فاشیسم (به انگلیسی: Fascism) یک نظریهٔ سیاسی راست افراطی و گونه‌ای نظامِ حکومتی خودکامهٔ ملی‌گرای افراطی است که نخستین بار در سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ در ایتالیا و به دست بنیتو موسولینی رهبری ‌شد[1][2] و بر سه‌پایه حزب سیاسی واحد، نژادپرستی افراطی و دولت مقتدر و متمرکز، استوار بود.[3] فاشیسم را می‌توان به چشم نیروی سومی نگاه کرد که میان سرمایه‌داری و کمونیسم جای گرفته است.[4]

فاشیسم در واژه به‌معنای روش‌هایی است که برای تمرکز قدرت در حکومت استفاده می‌شود. در علوم سیاسی همچنین از واژه فاشیسم اقتصادی و فاشیسم فرهنگی برای بیان برخی رفتارهای تمرکزگرایانه اقتصادی یا فرهنگی در سرزمینی خاص نیز استفاده می‌شود.

فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری است که در شرایط بحران حاد اقتصادی برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن سایر بخش‌های جامعه، در جامعه حاکم می‌شود. این واژه بعدها در مفهوم گسترده‌تری به کار رفت و به دیگر رژیم‌های نظامی و مذهبی که دارای ویژگی‌های مشابهی بودند گفته شد.

فاشیسم از لحاظ نظری، محصول توسعهٔ نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی و از نظر اجتماعی محصول بحران‌های اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول بود؛ ولی با شکستِ کلّیِ نیروهای محور در جنگ جهانی دوم از اعتبار افتاد. پس از جنگ، برخی حزب‌های نوفاشیست در اروپا پدید آمدند (از جمله حزب نوفاشیست ایتالیا) ولی توفیق چندانی به‌دست نیاوردند. در قاره‌های دیگر نیز رژیم‌هایی با ایدئولوژی فاشیستی پدید آمدند؛ مانند پرونیسم در آرژانتین به رهبری خوآن پرون که بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ دیکتاتورِ آرژانتین بود. اما پرونیسم آرژانتین با فاشیسم ایتالیا تفاوت‌های مهمی (از جمله نداشتن سیاست خارجی تجاوزگرانه) داشت.

مفهوم فاشیسم

Thumb
یک تبرپوش (فاشیس) که در جمهوری روم باستان توسط مجازات گر حمل می‌گردید

واژهٔ فاشیسم برگرفته از فاسْکیس (به لاتین: Fascis) و به معنی تبرپوش است. در روم باستان محافظان همراه حکم‌گذاران تبرپوش را به‌عنوان نشان اختیار از دولت مرکزی حمل می‌نمودند و تبرپوش عبارت بود از تعدادی چوب که به دور یک تبر فلزی نوارپیچ شده بود.[5]

مورّخان، دانشمندان علوم سیاسی و دیگر پژوهش‌گران مدّت‌هاست که دربارهٔ ماهیّت دقیق فاشیسم به بحث پرداخته‌اند. هر دید از فاشیسم متمایز از دیگری است و بسیاری از تعاریف یا بیش از حد گسترده یا بسیار محدود، عنوان شده‌است.[6][7]

از نظر گونه‌ای دانش سیاسی و طبق برخی دیدگاه‌ها، هدف فاشیسم، حفظ نظام دیکتاتوری است در هنگامی که حکومت به شیوه‌های متعارف، امکان‌پذیر نباشد. حکومت فاشیستی کلّیهٔ حقوق و آزادی‌های دموکراتیک را در کشور از بین می‌برد و سیاست خود را معمولاً در لفافه‌ای از تئوری‌ها و تبلیغات مبتنی بر تعصّب ملّی، نژادی، ایدئولوژیک یا مذهبی می‌پوشاند.[نیازمند منبع]

فاشیسم در مرحله‌ای از مبارزهٔ شدید طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی پدید می‌آید که بورژوازی دیگر قادر نیست سلطهٔ خود را از طریق پارلمانی حفظ کند و لذا به استبداد و ترور، سرکوب خونین جنبش کارگری و هر جنبش دموکراتیک دیگر و نیز به عوام‌فریبی‌های گزافه‌گویانه، متوسّل می‌شود. فاشیسم، سیاستِ داخلی خود را به ممنوع کردن سندیکاها و سایر سازمان‌های مترقّی، الغای آزادی‌های دموکراتیک و نظامی‌کردن دستگاه دولتی و همهٔ حیاتِ اجتماعیِ کشور، مبتنی می‌سازد. فاشیسم برای اجرای این مقاصد، از گروه‌های ضربتی نظیر اس‌اس‌ها در آلمان نازی و پیراهن‌سیاهان در ایتالیا استفاده می‌کند. نژادپرستی، شوونیسم تئوری‌های نظیرِ آن، حربه‌های اساسی ایدئولوژیک فاشیسم را تشکیل می‌دهند.[نیازمند منبع]

فاشیسم در ایتالیا

Thumb
پرچم حزب فاشیستی ایتالیا

تاریخ پیدایش فاشیسم در ایتالیا[8][9] همواره همراه بوده با درخشش نام متفکر اکتوالیست ایتالیایی جیوانی جنتیله.

در مورد مهم‌ترین نکات فلسفه جنتیله می‌توان به مفهوم بسیار اساسی نفی اشاره کرد. به‌طوری‌که از نوشته‌های او بر می‌آید تاریخ بشر از منظر جنتیله عرصه زایش و نفی همواره ایده‌های به عمل درآمده‌است. از این دیدگاه زایش یک ایده همواره همراه است با نفی خشونت‌آمیز ایده‌های پیشین در عمل.

نکته در اندیشه‌های جنتیله روشی است که برای توجیه دفاع اکتوالیستی از فاشیسم به کار می‌گیرد. به این اعتبار در نگاه جنتیله رهبر به عنوان مغز جامعه در پرتو شور برآمده از مردم همواره در مسیر نفی‌های خشن و ضروری قرار می‌گیرند.

جنتیله سرانجام در راه مذاکره برای آزادی روشنفکران ضد فاشیست که از دوستانش بودند به دست پارتیزان‌ها کشته شد.[نیازمند منبع]

از نظر تاریخی فاشیسم نخست در ایتالیا در سال ۱۹۱۹ به وجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور در دست گیرد. حزب فاشیستی آلمان در سال ۱۹۲۰ ایجاد شد و نام حزب ناسیونال‌سوسیالیست کارگران آلمان برخود نهاد. این حزب در سال ۱۹۳۳ به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را به‌دست گرفت و دیکتاتوری هیتلری را مستقر کرد.

در آلمان هیتلری که به اعتقاد بعضی صاحب‌نظران مظهر فاشیسم و نمونه روشن آن به‌شمار می‌رود (گرچه برخی معتقدند فاشیسم و نازیسم با هم تفاوت‌هایی دارند)، حزب کمونیست آلمان (۱۹۱۸)، سندیکاهای کارگری و سایر سازمان‌های دموکراتیک یکی پس از دیگری سرکوب شدند. فاشیست‌ها با استفاده از تئوری‌های «فضای حیاتی» و «ژئوپلیتیک» و با اقدامات علمی بزرگ، جنگ جدیدی را برای تقسیم مجدد جهان و اشغال سرزمین‌های دیگر کشورها تدارک دیدند. این سیاست منجر به جنگ دوم جهانی شد که بالاخره با در هم شکستن کامل نظامی، اقتصادی و سیاسی ارتجاع فاشیستی و با پیروزی اتحاد شوروی و ائتلاف ضد هیتلری فاشیستی پایان یافت.

نازیسم دارای همان معنای فاشیسم است. این کلمه از حروف اول اسم حزب فاشیستی هیتلر که «حزب ناسیونال‌سوسیالیست کارگران آلمان» خوانده می‌شد ترکیب یافته‌است.

به نظر «موسولینی»، فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و اراده‌ای واقعی است که از فرد تجاوز می‌کند و به عضویت یک جامعهٔ روحانی ارتقاء می‌یابد. به نظر می‌رسد کسانی که در سیاست‌های مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصت‌طلبی ندیده‌اند این معنی را نفهمیده‌اند که فاشیسم علاوه بر آن‌که یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه یک سیستم فکری نیز هست.

«فاشیسم» با همهٔ تجربه‌های فردی دارای طبیعت مادی — مانند آنچه در سده هجدهم رواج داشت — مخالفت می‌کند. فاشیسم مخالف استقلال فردی و طرفدار دولت است و برای فرد تا آنجا ارزش قایل است که با دولت یعنی وجدان و ارادهٔ عمومی انسان در وجود تاریخی وی منطبق شود. اصول آزادی دولت را در مقابل مصالح فرد انکار می‌کند. اما فاشیسم، دولت را به عنوان یک واقعیت حقیقی مبنا قرار می‌دهد.

اصول فاشیسم

اصول اساسی فاشیسم که موسولینی برخی از آن‌ها را در دانشنامهٔ ایتالیا در سال ۱۹۳۲ میلادی ابراز داشته بود عبارت‌اند از:[10]

  1. عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح
  2. مخالفت با اندیشه‌های سوسیالیستی
  3. مخالفت با لیبرالیسم
  4. تبعیّت زندگی همهٔ گروه‌ها از دولت (تمامیّت‌خواه بودن)
  5. تقدّس پیشوا تا سرحدِّ امکان
  6. مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی می‌نامند)
  7. اعتقاد شدید به قهرمان‌پرستی
  8. تبلیغ روح رزم‌جویی
  9. قدیس گرایی
  10. نظام تک‌حزبی

سرگذشت فاشیسم

Thumb
آدولف هیتلر (سمت راست) و بنیتو موسولینی (سمت چپ)

پس از جنگ جهانی اول، ایتالیا همانند دیگر کشورهای اروپایی درگیر مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود. اعتصابات، شورش‌ها و تصرف اراضی به وسیله روستاییان در نواحی کشاورزی از مسایل مبتلا به این کشور به‌شمار می‌رفتند.

طبقات متوسط مانند طبقات مشابه در کشورهای سرمایه‌داری از بلشویسم هراسان بودند. در کشوری که شکل حکومت آن دموکراتیک بود، ولی برخلاف بریتانیا از سنت سیاسی مقتدر برای حمایت از دموکراسی برخوردار نبود، همهٔ این مسائل لاینحل مانده و اغتشاش و هرج و مرج را تشدید می‌کرد.

در چنین زمینه‌ای از اضطراب و اغتشاش، محبوبیت حزب فاشیست موسولینی رو به افزایش نهاد. فاشیسم اعلام کرد که ایتالیا را از بلشویسم نجات می‌دهد، و قول داد که شوکت و افتخار امپراتوری روم باستان را به کشوری که روحیه و انتظامش را از دست داده، باز خواهد گرداند.

فاشیسم همه نوع افراد ناراضی را به خود جلب کرد: سربازان سابق که بیکار مانده بودند، طبقات متوسط دلسرد و مأیوس، جوانان وطن‌پرست و روستاییان گرسنه. فاشیست‌ها پیراهن سیاه بر تن کرده و چکمه می‌پوشیدند و دربارهٔ یک آرمان بزرگ ملی فریاد می‌زدند که همه چیز به همه کس عرضه می‌کرد: شغل، سعادت و افتخار ملی.

استدلال سیاسی آن‌ها تروریسم و جنگ‌های خیابانی بود و دولت ضعیف تر از آن بود که جلوی آن‌ها را بگیرد. بالاخره وقتی محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند، موسولینی (ایل دوچه/پیشوا) به دنبال راهپیمایی بزرگی که در ۱۹۲۲ در رم بر پا شد، به قدرت رسید. او بدون درنگ یک دیکتاتوری نظامی بر پا کرد و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد.

دولت برخی فعالیت‌های عمومی را به عهده گرفت و ارتش را تقویت کرد و با فتح حبشه (که امروز اتیوپی نامیده می‌شود) در سال ۳۶–۱۹۳۵، از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در آفریقای شمالی استفاده کرد. فاشیسم موفق به نظر می‌رسید زیرا نظم را در کشور بی‌نظم و ناامن برقرار کرده بود. مردم ایتالیا، موسولینی را تأیید می‌کردند، از این نظر که توانسته‌است «قطار را به موقع به حرکت درآورد».

موسولینی با اعلام این مطلب که فاشیسم یک فلسفه‌است سعی کرد برای رژیم خود احترامی کسب کند. او فرضیه‌اش را با شعارهایی چون «کشور، وجدان و اراده عمومی بشریت است» پر کرد. از شعارهای مشهور دیگرش: «همیشه حق با موسولینی است»، «بحث نه، تنها اطاعت!»، «ایمان بیاورید، اطاعت کنید!، بجنگید!»

سایر دیکتاتورهای دهه ۱۹۳۰ روش‌های سیاسی ایتالیایی فاشیست را تقلید کرده و آن را با اوضاع و شرایط و آداب و سنن کشور خود تطبیق دادند. برای مثال، در اسپانیا ژنرال فرانکو ارتش را با اشرافیت و کلیسای کاتولیک پیوند داد. رژیم فاشیست تا دهه ۱۹۷۵ به حیات خود ادامه داد. اما دیگر رژیم‌های مشابه مانند آلمان نازی و چند رژیم در اروپای شرقی (و حتی خود ایتالیای فاشیست) در جنگ جهانی دوم با شکست روبرو شدند.

فاشیسم و جنسیت

«ملت» در ملی‌گرایی نژادپرستانه فاشیست‌ها، در معنای مردانه کلمه تصور می‌شود. فاشیسم همانگونه که با سوسیالیسم مخالف است، با فمینیسم نیز منازعه دارد. فاشیست‌ها به‌طور تاریخی معتقد بودند وظیفه اصلی زنان انجام کارهای خانه و تولید مثل است؛ امری که پوپولیست‌های دست راستی با گفتن «جنسیت‌ها برابر اما متفاوت هستند» توجیه می‌کنند.[11]

جنگ جهانی اول، در نظر بسیاری از اروپاییان، روابط بین جنسیت‌ها را مختل کرده بود. زنان مشاغل مردانه را در دست گرفتند، سازمان‌های زنانه ظهور کردند و بسیاری از کشورها بعد از جنگ به زنان حق رای دادند. سبک پوشش زنان بورژوا تغییر کرد و آنان البسه ساده‌تری که با زندگی کاری‌شان سازگاری بیشتری داشت، انتخاب کردند. پیر دریو لا روشل، نویسنده فرانسوی که بعدها فاشیست شد، اعلام کرد که «این تمدن دیگر جنسیت ندارد.» این وضعیت یک «زوال اجتماعی» به حساب می‌رفت. محافظه‌کاران بدان نتیجه رسیدند اگر زنان به جای خود بازنگردند، کارایی جامعه مختل خواهد شد. نتیجتاً در بسیاری از کشورهای اروپایی جنبش‌هایی به وجود آمد که با بالا بردن نرخ باروری، تلفات جنگ جبران شود. اینان که تولدگرا نامیده می‌شدند، معتقد بودند زنان قبل از هر چیز مادر هستند و نباید وظایف دیگر به آن‌ها داده شود. فاشیست‌ها نیز معتقد بودند جامعه باید مطابق ارزش‌های مردانه نو شود. در واقع، در نظر فاشیست‌ها محافظه‌کاران به اندازه کافی «مردانه» نبودند. آن‌ها کهنه‌سربازان جنگ جهانی را به عنوان نمونه‌های آرمانی برای احیای رجولیت ملت می‌یافتند که با خدمت در جبهه‌ها از خود دلاوری مردانه، مطیع‌بودن، فداکاری و غیره نشان داده‌اند.[12]

فاشیسم و تأثیر آلمان

بعد از جنگ جهانی اول، آلمان مانند ایتالیا با مسائل و مشکلاتی مواجه شد. این کشور مجبور بود شرمساری و مجازات ناشی از شکست خود در جنگ را تحمل کند. دموکراسی که در ۱۹۱۹ در این کشور برقرار شد، هرگز مورد قبول طبقه بالا که با اشتیاق به گذشتهٔ پر افتخار آلمان قیصری می‌نگریست، نبود.

آن‌ها و تعداد زیادی از مردم آلمان عقیده «نازیسم» هیتلر را مورد استقبال قرار دادند، زیرا با سنت‌های پذیرفته‌شده تاریخ آلمان یعنی اطاعت از مافوق، روحیه نظامی‌گری و ستایش «ملت» پیوند داشت. به علاوه، این عقیده با احساسات گسترده ضد سامی در آلمان مطابقت می‌کرد. البته باید خاطر نشان کرد که هیتلر مبتکر این احساسات نبود بلکه از آن به‌طور کامل بهره‌برداری می‌کرد.

در آلمان نظریه برتری ملی تحت عنوان نظریه «نژاد برتر» مطرح و ادعا شد که این نظریه دارای ریشه‌های تاریخی است و در عقاید معدودی از فلاسفه قرن نوزده آلمان آمده‌است. چون آلمانی‌ها از مردم برتر بودند شکست آلمان در جنگ جهانی اول نمی‌توانسته ناشی از تقصیر ارتش آلمان باشد، بنابراین لازم بود تقصیر به گردن افراد دیگری گذاشته شود. این افراد عبارت بودند از: بلشویک‌ها، یهودی‌ها و سوسیال دمکرات‌هایی که «از پشت به ارتش آلمان خنجر زده بودند و حالا نیز این افراد مسبب تمام مشکلات بعد از جنگ به‌شمار می‌آمدند.»

در اوایل دهه ۱۹۳۰ که اوضاع آلمان به دنبال رکود بزرگ رو به وخامت گرایید، میلیون‌ها نفر آلمانی با اشتیاق، تجزیه و تحلیل هیتلر را دربارهٔ وضعیت کشور خود پذیرفتند. در ۱۹۳۳ نازی‌ها بزرگ‌ترین حزب آلمان را تشکیل دادند و هیتلر صدراعظم آلمان شد. او به مجرد رسیدن به قدرت یک دولت تک حزبی را به وجود آورد.

سایر خصوصیات حزب نازی مشابه حزب فاشیست ایتالیا بود. نازی‌ها مانند فاشیست‌ها از طرف برخی صنایع آن زمان حمایت می‌شدند. هیتلر نیز پروژه‌های بزرگ دولتی مانند جاده‌سازی و از آن مهم‌تر برنامهٔ بزرگ تجدید تسلیحات را راه انداخت که برای شش میلیون نفر بیکار، شغل ایجاد کرد.

نقدهای وارد بر فاشیسم

فاشیسم پس از شکست نیروهای دولت محور در جنگ جهانی دوم به‌طور گسترده در فرهنگ عامه مورد انتقاد محکوم شده‌است.[13]

کوشش‌های حکومت‌های فاشیستی برای کاهش بیکاری، دولت قوی و دخالت این دولت در همه امور به خاطر حفظ منافع ملی است. هیتلر و موسولینی هنگام عروج به قدرت، به‌طور سربسته وعده دادند که رفتار بهتری با کارگران خواهند داشت؛ ولی وعده‌های آن‌ها چندان عملی نشد زیرا رژیم‌های آن‌ها تغییری در ترکیب اجتماعی به وجود نیاوردند و همان طبقه حاکم کماکان در رأس امور باقی بود. در آلمان و ایتالیا به استثنای چند نفر، بقیه اعضای طبقه از حکومت فاشیستی حمایت می‌کردند و به وسیله آن حکومت حمایت شدند.

طولی نکشید که میلیون‌ها آلمانی آمادگی خود را برای پیروی از پیشوا اعلام کردند. هر کس که تردیدی نسبت به ایدئولوژی جدید داشت یا از کشور گریخت یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آن‌هایی که علیه او حرف می‌زدند به اردوگاه‌های کار اجباری نازی اعزام می‌شدند تا به یهودی‌ها، کولی‌ها، هم‌جنس‌گراها و سایر به گفته وی «طفیلی‌های بشر» ملحق شوند.

به این ترتیب تمام ملت از فلسفه هیتلر که می‌گفت: «جنگ، ابدی است. جنگ، زندگی است» پشتیبانی کردند. راه‌حل نهایی او برای مسئلهٔ یهود، یهودیان را به کام مرگ فرستاد.

پس از جنگ جهانی دوم، ایتالیا و قسمت غربی آلمان به عنوان دموکراسی‌های لیبرال تجدید سازمان یافتند و نازیسم اعتبار و آبروی خود را از دست داد؛ ولی ترس از حیات دوباره فاشیسم در جهان پس از جنگ و به ویژه در کشورهایی مثل شوروی که بیش از همه از تهاجم آلمان صدمه دیده بود پا بر جا ماند. این ترس به شدت در سیاست شوروی نسبت به آلمان تأثیر گذاشت.

به‌طور کلی فاشیسم، در عملکرد برخی از دولت‌ها، برای مثال در دیکتاتوری نظامی «سرهنگان» یونان از «۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴» و جذبه‌ای که فاشیسم برای برخی از مردمان دارد، به چشم می‌خورد. برخی از گروه‌های سیاسی در غرب مثل جبهه ملی بریتانیا، بازتاب‌دهندهٔ نظریات فاشیسم قبل از جنگ هستند.

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون

Wikiwand in your browser!

Seamless Wikipedia browsing. On steroids.

Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.

Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.