد. به جز استادانی چون پرویز ممنون و حمید سمندریان که همزمان با خودش یا از پیشتر در دانشگاه بودند، بیضایی اکبر رادی[50] و هوشنگ گلشیری[51] و احمد اشرف[52] و داریوش آشوری و محمّد کوثر و حسینعلی طباطبایی و شمیم بهار و حسین پرورش[53] و شاهرخ مسکوب[54] و گلی ترقّی[55] و غفّار حسینی[56] و پرتو نوری علاء و آربی اوانسیان[57] و مهرداد بهار و چند تن دیگر را به کار گرفت[58] و نسلی از هنرمندانِ ایران در «دوران طلایی دانشکدهٔ هنرهای زیبا»[59][60][61] تربیت شد. غیر از مستمعانِ آزادِ درسهایش (مثلاً فاطمه معتمد آریا و کامبوزیا پرتوی)، از شاگردانش در دانشگاه میشود عزّتالله انتظامی[62] و جمشید لایق و هادی مرزبان و سوسن تسلیمی و احمد آقالو و گلچهره سجّادیه و امین تارخ و مسعود کرامتی و محمود بهروزیان و فریماه فرجامی و داوود فتحعلیبیگی و اصغر همّت و رضا کیانیان و صدیق تعریف و کیهان رهگذار و سهیلا نجم و جمشید گرگین و رضا فیّاضی[63] و مجید قنّاد و رضا بابک و علیرضا مجلّل و رضا قاسمی و یاسمن آرامی و حمید حمزه و آرمان امید و قطبالدّین صادقی[64] و حمید احیاء و سهیل پارسا و پرویز پورحسینی[65] و علی عمرانی و علاءالدّین رحیمی[66] و قاضی ربیحاوی و آتیلا پسیانی را نام برد. بهروز غریبپور یاد کرده که در سالِ ۱۳۵۲ بیضایی هزینهٔ جشنی یکهفتهای در دانشگاهِ تهران دربارهٔ خیمهشببازی را از حسابِ شخصیِ خود پرداخت.[67] بیرون از دانشگاهِ تهران نیز شاگردانِ فراوانی نزدِ بیضایی آموزش دیدند. علی ژکان و سعید تشکّری[68] و حمید امجد و آذردخت بهرامی[69] و محمّدرضا زائری و نادر سلیمانی[70] و متین نصیریها از این جملهاند. بعضی از این شاگردان در نمایشِ آثارِ بیضایی با همکاریِ خودش یا جداگانه کوششها کردند؛ مثلاً نمایشِ آهو از روی نوشتهٔ بیضایی در تالارِ مولوی در ۱۳۵۸ به کارگردانیِ حمید حمزه معروف است.[71][72]
در میانههای همین دهه بود که به دعوتِ مرکزِ فرهنگِ مردم درسهایی در فرهنگِ عامّه نیز برگزار کرد.[73]
۲۰ مهرِ ۱۳۵۶، در شبِ سوّمِ «شبهای نویسندگان و شاعران ایران»، بیضایی در حضورِ حدودِ هشتهزار نفر در باغِ انجمنِ روابطِ فرهنگیِ ایران و آلمان در تهران به ارتجال سخن راند. متنِ ویراستهٔ سخنانش در کتابِ ده شب (۱۳۵۷) چاپ شد و به نامِ «در موقعیت تئاتر و سینما» نامور شد. او پس از شِکوه از سانسورِ دولتی، از فشارِ سانسورِ اجتماعی سخن گفت؛ و از این حیث سخنانش با سخنرانانِ دیگر تفاوتهای بنیادین داشت. در پایانِ سخن چنین گفت:[74]
« | احتمالاً این درست نیست که ما بخواهیم که یک نویسنده اون چیزی رو بگه که ما میخواستیم. اون کافی نیست. نویسنده باید یک چیزی بیشتر از اون رو بگه که ما میخواستیم. اون باید یه چیزهایی رو بگه که ما نمیدونیم میخوایم. خب، در این صورت من فکر میکنم که به این نوع طرز فکر متعلّقم. فکر میکنم اگر این شستشو میبایست در فضا اتّفاق بیفته یک مقدار هم باید در ما اتّفاق بیفته. ما باید این احساس رو بکنیم که کلمات، معیارها، اصطلاحاتی که به کار میبریم به خصوص کمی فرسوده شدند از وقتی همه به کار بردن. کلمهای که از دستگاه دولتی تا روشنفکر معاصر همه به کار میبرند به من حق بدید که نسبت به اون کلمهها یککمی مشکوک باشم. اگر قرار است که دستگاههای دولتی هم مسئولیت بگه و ما هم بگیم، من یککمی به اون مسئولیت مشکوکم. اگر قراره که او هم راجع به آزادی صحبت بکنه و ما هم، من یککمی راجع به این آزادی، مشکوکم. متشکّرم. | » |
این سالی بود که نمایشِ ندبه مجالِ اجرا نیافت و فیلمِ کلاغ ساخته شد؛ که سالِ بعد به آتشسوزیِ سینماها خورد و کم دیده شد. چریکهی تارا (۱۳۵۷) فیلمِ بعدی بود که در ایران به نمایشِ عمومی درنیامد، ولی در بخشِ نوعی نگاهِ جشنوارهٔ فیلمِ کنِ ۱۹۸۰ چرا.
بیضایی در سالِ پیروزیِ انقلاب، ۱۳۵۷، از کانونِ نویسندگان کنارهگرفت. پس از سقوطِ پهلوی روحالله خمینی، و به پیروی از او اغلبِ انقلابیان نیز، دیگر با تئاتر و سینما مخالفتِ اساسی نکردند:[پانویس 3] فتحِ اسلامیِ ایران شد زمینه و موضوعِ نمایشِ بعدیِ بیضایی، یعنی مرگ یزدگرد، که در پاییزِ ۱۳۵۸ در تهران بر صحنه رفت. سالِ ۱۳۶۰ بیضایی از این نمایشنامهٔ، به قولِ محمّد حقوقی، «ارجمند»[75] فیلمی هم ساخت که توقیف شد.
در انقلابِ فرهنگیِ ایران در سالِ ۱۳۶۰[76] بیضایی پس از بیست سال کارِ دولتی از دانشگاهِ تهران اخراج شد.[77] حمید سمندریان در توضیحِ چگونگیِ خرابیِ کارِ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران در سالهای پس از انقلابِ ۱۳۵۷ رفتنِ بیضایی را علّتی اساسی میدانست: «دو ماه به بازنشستگی بهرام بیضایی مانده بود که حکم اخراجش آمد.»[78] در همین دوره بود که دخترش، نیلوفر، درگیریِ سیاسی پیدا کرد و سرانجام ایران را، به مقصدِ آلمان، ترک کرد: نخستین عضو از خانوادهای که در سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ به اروپا کوچید و بهرام بیضایی را تنها گذاشت. در سالِ ۱۳۶۵، که پدرش درگذشت، فیلمنامهٔ دیباچهی نوین شاهنامه را نگاشت. ذکایی بدونِ سنگِ قبر در لعنتآباد به خاک سپرده شد.
پس از فیلمِ مرگ یزدگرد بیضایی باشو، غریبهی کوچک و شاید وقتی دیگر را ساخت. امکانِ فیلم کردنِ فیلمنامهٔ روز واقعه فراهم نشد و سپستر با کارگردانیِ دیگری به همین نام فیلم شد.
سالِ ۱۳۶۷ بیضایی داراییش را به تدریج در تهران فروخت و در پیِ خانواده به آلمان رفت. آنجا ویزای سوئد گرفت تا به همسر و دخترِ دوّمش و سوسن تسلیمی و دخترش بپیوندد. در زمستانِ سردِ شمالی، چون که در دانمارک از قطار پیاده شده بود، ناگزیر تا مرزِ سوئد پیاده رفت؛ و در مقصد از کمردرد بستری شد.[79] دو فیلمنامهٔ آقای لیر و برگی گمشده از اوراق هویت یک هموطن آینده و نیز نمایشنامهٔ جنگنامهی غلامان کارِ این دورهٔ دوری از ایران است.[80] طومار شیخ شرزین را هم، که سالِ ۱۳۶۵ نوشته بود، در این زمان در استکهلم منتشر کرد.[81] علیرضا مجلل اشاره کرده که بیضایی در سوئد هرچه پیگیر ساخت فیلم سینمایی شد علیرغم سوابق جشنوارهای و بینالمللیاش مورد حمایت آن کشور قرار نگرفت و نهایتاً یکی از کارهایش را به عنوان یک کار نیمهبلند چهلوپنجدقیقهای تصویب کردند که بیضایی شخصاً آن را دنبال نکرد.[82] او سرانجام از این مهاجرت پشیمان شد و سالِ بعد به تهران بازگشت؛ و چون به فرودگاهِ مهرآباد رسید، حتّی پولِ کرایه نداشت که به خانهٔ پدری برود![83]
در همین اوان بود که، به خاطرِ ناهماهنگیِ زندگیِ کاریش با زندگیِ خانوادگیش،[84] از منیراعظم رامینفر جدا شد. در فیلمِ مستندِ عیّارِ تنها از عشق به هر دو همسرش سخن گفته و تأکید کرده که دلیل جدایی از همسر اول این بود که او نمیخواست بیضایی در سینما و تئاتر کار کند.[85]
سالِ ۱۳۶۸ بیضایی به ایران برگشت و مسافران را از روی پیشنویسی از سالِ ۱۳۵۴ نوشت و در دو سالِ بعدی ساخت.[86] در اواخرِ دههٔ ۱۳۶۰ در خانهٔ روشنک داریوش با شهلا لاهیجی آشنا شد و بدین واسطه انتشاراتِ روشنگران و مطالعات زنان شد ناشرِ تقریباً همهٔ کتابهایش. سالِ ۱۳۷۱ با مژده شمسایی ازدواج کرد؛ که فرزندِ آخرش، نیاسان، را در ۱۳۷۴ زاد. بخشی از سالِ پیش از آن، ۱۳۷۳، را به سفرهایی در آمریکا سپری کرد و طربنامه را نوشت. مدیا کاشیگر در این سال به سفرهای هواییِ «روشنفکر امروزی» طعنه زد و آن را نشانِ سرگشتگی گرفت.[87]
ساختِ چه کسی رئیس را کشت؟ ممکن نشد و سالِ ۱۳۷۵ بیضایی به دعوتِ پارلمانِ بینالمللیِ نویسندگان در استراسبورگ اقامت نمود.
با گشایشِ فضای سیاسی و فرهنگی در سرآغازِ ریاستِ جمهوریِ سیّد محمّد خاتمی در سالِ ۱۳۷۶، بیضایی به ایران بازگشت و پس از هجده سال دوری از صحنه، هنگامی که در ایران، به قولِ آیدین آغداشلو، «تئاتر به کلی از رمق افتاد»،[88] نمایشِ بانو آئویی نوشتهٔ میشیما یوکیو و نیز کارنامهی بُندارِ بیدَخش را همزمان در سالنِ چهارسو و سالنِ قشقاییِ تئاترِ شهرِ تهران نمایش داد. او پس از نمایشِ مرگ یزدگرد در پاییزِ ۱۳۵۸ تا نزدیکِ دو دهه بعد نتوانسته بود نمایشی بر صحنه برد − چنانکه در این میانه بعضی دوستدارانِ تئاترِ بیضایی چون بزرگ علوی[89] و محمّد حقوقی[90] و بهزاد عشقی[91] افسوس میخوردند که او به سینما روی آورده است.
ولی بیضایی تئاتر را رها نکرده بود: سالِ ۱۳۷۷ نمایشنامهٔ مجلس قربانی سِنِمّار را نوشت، که هرگز مجالِ اجرایش را نیافت. سپس فیلمنامهٔ گفتگو با باد را نوشت و همین سال همچون بخشی از قصّههای کیش ساختش.
اواخرِ دههٔ ۱۳۷۰ الزامِ دریافتِ پروانهٔ فیلمنامه از وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی پیش از ساختِ فیلم منتفی شد و، بدین ترتیب، در سالِ ۱۳۷۸ ساختنِ سگکُشی آغاز شد. سالِ بعد فیلم کامل شد و به نوزدهمین دورهٔ جشنوارهٔ فیلم فجر رسید و فیلمِ برگزیدهٔ تماشاکنان شد و جایزههای دیگری برای فیلمنامه و بازیگری و فیلمبرداری و طرّاحیِ صحنه و لباس گرفت. همین سال، یعنی ۱۳۷۹، بود که بیضایی نمایشنامهٔ مَجلس ضَربت زدن را نیز نوشت؛ ولی هرگز نتوانست بر صحنه برد.
بیضایی در پایانِ سالِ ۱۳۷۹ یک ماه به ژاپن رفت[پانویس 4] و چهارشنبهسوریِ تودایجی را مشاهده کرد.[92][93] در بازگشت درگیرِ مسائلی شد که برای سگکُشی پیش آمده بود: «در غیاب او شریک مالی کوشیده بود با قراردادهایی «سگکشی» را از دست او خارج کند و بیضایی را وادارد که پنجاه دقیقه از فیلم را حذف کند.»[92] بیضایی زیرِ بار نرفت، ولی فیلم هم به ترتیبِ دلخواه به نمایشهای خارجی نرسید. با این همه، نسخهٔ کاملش در ایران به نمایش درآمد و قبولِ فراوان یافت و پرفروشترین فیلمِ سالِ ۱۳۸۰ شد. در ماهِ آبان مادرش، نیّره موافق، درگذشت و نزدیکِ ذکایی به خاک سپرده شد.
شب هزارویکُم را در پاییزِ ۱۳۸۲ در تالارِ چهارسوی تئاترِ شهرِ تهران اجرا کرد.
در تابستانِ سالِ ۱۳۸۴ نمایشِ مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین را، دربارهٔ قتلهای زنجیرهایِ دههٔ ۱۳۷۰ ایران، در سالنِ اصلیِ تئاترِ شهرِ تهران بر صحنه برد که استقبالِ چشمگیری دید، امّا اجرایش پس از بیستوچهار شب به اجبار متوقّف گردید و این نمایشنامه تا تابستانِ ۱۴۰۲ منتشر نشد (و همین انتشار هم در آمریکا ممکن شد).
روزِ ۵ دیِ ۱۳۸۵ جشنِ تولّدِ شصتوهشتسالگی بیضایی در شبی از شبهای مجلّهٔ بخارا در تالارِ بتهوونِ خانهٔ هنرمندانِ ایران در تهران برگزار شد. جمعیتِ انبوهی سالنها و راهروهای ساختمان را آکند و مراسم با تأخیر آغاز شد.[94]
نمایشِ بعدیِ بیضایی اَفرا، یا روز میگذرد بود که در زمستانِ ۱۳۸۶ در تالارِ وحدتِ تهران به صحنه رفت و با موفقیت و استقبالِ کمنظیر تماشاکنان مواجه شد و شد واپسین نمایشش در ایران. افتتاحِ این نمایش چند شب پس از مرگِ اکبر رادی، که افتاد به سالگردِ تولّدِ بیضایی، بود؛ و این بیضایی را سخت منقلب کرده بود.[95] او این نمایش را «پیشکش به پیشگاهِ اکبر رادی» کرد.[96]
سالِ ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ وقتی همه خوابیم ساخته شد و در سالِ ۱۳۸۷ روی پرده رفت؛ ولی سالِ ۱۳۸۸ سهرابکُشی به جشنوارهٔ تئاترِ فجر نرسید.[97]
پس از فیلمِ وقتی همه خوابیم بیضایی کوشید تا تاراجنامه و سهرابکُشی را به نمایش درآورد، ولی نشد. پس از این کوششهای نافرجام، و پس از آزارهای فراوان، از زندگی تحتِ نظارتِ پلیسی تا تماسهای تلفنیِ تهدیدآمیز و محرومیتهای گوناگونِ اجتماعی برای خود و خانوادهاش، بیضایی سفر را برگزید: اواخرِ مردادِ ۱۳۸۹ به اروپا[100] و از آنجا به دعوتِ بخشِ ایرانشناسیِ دانشکدهٔ انسانیّات و علومِ دانشگاهِ استنفورد همراهِ همسر و پسرش به ایالاتِ متّحدهٔ آمریکا رفت و در مرکزِ مطالعاتِ ایرانیِ این دانشگاه مشغولِ تدریس و تحقیق شد − به قولِ فریدون جیرانی، «مهاجرتی ناخواسته.»[101]
پس از سالها استادی در دانشگاه و غیر از دانشگاه و انبوهی پژوهشِ تاریخی منتشرشده و نشده در ایران، بیضایی دوّمین استادِ مدعوِ کرسیِ بیتا دریاباریِ برنامهٔ ایرانشناسیِ دانشگاهِ استنفورد (پس از دیک دیویس) شد[102] و یکساله به آمریکا رفت؛ ولی به خواهشِ عبّاس میلانی، مدیرِ برنامهٔ ایرانشناسیِ استنفورد، همانجا ماند و تدریس و تحقیق و نمایشِ نمایشنامههایش را در سالیانِ بعد پیگرفت؛ و نمایش در ایران، سینما در ایران و هنرِ ایرانی در مهاجرت از درسهایی است که در این دانشگاه داده است.[103] در این مدّت کوششهای دوستداران برای بازگرداندنش به ایران بینتیجه ماند.
سالِ ۱۳۹۱ پژوهشِ مفصّلش دربارهٔ هزارویک شب را پس از چند سال انتظارِ پروانهٔ نشر چاپ کرد. هِزاراَفسان کجاست؟ پیشتر در ۱۳۸۴، چندی پس از نمایشِ شب هزارویکُم و اندکی پس از انتشارِ پارهٔ نخستش در همان سالِ ۱۳۸۳ که ریشهیابیِ درخت کهن نام داشت، نوشته شده بود و بنا بود به نمایشگاهِ بینالمللیِ کتابِ تهران در اردیبهشتِ ۱۳۸۵ برسد، ولی انتشارش تا بهارِ ۱۳۹۱ پسافتاد.
. . . بیضایی هیچگاه آنقدر که استحقاقش را داشت، مورد حمایت قرار نگرفت.
مارتین اسکورسیزی، ۱۳۹۲ (ترجمه از انگلیسی)[104]
بیضایی از سالِ ۱۳۹۱ نمایشهایی در آمریکا اجرا کرد. سایهبازیِ جانا و بلادور، که در تیرماهِ ۱۳۹۱ در مرکزِ اجتماعاتِ محلّیِ کابرلی به نمایش درآمد، نخستین از این نمایشهاست. زمستانِ این سال شبِ تولّدِ بیضایی با محمّدرضا شجریان دور از ایران سپری شد.[105] پس از نمایشنامهخوانیِ آرش در سالِ بعد و گزارش ارداویراف در ۱۳۹۳ نمایشِ بعدیِ بیضایی طربنامه بود که در سالِ ۱۳۹۵ در دو قسمت با فاصلهٔ چند ماه در کالجِ دی انزا بر صحنه رفت.
بیضایی در سالِ ۱۳۹۵ دکتریِ افتخاریِ دانشگاهِ سنت اندروز را به خاطرِ مشغلهٔ تمرینِ نمایشِ طربنامه نپذیرفت؛[106] ولی سالِ بعد در سنت اندروز حاضر شد و در جشنی پس از نیمروزِ ۱ تیر از مینگیس کمبل افتخاراً دکتریِ عالیِ ادبیات گرفت.[107] پس از مراسم نیز سمپوزیومی چندروزه در بررسیِ آثارش در همین دانشگاه برپا شد.
در زمستانِ ۱۳۹۶ تمرینِ نمایشِ چهارراه سرگرفت؛ که در نوروزِ ۱۳۹۷ در دانشگاهِ استنفورد به نمایش درآمد. در زمستانِ ۱۳۹۷ بیضایی تدارکِ نمایشِ جدیدی از نوشتههای خود را آغاز کرد: داش آکُل به گُفتهی مرجان. ولی این نمایش به اجرا در نوروزِ ۱۳۹۹ نرسید؛ دستِ کم به خاطرِ تعطیلیِ دانشگاهِ استنفورد در دنیاگیریِ کووید ۱۹ در منطقهٔ خلیجِ سان فرانسیسکو.
۲۰ فروردینِ ۱۴۰۳، بیست روزی پس از آن که رئیسِ سازمانِ سینماییِ وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی در شبکهٔ دوی تلویزیونِ جمهوریِ اسلامیِ ایران گفت که میخواهد بیضایی را برای فیلم ساختن به ایران فراخواند، عکس و خبری دربارهٔ «بیماری مهلکی»[108] منتشر شد[109] که بیضایی، به گفتهٔ بیش از سه ماه پیشترِ حمید امجد، «پشتِ سر گذاشته».[110] اوایلِ تابستانِ همین سال آکادمیِ علوم و هنرهای سینمایی بیضایی را به عضویتش دعوت کرد.[111] و در پایانِ همین تابستان بود که نیمهٔ نخستِ داش آکُل به گُفتهی مرجان به کارگردانیِ بیضایی در برکلی به نمایش درآمد.
کارهای بیضایی را میشود به تفکیکِ شیوه چند دسته کرد. اینجا کارنامهٔ بیضایی به پنج بخشِ فیلم و نمایش و کتاب و سخنرانی و بایگانیِ دستنوشتهها و یادگارها به اضافهٔ فهرستی از کارهای ناتمامش بخش شده است.
" | بیضائی همهفنحریف است: نویسندهٔ نمایشنامه و نمایش عروسکی، مقالهنویس، نویسندهٔ داستان، کارگردان تئاتر، همچنین منتقد سینمایی بوده و تجربهٔ سینما را در سال ۱۹۵۵ با ساختن فیلمی ۸میلیمتری آغاز کرده است. . . . هر بار و هدف هر چه باشد، این کلّ فرهنگ غنی اوست که به نمایش گذاشته میشود. | " |
—رافائل بسان، حدودِ ۱۹۸۰ میلادی (ترجمهٔ احمد میرعلایی و انور میرعلایی)[112] |
بخشِ اصلیِ مجموعهٔ خصوصیِ بیضایی (از دستنوشته و فیلم و عکس و کتاب و سند و غیره)، منهای هر چه که طی دهها سال از آن گم و پراکنده یا بخشیده شده، به هیچ کتابخانه یا موزهای سپرده نشده و نزدِ خودش میباشد. دستنوشتههایی نمایشی از دورانِ نوجوانیش، چنانکه عبدالمجید ارفعی به سالِ ۱۳۹۸ گفته، از همان زمان نزدِ ارفعی بوده است.[113] دستنوشتهٔ بعضِ فیلمنامهها و نمایشنامههایش نیز، گاه اصل و گاه کُپی، نزدِ بازیگرانی هست؛ از جمله فیلمنامهٔ مسافران به خطِّ نویسنده که در مجموعهٔ خصوصیِ حسن پورشیرازی است.[114] دستخطِ سپاسِ بیضایی از حمید امجد و محمّد رضایی راد برای کمک در انتشارِ هِزاراَفسان کجاست؟ و دستخطِ امضا و اهدای کتابهایش به کسانِ گوناگون، از اکبر رادی و منوچهر فرید و شبنم فرشادجو[115] و دیگران، نزدِ ایشان یا بازماندگانشان بوده است. دستخطِ «آن مرد» در پاییزِ ۱۳۹۸ در خانه-موزهٔ بتهوونِ تهران به نمایش گذاشته شد. پیش از آن نیز در پاییزِ ۱۳۸۷ دو دفترچه از دستنوشتههای منتشرنشدهٔ بیضایی از دههٔ ۱۳۳۰ در سالنِ شمارهٔ سهٔ موزهٔ سینمای ایران به نمایش درآمده بود.[116]
منشآتِ اداریِ بیضایی در بایگانیهای سازمانهایی که درش کار میکرده، از دانشگاهِ تهران و غیره، بوده است. از بعضی از این نوشتهها خبرهایی هست؛ مثلاً تشویقنامه و درخواستِ بورسیهاش برای بهروز غریبپور.[117]
در جریانِ فیلمبرداریِ چریکهی تارا در ۱۳۵۷ بیضایی و همکارانش در قلعهٔ لیسار گروهی را بنیان گذاردند که نامش تا دههٔ ۱۳۸۰ بر گروههای فیلمسازی و نمایشیِ بیضایی ماند: گروهِ لیسار.[118]
. . . در فرهنگ خودمان مشابهی برایش پیدا نمیکنم. شاید در هنر و ادبیات فرانسه، ژان کوکتو. بهرام نه تنها در فرهنگ و هنر دوران ما، که در ادوار گذشته هم بیگانهای است بیبدیل. در تئاتر و سینما بدعتگذار، و در پژوهش و تاریخنگاری، نه تنها روایتگری صاحب سبک، که کاشف ارزشهای ناشناخته و حتی گمشده فرهنگ ایرانی است. . . .
پرویز صیّاد، ۱۳۹۹[119]
بیضایی نویسندهٔ مهمترین کتابِ تاریخِ نمایشِ ایرانی است. نمایش در ایران، پیش از کتاب شدن در سالِ ۱۳۴۴، سلسلهای از چهارده مقاله بود که به سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ در مجلّه موسیقی چاپ شد. این پژوهش را بیضایی پس از آن نوشت که امکان نیافت در دورهٔ لیسانسِ ادبیاتِ فارسیِ دانشگاهِ تهران به نمایش در ایران بپردازد و بیش از یک سال در دانشگاه نماند. پس خود پژوهشهایش را پیگرفت و مقالات را منتشر کرد و پس کتابش کرد. غیر از نمایش در ایران، نمایش در ژاپن (۱۳۴۳) و نمایش در چین (۱۳۴۹) را نیز نوشت، و نیز جزوهای در نمایشِ هندی و مقالاتِ فراوان و سرانجام ریشهیابیِ درخت کهن (۱۳۸۳) و هِزاراَفسان کجاست؟ (۱۳۹۱). ولی برجستهترین کارِ تاریخنویسیِ او نمایش در ایران بوده است. در این کتاب بیضایی نمایشهای کهن ایرانی را طبقهبندی کرده و از کهنترین روزگاران تا حوالیِ جنبشِ مشروطهخواهی به اجمال برمیرسد. بیضایی قدرت را از سیرِ دگرگونیِ نمایشِ ایرانی منفک نمیکند. پس از نمایش در ایران کتابهای فراوانی در تاریخِ نمایشِ نو و کهنِ ایرانی نوشته شد که اغلب از این کتاب مُلهَم شده بود.
پژوهشِ چشمگیرِ دیگرِ بیضایی به صورتِ کتابهای ریشهیابیِ درخت کهن (۱۳۸۳) و هِزاراَفسان کجاست؟ (۱۳۹۱) منتشر شد. اینجا بیضایی به تبارِ داستانِ اژدهاکُشی در فرهنگِ هندوایرانی پرداخت.
بگذار در مقام یک شاهد عادل مرجع ملّی دستی به فتوا بلند کنم چنین؛ قسم به نام او (که تویی)، و نامت حجّت است بر تآتر ایران، و تویی در آستانهٔ این سالگرد خجسته، قلمدار صحنههای ما که از برجستگان درام جهان کسری نداری و چیزی هم سری.
«فلسفی و اجتماعی» اوصافِ مضامینِ نمایشنامههای بیضایی از نظرِ نویسندگانِ فرهنگ ادبیّات فارسی بوده است.[121] وی از معدود هنرمندان ایرانی است که هم در صحنهٔ نمایش کارنامهای درخشان دارد و هم در سینما. در عین حال او به پژوهش در نمایش هم علاقه داشته و در سالهای دههٔ ۱۳۴۰ کتابهایی دربارهٔ نمایش در چین، ژاپن و ایران منتشر کرده که منبع درسی دانشجویان رشته نمایش بهشمار میرود.
بیضایی در نمایش از صحنهپردازی به نفعِ بازی کاست، بهطوریکه در بهترین کارهایش صحنه خالی است با سکّویی گِرد و بس. این عنصر را از نقّالی و تعزیه وام گرفت، که در برخی کارهای غربی هم رایج میشد. این بازاَندیشیِ صوری تا بازاَندیشیِ مفهومی تاریخ نیز گسترش یافت و نمایشهای تاریخیِ بیضایی با زمانهستیزی و بیزاری از گذشته دست به بازسازی بخشهای محذوفِ تاریخ زد.
در سالهایی که بیضایی از صحنه به دور ماند و امکانِ فیلمسازی نداشت، به نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه و پژوهش مشغول بود که برخی به وسیلهٔ انتشاراتِ روشنگران و مطالعات زنان منتشر شدهاند. بعض نمایشنامههای مهم وی عبارتند از مرگ یزدگرد، فتحنامهی کلات و سهرابکُشی. نوشتههای وی از جهتِ زبان مورد توجه است، مثلاً در برخوانی آرش هیچ واژهٔ عربی به کار نبرده است.
اجراهای صحنهای او اغلب از نمایشهای پربیننده بوده.
او استاد است . . .
امیر نادری، ۱۳۶۴[122]
او استاد بزرگی است.
سهراب شهید ثالث، ۲۶ دیِ ۱۳۷۶[123]
بیضایی اغلب برای ساختنِ فیلمهایش با مشکلاتِ فراوان، اغلب مربوط به نوعی از سانسور، روبهرو بوده است.[124] او جز کارگردانی، تدوین، ساختِ عنوانبندی و تهیهکنندگی را نیز در سینما آزموده است.
در ابتدای دههٔ ۱۳۵۰ بود که بیضایی به سینما روی آورد و محمود دولتآبادی در این باره گفته است: «بیضایی زمانیکه دیگر نتوانست تئاتر روی صحنه ببرد، سراغ سینما رفت.» در این دهه بیضایی، پس از ساخت دو فیلم کوتاه، فیلم رگبار را جلوی دوربین برد که با قیصرِ مسعود کیمیایی و گاوِ داریوش مهرجویی در زمرهٔ آثار سینمای موجِ نو ایران قرار گرفتند.
بیضایی همچنین پیشرو نگاهِ نوینی به زن از جمله در سینما شناخته شده و نگرش او به زن در سینما موضوع پژوهشهایی بوده است. از نخستین کتابها در این باره سیمای زن در آثار بهرام بیضایی کارِ شهلا لاهیجی بوده است.[125] با این همه، بودهاند کسانی هم که این مطلب را قبول نداشتهاند؛ مانندِ شیرین بزرگمهر.[126]
بهرام بیضایی بهائیزادهای است[127][128] که به این مذهب نگرویده است.[129][130]
در مروری بر کارنامهی بلند و . . . پُرحاصل بهرام بیضایی در قالبهای چندگانه . . . نام آن کتاب[پانویس 5] را یکی از عبارتهای مناسب برای توصیف شمایل فرهنگی او و به نوعی معرف دستاوردهای فکری و عملیاش مییابم: «نمایشنامهنویس به منزلهی اندیشمند» . . .
«بهرام بیضایی همیشه شمایل فرهیختگی و دانایی بوده است.»[132] برخی آثار نمایشی و تجسّمی بیضایی را به صورتهای گوناگون بازنمودهاند. تا سالِ ۱۴۰۲، جز در شابلونِ چهرهٔ هنرمندانِ نمایش در ایستگاهِ متروی تئاترِ شهرِ تهران، شمایلِ چشمگیری از بیضایی در معابرِ عمومی نبوده است.[133] مرتضی فرشباف نیز فیلمی تاریخی به نامِ سهراب شهید ثالث (۱۳۹۹) در دستِ ساخت داشته است که یکی از نقشهایش شخصیتِ جوانیِ بیضایی بوده.
در بعضی از آثارِ خودِ بیضایی نیز به خودش اشاره شده است، مثلاً در نمایشنامهٔ مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین.
جشنوارهٔ تئاترِ تجربه نیز جایزهٔ پژوهشیِ خود را به نامِ بیضایی نامیده است.
بیشترِ جایزههای بیضایی در موزهٔ سینمای ایران نگهداری میشود.
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.