«اگرچه این اقاصیص از تاریخ دور است چه در تواریخ چنان میخوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز جنگ یا صلح کردند و این آن را بزد و برین بگذشتند اما من آنچه واجب است بجای آرم.» «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمهای بیش یاد نکردهاند اما چون من این کار را پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ را به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»
«به تعبیر من، تاریخ "علم پیرمردها و پیرزنهاست"، و این تعبیر به مفهوم آن نیست که جوانان نمیتوانند اهل تاریخ و علاقهمند به تاریخ باشند، بلکه به این معنی است که تاریخ، علمی است -که مطالعه آن زمان میطلبد و عمر طولانی میخواهد تا فرصت مطالعه کتب ده بیست جلدی پیش آید، و علاوه بر آن -آنکه در تاریخ کار میکند- باز برایش لازم است که گذشت حوادث را بعضی به چشم ببیند و با دست و بازو لمس کند -و این البته باز زمان میطلبد و فرصت مطالعه میخواهد. به عبارت دیگر باید عرض کنم که "تاریخ، علمی است از نوع تلویزیون، که عمر آدمی را مثل یونجه میخورد!" جور دیگر بگویم، به تعبیر دوستانِ "نون گندمخور": نون گندم یک مورخ وقتی توی روغن است -یعنی میتواند کتاب "نون جو" در احوال "نون گندمخورهای" تاریخ بنویسد -که موهای پیشانی او، در آسیای هفتسنگ تاریخ "جوگندمی" شده باشد -نه این که ریش، در آسیا سفید کرده باشد!.»
«تاریخ واپسنگری است. حسابخواهی و حسابدهی است. با همه سازندگیها و ویرانگریهایش. در عین خشونتها و مردمیهایش. بههرحال هرچه باشد،از آنِ هر که باشد، در زمانهای خاصی ماندگار میشود و باالطبع در مکانهای خاصی. این ماندگاری به صورتهای گوناگون است ...»
«جامعه هرگز نمیخواهد همه افرادش قهرمانان تاریخی باشند. اگر بنا بود با خواندن شرح حال کوروش و «شاه بازی کردنِ» او، همۀ اطفال، کوروش شاه» شوند اجتماع با بزرگترین مشکل روی زمین یعنی تَوَرُّمِ کوروش، مواجه می شد! جامعه هر وقت هر قهرمانی را بخواهد خود میپرورد و خود نابود میکند (بهقول خیام): میسازد و باز بر زمین میزَنَدش.»
«خود را سیر کردن و خبث خود را زیاد نمودن و همدیگر را نابود ساختن از نخستین روز تاریخ، اشتغال عمده اقوام بودهاست. هنوز هیچچیز نشان نمیدهد که این صفات مسیر خود را عوض کرده باشد.»
«در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمهای بیش یاد نکردهاند اما چون من این کار را پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ را به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»
«شاید تاریخنویسان این مطلب را به حساب خود بگذارند که پیدایش شخصیتی چون اسکندر، بر اثر مطالعهی قدیمترین کتابِ تاریخِ افسانهآمیز دنیا یعنی ایلیاد حاصل شده است. اگر واقعاً تاریخ میتوانست به این سادگی از همه مردم کورشها و اردشیرها و خواجه نظامالملکها یا افلاطونها و ابن سیناها به وجود آوَرَد -و نیاورد- جداً باید گفت پس وای به احوال تاریخ! و اگر تمام مردمِ عالم میتوانستند با خواندن تاریخ، آشوربانیپالها و چنگیزها و ناپلئونها و آقا محمدخانها و هیتلرها و چرچیلها بشوند -و نشدند- به شوخی باید اضافه کرد پس خوشا به احوال عالم!»
«من براین باورم که اگر عصری بیش از حد از تاریخ انباشته شود، این خود از پنج جهت برای زندگی زیانبار و خطرناک است. بدین معنی که افراط در توجه به تاریخ، میان دنیای درون و برون تقابل و تضادی ایجاد میکند که نتیجهاش تضعیف شخصیت است.»
«... همسر عزیزم، اولأ تاریخ را مانند رمان بخوان، فقط هنگام خواندن به خصوص تاریخ انقلابها، حرکتهای مردمی و پیشرفتهای صنعتی و سطوری که به نظرت جالب میرسد زیرشان را خط بکش. بعد وقتی که کتاب تمام شد آن قسمتهایی را که خط کشیدهای یک بار دیگر بخوان.»