«در سدهٔ بیستم، دو انقلابِ مهم در ایران روی دادهاست، انقلابِ مشروطه و انقلابِ اسلامی. انقلابِ نخست شاهدِ پیروزیِ هرچند کوتاهِ روشنفکرانِ مدرن بود، روشنفکرانی که از ایدئولوژیهای غربی ناسیونالیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم الهام میگرفتند، قانون اساسی کاملاً غیردینی مدوّن کردند و به نوسازی جامعهٔ خود مطابقِ جوامعِ اروپاییِ معاصر امیدوار بودند… امّا با انقلابِ دوّم، علمای سنّتی به میدان آمدند؛ علمایی که از دورانِ طلایی اسلام الهام میگرفتند. پیروزیِ خود را با طرح و تدوین یک قانون اساسی کاملاً دینی تضمین نمودند، شرع را جایگزین دادگاههای موجود کردند و مفاهیمِ غربی همچون دموکراسی را مفاهیمی الحادی دانستند و موردِ انتقاد قرار دادند… در واقع، در تاریخِ معاصر جهان، انقلاب اسلامی پدیدهٔ بی همتایی است، زیرا نه یک گروهِ اجتماعی جدید مجهز به احزاب سیاسی و ایدئولوژیهای غیر دینی بلکه روحانیون سنتّی مجهز به منبر و مدعی حقِّ الهی در نظارت بر عملکرد همهٔ مقامات غیر روحانی، حتّی عالیترین نهادِ متشکّل از نمایندگان متخب ملّت، را به قدرت رساند.»
«جنبش سبز رو یک جنبش اصلاح طلبانه میدانم که از دل همین نظام اسلامی بیرون اومده. به نظرم عده ای در داخل همین نظام اسلامی متوجه شدند که دخالت دین در سیاست نمیتونه نتایج خوبی رو به همراه داشته باشه.»
«آبراهامیان منکر مشکلات اقتصادیمردم نیست. اما راهحل را بازگشت جمهوری اسلامی به "عصر روشنگری و دوران خاتمی"" میداند. "مورخ" ما به رغم اعتقاد به دیالکتیک تاریخی ظاهراً تاریخ را نه یک رودخانه که میگذرد و میرود بلکه یک مرداب میبیند. مردابی که مکرر میشود پرید داخل آن و بیرون آمد.»