هراکلیتوس، هراکلیت یا هرقلیطوس (به یونانی: Ἡράκλειτος ὁ Ἐφέσιος ,Hērákleitos ho Ephésios) (۴۷۵–۵۳۵ ق. م) از فیلسوفان ایونیایی دورهٔ پیشا سقراطی است، که بنا بر گفتهٔ کاترین آزبورن نویسنده و فیلسوف انگلیسی می‌توان او را تأثیرگذارترین فیلسوفِ این دوره نامید. وی شاهزادهٔ اِفِسوس بود و می‌بایست فرمان‌روای اِفِسوس می‌شد، اما از این سِمَت به نفعِ برادرش کناره گرفت. او از همشهریانش بیزاری می‌جست، و آنان را مورد تحقیر و توهین قرار می‌داد. وی حتی هومر و فیثاغورس که پیش از خودش می‌زیستند را نیز از نقد و تحقیر مستثنی نمی‌کرد و معتقد بود هومر را بایستی از میانِ صفحاتِ کتاب بیرون کشید و تازیانه زد. هراکلیتوس به همین دلیلِ بیزاری از مردم، محل اقامتش را ترک کرد و در کوه‌ها و دشت‌ها زندگی‌اش را ادامه داد. وی در این مدت، از گیاهانِ کوهی تغذیه می‌کرد، که همین عمل، باعثِ ابتلایش به بیماری استسقا شد که از همان بیماری نیز درگذشت.

اطلاعات اجمالی هراکلیتوس, نام هنگام تولد ...
هراکلیتوس
Thumb
نام هنگام تولدهراکلیتوس افه‌سوسی
زادهٔح. ۵۴۰ ق.م.[1]
درگذشتح. ۴۸۰ ق.م.[2]
دیگر نام‌هافیلسوف تاریک
فیلسوف گریان
دورهفلسفه دوران باستان، فلسفه پیشاسقراطی
حیطهفلسفه غرب
مکتبمکتب اِفه‌سُوسی، مکتب ایونی
بستن

هراکلیتوس پایداری و ثبات در عنصرهای جهان را رد می‌کرد و معتقد بود همه چیز در جهان در سیلان است؛ تا آنجا که وی گفته‌است: «هیچ‌کس نمی‌تواند در یک رودخانه دوبار گام بنهد». با وجود تغییر و سیلانی که از نظر هراکلیتوس در تمامیِ چیزهایِ جهان وجود دارد، وی لوگوس را تنها چیزِ ثابت و ایستای جهان می‌دانست. پژوهشگران لوگوسِ مورد اشارهٔ هراکلیتوس را «قانونِ حاکم بر جهان» می‌دانند. قانونی که تضاد، نمودِ اصلیِ آن است. ستیز و کشاکش میانِ اضداد، از نظر هراکلیتوس یگانه واقعیت و عدالتِ جهانی بود. به همین ترتیب، هراکلیتوس حتی جنگ را نیز عدالت و امری عمومی می‌دانست. وی را به دلیلِ نظری که در موردِ ستیز اضداد داشت، پایه‌گذار دیالکتیک می‌دانند.

هراکلیتوس با دین‌هایِ رایج در زمان خود میانه‌ای نداشت و به آن‌ها بی‌اعتقاد بود. گویا وی دینی مخصوص به خود داشته که گونه‌ای از همه‌خدایی بوده‌است. برتراند راسل معتقد است اگر هراکلیتوس از عمومِ مردم متنفر نبود و از آنان دوری نمی‌جست، حتی می‌توانسته یک مصلح دینی باشد. از لحاظ اخلاقی نیز هراکلیتوس، اخلاقِ ریاضتکشی در مقابلِ شهوات را می‌ستود. از نظر او روحِ انسان از آتش و آب تشکیل شده، و روح با رفتنِ به دنبالِ شهوات، مرطوب شده، و از عنصرِ آتش‌اش کاسته می‌شود. به عبارتی وی معتقد بود رفتن به دنبالِ شهوات، مساوی با مرگِ نفس است.

گفته می‌شود هراکلیتوس در زمان حیاتش کتابی با نام دربارهٔ طبیعت نگاشته بود، اما از آن کتاب تنها تعداد ۱۳۰ پاره در نوشته‌های نویسندگان بعدی به‌جامانده، که گاهی تنها از یک جمله تشکیل شده‌اند. بنابر گفتهٔ مورخان، این کتاب از سه بخش به‌نام‌هایِ طبیعیات، اخلاق و سیاست تشکیل شده‌بود.

به هراکلیتوس در یونانِ باستان، لقبِ فیلسوفِ تاریک داده‌بودند. دلیلِ دادنِ این لقب به هراکلیتوس، بیانِ ناروشن، و ابهام‌آمیزِ وی بود. چنانچه حتی سقراط و ارسطو نیز به ابهامِ گفتارِ وی اشاره کرده‌اند. هراکلیتوس بر فیلسوفانِ پس از خود تأثیراتِ بسیاری گذاشت. افلاطون در دورانِ جوانی، در مکتبِ کراتولوس که از جانشینانِ هراکلیتوس بود، آموزش دیده‌بود، و به همین دلیل می‌توان او را شاگردِ غیر مستقیمِ هراکلیتوس دانست. ارسطو معتقد است تأثیری که افلاطون از فلسفهٔ هراکلیتوس گرفت، موجبِ شکل‌گیریِ نظریهٔ مثل گردید. هگل نیز معتقد است که در کتابِ منطق‌اش، از تمامیِ گزاره‌های هراکلیتوس تأثیر گرفته‌است.

منابعِ زندگی و نظریاتِ هراکلیتوس

منابع دست اول

در منابعِ دست اول که زندگی و گفته‌های هراکلیتوس را نقل کرده‌اند، می‌توان به نوشته‌های افرادِ زیر اشاره کرد:

ثئوفراستوس (۲۸۷–۳۷۲ ق. م)، شاگرد ارسطو بود و کتابی به نامِ آموزه‌های طبیعت‌شناسان گردآوری کرده بود. از این کتاب تنها یک فصل به نام «دربارهٔ حواس» بازمانده‌است، که بخش‌هایی از آموزه‌های هراکلیتوس را دربردارد.[3]

پلوتارک، (حدود ۴۶–۱۲۷ میلادی) از تاریخ‌نگاران، زندگی‌نامه‌نویسان و مقاله‌نویسان یونانی، که در میان نوشته‌هایش، نوشتاری با نام پیرامونِ باورهای فیلسوفان بازمانده‌است. چندین جمله از هراکلیتوس در این کتاب نقل شده‌است.[4]

همچنین مارکوس اورلیوس، (۱۲۱ میلادی تا ۱۸۰ میلادی) امپراتور رواقیِ روم، نیز در رساله‌اش با نامِ تأملات پاره‌هایی از اندیشه‌های هراکلیتوس را نقل کرده‌است، که به جهتِ هم‌اندیشی‌اش با هراکلیتوس دارای اهمیت است.[5]

سکستوس امپیریکوس، پزشک و فیلسوفِ شکاک، در کتابش با نامِ علیه ریاضی‌دانان اشارتی به هراکلیتوس می‌کند و در کتابِ دیگرش با نام طرحِ شک‌گرایی جملاتی از هراکلیتوس را نقل می‌کند.[6]

کلمنت اسکندرانی، (۱۵۰ تا ۲۱۵ میلادی) از پدرانِ یونانی‌زبانِ کلیسای کاتولیک است. وی در سه نوشتارِ برانگیزاننده، مربی و جُنگ جملاتی از هراکلیتوس را نقل کرده‌است که بسیار سودمند هستند.[7]

دیوگنس لائرتیوس، (نیمه نخست سده سوم میلادی) زندگی‌نامه‌نویس فیلسوفان یونانی، منبع بسیار مهمی برای اندیشه‌ها و باورهای هراکلیتوس است. وی در کتابِ نهم خود، به زندگی و نظراتِ هراکلیتوس اشاره می‌کند؛ که نشان می‌دهد وی به منابعی دسترسی داشته، که آن منابع دیگر امروز در دسترس نیستند.[8]

منابعِ دستِ دوم

کتابِ هرمان دیلس، با نام پاره‌های پیشاسقراطی، از مهم‌ترین منابعِ دست دوم به حساب می‌آید. وی در این کتاب بر اساس ترتیبِ الفباییِ مأخذها، پاره‌هایی که از اندیشمندانِ پیشاسقراطی گردآوری کرده را شماره‌گذاری کرده‌است.[9]

پس از دیلس، دو مکتب در ترجمه و تفسیرِ آرایِ هراکلیتوس به وجود آمد: «مکتب انگلیسی» و «مکتب آلمانی». مکتب انگلیسی که افرادی همچون اینگرم بایواتر، جان برنت، ویلیام گاتری و جفری کرک در آن جای می‌گیرند، سعی می‌کند اندیشه‌های هراکلیتوس را به همان‌گونه که بوده‌است بیان و ارائه کند. اما مکتب آلمانی که افرادی همچون شلایرماخر، لاسال، هگل و نیچه آن را نمایندگی می‌کنند، به اندیشه‌های هراکلیتوس، رنگی از اندیشه‌های خویش می‌زنند و چندان برای ارائهٔ آراءِ حقیقی هراکلیتوس تلاش نمی‌کنند.[10]

فلسفه پیش از هراکلیتوس

فلسفه و نخستین فیلسوفانِ یونانی در ایونیه، در غرب آناتولی، در سدهٔ ششم پیش از میلاد پدیدار شدند.[11] این مکان در آموختن دانش به یونانیان بسیار پراهمیت است، چنان‌که می‌توان گفت ایونیه، مهدِ تفکر یونانی است؛ و از طرفی می‌توان همین لقب را به میلتوس داد و گفت میلتوس نیز مهد تفکر ایونیه است. میلتوس زادگاه نخستین فیلسوفِ شهیرِ ایونیه است: تالس.[12]

ارسطو فیلسوفان میلتوس را طبیعت‌گرا معرفی می‌کند، چراکه آنان سعی می‌کردند جهانی را که به‌ظاهر بی‌نظم به‌نظر می‌رسید، با اصولی ساده توضیح دهند؛ به عبارتی آنان همه‌چیز در جهان را قابل توضیح می‌دانستند. منشأ نخستین، آرخه، از حوزه‌هایی بود که فیلسوفان میلتوسی در مورد آن تحقیق می‌کردند.[13] آنان در پی توجه به تغییراتِ جهان، به این موضوع توجه کردند که ورای تمامی این تغییرات، نهایتاً یک چیزِ ثابت و پایدار بایستی وجود داشته باشد که خمیرمایهٔ تمامی چیزهاست. به این ترتیب هرکدام از این فیلسوفان، عنصری را به عنوان منشأ نخستینِ چیزها معرفی می‌کردند، و در اینکه کدامین عنصر خمیرمایهٔ چیزهاست، با یکدیگر اختلاف داشتند؛ اما نهایتاً تمامی آن‌ها در یک چیز با یکدیگر توافق داشتند: مادی بودنِ منشأ نخستین.[14] از میان فیلسوفان میلتوسی تالس آب را،[15] و آناکسیمنس هوا را به‌عنوان منشأ نخستین معرفی کردند.[16]

شهر میلتوس در سال ۴۹۴ ق.م. به‌دست هخامنشیان ویران شد، و با آن که این شهر ۲۵ سال بعد دوباره ساخته شد، اما دیگر بخاطر فلسفه شهرت نیافت.[17] از آن پس برای مدتی کانون فعالیت‌های فلسفی به منطقه یونانی‌نشین جنوبِ ایتالیا، مگنا گراسیا، انتقال یافت. موضوعات فلسفی‌ای که میلتوسیان به آن می‌پرداختند نیز جای خود را به تفکراتی از قبیلِ سرنوشت روح داد.[18]

فیثاغورس از جملهٔ فیلسوفانی است که در جنوب ایتالیا اقامت داشت.[19] راسل می‌گوید که ورودِ ریاضیات در فلسفه، به‌عنوان استدلال استنتاجی، از فیثاغورس آغاز می‌شود.[20] همچنین راسل وی را تأثیرگذارترین شخص در عالم تفکر می‌داند، و توضیح می‌دهد آنچه به‌عنوان مکتب افلاطونی شناخته می‌شود، در واقع مکتب فیثاغوری است.[21] فیثاغورس به تناسخ باور داشت و بنابراین انسان را فناناپذیر می‌دانست.[22] وی معتقد بود انسان‌ها کارگزارانِ اخلاق در جهانی هستند که از لحاظِ اخلاقی قطب‌بندی شده‌است؛ و با این تفکر زمینه‌سازِ بوجودآمدنِ فلسفهٔ اخلاق توسطِ سقراط و افلاطون شد.[23] ادوارد هوسی حتی شالودهٔ تفکرات پارمنیدس و امپدوکلس را تفکراتِ فیثاغوری می‌داند.[24]

تفکراتِ کسنوفانس در برابرِ تفکراتِ فیلسوفانِ میلتوسی قرار می‌گیرد و در واقع واکنشی نسبت به آن تفکرات به حساب می‌آید. وی نظری شکاکانه نسبت به واقعیت جهان داشت و می‌پنداشت کشف حقیقت امکان‌پذیر نیست و هیچ راهی برای فهم آن وجود ندارد.[25] کسنوفانوس را بنیان‌گذار مکتب الئایی می‌دانند، اما کاپلستون معتقد است از آن‌جا که هیچ مدرکی وجود ندارد که وی به الئا رفته باشد، بنابراین تنها می‌توان او را حامی و مشوق این مکتب دانست.[26]

پس از این که ایونیه به تصرف سپاهیان کوروش درآمد، اهالی ایونیه از این مناطق گریختند و الئا یکی از کوچ‌نشین‌هایی بود که به دست ایونیان، در جنوب ایتالیا تأسیس شد.[27] در این شهر مکتب فلسفی‌ای به وجود آمد که نام خود را از همین شهر گرفت، و به مکتب الئایی شهرت یافت.[28] از مهم‌ترین نمایندگانِ مکتب الئا را می‌توان به پارمنیدس و زنون اشاره کرد.[29] الئاییان، «گردیدن» و «شدن» را انکار کردند و معتقد بودند که «هستی» یگانه حقیقتِ جهان است.[30] آنان تمامی تغییرات را فریبنده می‌دانستند، که این تفکرشان متضمن خوار شمردن تجریبات حسی بود.[31]

زندگی

تولّد و جوانی

Thumb
نقشهٔ منطقهٔ باستانی ایونیه واقع در آسیای کوچک

هراکلیتوس[ی 1] در شهر افه‌سوس، در سواحل ایونیه، در خانواده‌ای اشرافی چشم به جهان گشود. پدرش، بلوزون یا بلیزون، از نوادگان آندروکلس بود، که این شخص، خود پایه‌گذارِ مهاجرنشینِ محل اقامت‌شان در افه‌سوس؛ و فرزند کودروس، از حکٌام آتن بود.[33] تاریخِ دقیقِ زاده شدنِ هراکلیتوس مشخص نیست؛ اما دیوگنس لائرتیوس می‌گوید که «هراکلیتوس در المپیاد شصت و نهم شکوفا شده‌بود». شکوفا شدن در زبان یونانی، به‌معنایِ رسیدن به چهل سالگی بوده؛ و با توجه به اینکه المپیاد شصت و نهم حدودِ سال‌های ۵۰۴ تا ۵۰۱ پیش از میلاد برگزار شده، بنابراین تاریخِ زاده شدنِ هراکلیتوس بایستی میان سال‌هایِ ۵۴۴ تا ۵۴۱ پیش از میلاد بوده‌باشد.[34]

مقام پادشاهی در خاندانِ هراکلیتوس موروثی بود[35] و وی به عنوان فرزند ارشد خانواده، قانوناً باید شخص اول شهر می‌شد، اما وقتی نوبت به او رسید ترجیح داد که به سود برادرش کناره‌گیری کند،[36] در فقر زندگی کند و زیر رواق معبد آرتمیس در افه‌سوس به مطالعه بپردازد.[37]

گفته‌شده که وی با گروهی پسربچه به معبد آرتمیس رفت تا با آن‌ها تاس‌بازی کند؛ و زمانی که مردم گردِ او جمع شدند و او را تماشا کردند، گفت:

«ای بیچارگان! چرا در حیرتید؟ این بهتر از دخالتِ بی‌جا در امورِ عمومیِ جمعِ شما نیست؟»[38]

هراکلیتوس هرگز به هوس قدرت نیفتاد، و در پاسخ به اینکه چرا از مناصب سیاسی که به او پیشنهاد می‌شد چشم می‌پوشید؛ می‌گفت:

«روانش از جاه‌طلبی‌های ناشایست و سیری‌ناپذیر که حسادت‌ها را برمی‌انگیزد، گریزان است.»[39]

دعوت شدن به دربارِ داریوش

معروف است که داریوش هخامنشی برای هراکلیتوس نامه‌ای نوشت و او را به دربارِ خویش فراخواند، اما هراکلیتوس دعوتِ داریوش را نپذیرفت و گوشه‌نشینی را به هم‌نشینی با شاهنشاهِ هخامنشی برگزید.[40] متنِ نامه‌ای که داریوش خطاب به هراکلیتوس نوشت، و پاسخی که هراکلیتوس به وی داد را دیوگنس لائرتیوس چنین نقل می‌کند:

«درودِ داریوش، فرزندِ ویشتاسپ، بر هراکلیتوس، حکیمِ افه‌سوس باد!

تو رساله‌ای به‌نامِ در باب طبیعت به رشتهٔ تحریر درآورده‌ای که درک و تفسیرِ آن دشوار است. به‌نظر می‌رسد در بعضی قسمت‌ها، اگر به‌صورت کلمه‌به‌کلمه تفسیر شود، حاویِ تأملی ژرف در کل جهان و آنچه در آن روی می‌دهد است، که متکی بر نیرویی عمیقاً الهی است؛ اما در بسیاری قسمت‌ها حکم به‌صورتِ تعلیق درآمده، به‌طوری‌که حتی آنان که در ادبیات تبحر دارند از فهمِ تفسیرِ صحیحِ اثرِ تو درمانده‌اند؛ لذا داریوش شاه، فرزند ویشتاسپ، امیدوار است که از تعلیمات و فرهنگِ یونانیِ تو بهره‌مند شود. پس هرچه سریع‌تر برایِ دیدنِ من به کاخ بیا؛ زیرا مردمِ یونان معمولاً به حکیمانِ خود توجهی نشان نمی‌دهند؛ و نیز به قواعدِ فوق‌العادهٔ ایشان که باعثِ شنیدن و آموختنِ بهتر می‌شود، بی‌اعتنایی می‌کنند. اما در بارگاهِ من همه‌گونه مزایا و گفتگویِ روزانهٔ خوب و ارزشمند برای تو مهیا خواهدبود، و نیز زندگی‌ای مطابق با نظراتِ شما.»

«درودِ هراکلیتوسِ افه‌سوسی بر داریوش‌شاه، فرزندِ ویشتاسپ باد!

انسان‌های رویِ زمین از حقیقت و عدالت کناره می‌جویند، در حالی که به‌خاطرِ حماقتی دهشتناک، خود را وقفِ ارضایِ حرص و عطشِ شهرت می‌کنند. اما من با فراموش کردنِ تمامِ شرارت‌ها، از دل‌زدگیِ عمومی که ارتباطِ تنگاتنگی هم با حسادت دارد، خود را دور نگه می‌دارم، و از آن‌جا که از شکوه و جلال وحشت دارم، نمی‌توانم به ایران بیایم، به قلیلی قانع خواهم بود، زیرا که آن قلیل، موافقِ عقایدِ خودم است.»[41]

داریوش درویشی، پژوهشگر فلسفه، معتقد است که با تطبیق‌دادنِ متنِ این دو نامه، با ادبیاتی که دو نویسنده در دیگر نوشته‌هایشان به‌کار برده‌اند، در اصالت داشتنِ این نامه‌ها تردیدهایی به وجود می‌آید؛ و از طرفی ابرازِ علاقهٔ داریوش به بهره‌مندی از فرهنگِ یونانی، آن هم در آستانهٔ جنگی بزرگ میان ایرانیان و یونانیان، بسیار بعید به‌نظر می‌رسد.[42] ایونیه در زمان حیات هراکلیتوس در تصرف هخامنشیان بود.[43] بنابراین از نظر درویشی اگر داریوش خطاب به هراکلیتوس نامه‌ای نوشته‌باشد، این نامه بایستی خطاب به شهروندی ایرانی نوشته شده‌باشد، نه یونانی. با این‌حال طبقِ نظرِ درویشی، می‌توان پیوند و ارتباط میانِ دربارِ داریوش با هراکلیتوس را پذیرفت، اما متنِ این دو نامه پذیرفتی نیست.[44]

مرگ

هراکلیتوس به خاطر بیزاری از همشهریانش، افه‌سوس را ترک کرد و در کوه‌ها آواره شد. او با تغذیه از گیاهان و علف‌ها زندگیِ خود را ادامه می‌داد و به همین دلیل به بیماریِ استسقا دچار شد. هراکلیتوس برای درمانِ بیماری‌اش به شهر، پیشِ پزشکان بازگشت و برای پزشکان چیستانی طرح کرد و پرسید آیا آنان می‌توانند پس از بارانی شدید، خشک‌سالی به وجود بیاورند؟ پزشکانی که مخاطبِ هراکلیتوس بودند از این جمله چیزی متوجه نشدند، پس هراکلیتوس به طویله‌ای رفت و خود را در آن‌جا زیرِ پِهِنِ گاوها دفن کرد، با این گمان که رطوبتِ سمی از بدنش خارج شود. اما این عمل در درمانِ بیماری‌اش فایده نکرد و در نهایت از این بیماری درگذشت. هرچند روایاتی نیز وجود دارد که براساسِ آن‌ها هراکلیتوس از بیماریِ استسقا شفا یافته، و به دلیلِ ابتلا به بیماریِ دیگری جان باخته‌است.[45]

آثار

کتابی با نام دربارهٔ طبیعت را به هراکلیتوس نسبت می‌دهند. دربارهٔ طبیعت نامی است که مورخان باستانی برای کتاب‌های بیشترِ پیشاسقراطیان ذکر کرده‌اند.[46] دیوگنس لائرتیوس اما می‌گوید که دیودوتوس نامِ کتاب را چنین گزارش کرده‌است: سکانی بی‌نقص برای هدایت زندگی، و تأکید کرده‌است که کتابِ هراکلیتوس دربارهٔ طبیعت نبوده‌است، بلکه دربارهٔ حکومت بوده، و قسمت‌هایی از آن که به طبیعت اشاره دارد، تماماً از روی تمثیل است.[47]

در صحت این مدعا که هراکلیتوس چنین کتابی نوشته باشد، اختلاف نظر وجود دارد. در واقع از ارسطو به بعد همواره به این کتاب اشاره شده‌است؛ اما عده‌ای با توجه به شکلِ پاره‌هایی که از هراکلیتوس بر جای مانده، مدعی هستند این کتاب نوشتهٔ هراکلیتوس نیست. چراکه این پاره‌ها به هیچ‌وجه همانند یک متنِ تنظیم‌شده نیستند و بیشتر شبیه به گفته‌هایی از هراکلیتوس هستند که وی در زمان‌ها و مکان‌های مختلفی به زبان آورده‌است، و به‌وسیلهٔ شاگردانش در زمانِ حیات یا اندکی پس از مرگش جمع‌آوری شده‌اند.[48][49]

البته برخی با اشاره به نخستین پاره‌ای که از هراکلیتوس باقی مانده‌است،[ی 2] استدلال می‌کنند که با توجه به دقتی که در تنظیمِ این پاره وجود دارد، می‌توان نتیجه گرفت که این پاره بخشی از یک کتاب بوده‌است. برخی دیگر نیز برای اثباتِ اینکه هراکلیتوس خود، این کتاب را نوشته، به متنِ برجای مانده از ارسطو[ی 3] اشاره می‌کنند، که ارسطو در آن به نوشتهٔ هراکلیتوس اشاره می‌کند.[51]

کتابِ دربارهٔ طبیعت بر اساس گفته‌های پیشینیان، از سه بخش تشکیل شده‌است: «طبیعیات»، «اخلاق» و «سیاست». هرچند به نظر می‌رسد که این تقسیم‌بندی، تقسیم‌بندیِ رواقیان باشد، نه تقسیم‌بندی‌ای که خودِ هراکلیتوس کرده باشد.[52] گفته می‌شود که هراکلیتوس کتابِ خود را به معبد بزرگ آرتمیس در افه‌سوس سپرده‌است. این گفته به نظر قابل قبول می‌آید، چراکه یکی از خدماتی که معابد در زمانِ باستان انجام می‌دادند، به‌امانت‌گرفتنِ پول و اشیای گران‌بهای مردم بوده‌است. به‌علاوه هیچ کتاب‌خانه‌ای نیز در زمانِ هراکلیتوس وجود نداشته‌است.[53]

از کتابی که هراکلیتوس نوشته‌بود، حدود ۱۳۰ پاره باقی مانده‌است.[54] در مورد نسبت‌دادنِ برخی از پاره‌های برجای مانده، به خودِ هراکلیتوس و اصالتِ آن‌ها تردید وجود دارد. برخی از محققان نیز تعدادی از پاره‌ها را به دو پاره تقسیم کرده‌اند؛ به همین دلیل تعدادِ پاره‌ها را برخی از محققان بیش از ۱۳۰ و برخی کم‌تر از این تعداد ذکر کرده‌اند، بنابراین در مورد تعداد پاره‌هایی برجای مانده از هراکلیتوس نمی‌توان با قطعیت صحبت کرد.[55] همچنین ترتیب و شماره‌گذاریِ پاره‌ها را نیز محققانِ مختلفی مانند دیلس یا بایواتر به شکل‌هایِ گوناگونی انجام داده‌اند.[56]

سبک گفتار

Thumb
سردیس هراکلیتوس اثر جوزف تورتو، هنرمند ونیزی قرن هفدهم

هراکلیتوس بیانی ناروشن و مبهم داشت که به‌نظر می‌رسد این روش را به‌عمد انتخاب کرده بود.[57] وی اهمیتی نمی‌داد که دیگران، سخنانش را می‌فهمند یا نه؛[58] چنان‌که گفته‌است:

«خداوندی که الهاماتِ سروشِ دلفیوس از اوست، نه می‌گوید و نه پنهان می‌کند، تنها نشانه‌ای بدست می‌دهد.»[59]

او معتقد بود که در کلماتش راز و سری نهفته‌است که افراد می‌بایست در ورای کلمه‌ها این سر را بجویند، رازی که تمام هستی در آن نهفته‌است. هراکلیتوس این راز را ساختهٔ فکر خودش نمی‌دانست، بلکه این قانون هستی است که در سخن وی از پوشیدگی بیرون می‌آید و ظهور می‌کند. چنان‌که می‌گوید:

«دانایی، نه گوش دادن به من، بلکه به لوگوس است و هم‌سخن شدن با اوست که همه چیز یکی است»[60]

گاتری دلایلِ ناروشن صحبت کردنِ هراکلیتوس را این‌گونه بیان می‌کند:

  1. دیدِ تحقیرآمیز نسبت به مردم؛ چراکه وی با به‌کارگرفتنِ زبانی که احمق‌ها قادر به درکِ آن بوده‌اند، از ارزشِ خود می‌کاسته‌است.
  2. ناکافی‌بودنِ زبانِ آن عصر برای بیانِ اندیشه‌های وی؛ چراکه اندیشه‌های او نسبت به دیگران موشکافانه‌تر بوده‌است.
  3. اعتقادِ هراکلیتوس مبنی بر دانستنِ حقیقتِ مطلق؛ چراکه همین اعتقاد، منجر به بیانی پیامبرگونه از جانبِ هراکلیتوس می‌شده، و نه بیانی مناظره‌ای.[61]

گفته‌می‌شود که اوی‌ریپیدس از کتابِ هراکلیتوس، نسخه‌ای را در اختیار سقراط قرار داد، و از وی خواست تا نظرش را در مورد کتاب بازگو کند. سقراط در پاسخ چنین گفت:

«آنچه می‌فهمم عالی است؛ به جرأت می‌گویم آنچه هم نمی‌فهمم عالی است؛ ولی تنها یک غواصِ دلوسی[ی 4] می‌تواند ژرفایِ آن را دریابد.»[63]

افلاطون و ارسطو نیز به دشوارنویسیِ هراکلیتوس اشاره می‌کنند و آن را مورد نقد قرار می‌دهند.[64] به‌طور مثال ارسطو می‌گوید مشخص نیست اشارات هراکلیتوس در نوشته‌هایش به گذشته مربوط می‌شود یا به آینده، و بخاطر همین ابهام، تعیین معنای دقیق نوشته‌های او بسیار دشوار است.[65]

برای نمونه او این جمله را از هراکلیتوس نمونه می‌آورد:

«مردم همواره خود را نسبت به لوگوس به بی‌خبری می‌زنند.»[66]

و توضیح می‌دهد که مشخص نیست که «همواره» به چه زمانی اشاره می‌کند؛ و به همین دلیل دارای ابهام است.[67]

هراکلیتوس به سبب اخلاق تند، و شیوهٔ دشوار بیان مطالبش، در یونان باستان مشهور به فیلسوف تاریک[68] یا فیلسوف گریان[69] شد. اما برخی از فیلسوفان همچون لوکرتیوس و هگل انتسابِ لقب تاریک به هراکلیتوس را مورد انتقاد قرار می‌دادند. به‌طور مثال لوکرتیوس معتقد بود که نادانان، هراکلیتوس را تاریک خوانده‌اند، در حالی که او برای دانایانِ یونان تاریک نبوده.[70]

آراء دربارهٔ مردم

دیل معتقد است که هراکلیتوس از همشهریانش به شکل بیمارگونه‌ای بیزار بود.[71] از او دربارهٔ عموم مردم و همشهریانش نقل شده که:

«فرومایگان بی‌شمارند، آن‌ها که ارزشی دارند، اندک.»[72]

«بیشتر مردم، همچون گله حیوانات، جز سیر کردن شکم اندیشه‌ای ندارند.»[73]

«انسانها فهم و تمیزی از خود نشان نمی‌دهند، خواه پیش از آنکه چیزی به آن‌ها آموخته شود خواه پس از آن، گرچه بیدارند اما توجه به کاری که انجام می‌دهند، ندارند، همان‌گونه که آنچه را در خواب می‌کنند را از یاد می‌برند.».[74]

«بهتر آن است که همهٔ مردان بالغ افه‌سوس خود را به دار آویزند و شهر را برای پسرانی که ریش ندارند خالی بگذارند.»[75]

شاید از مهم‌ترین دلایلِ بیزاریِ هراکلیتوس از همشهریانش، اخراجِ هرمودوروس، دوستِ صمیمی‌اش، از شهر باشد. هرمودوروس حاکمِ شهر افه‌سوس و از هواخواهانِ هخامنشیان بود. زمانی که ایونیه بر حکومتِ ایرانیان شورید، مردم افه‌سوس وی را از حکومت برداشتند و سپس تبعید کردند.[76]

او حتی از متفکران پیشین نیز با تحقیر سخن می‌گفت:

«هومر را باید از میان صفحات کتاب بیرون کشید و تازیانه زد!»[77] «دانش‌اندوزی، هوش و شعور نمی‌آورد. اگر جز این بود؛ هزیود، فیثاغورس، کسنوفانس و هکاتئوس هم باهوش می‌شدند!»[78]

با این وجود هیچ سخنِ صریحی از هراکلیتوس در نقد از فیلسوفانِ میلتوسی دیده نمی‌شود. این مورد را می‌توان این‌گونه تفسیر کرد که وی آنان را متفکرانی داناتر و مترقی‌تر از دیگر متفکران می‌دانسته‌است.[79]

برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفهٔ خود می‌نویسد که هراکلیتوس تنها از یک فرد به نام تئوتاموس به نیکی یاد کرده، و چون در پی دلیل این تحسین بگردیم، می‌بینیم که او گفته‌است: «بیش تر مردم بدند!»[80]

فلسفه

Thumb
نیم‌تنهٔ هراکلیتوس با نامِ «فیلسوف گریان» اثر یوهان کریستوف لودویگ لاک، ۱۷۵۷ م.

لوگوس

لوگوس در یونانِ باستان به معناهای مختلفی به کار می‌رفته که از آن جمله می‌توان به گزینش، سخن گفتن و شمارش اشاره کرد.[81] کنستانتین بودوریس معتقد است که بایستی میان چهار معنای لوگوس تفاوت قایل شویم:

  • گفتار
  • لوگوسِ مشترک و عام روح (به عنوان نوعی ساختار و کیفیت روح)
  • امر مشترک و عام جامعه انسانی، یعنی دولت و کشور
  • لوگوس مشترک و عام همه چیزها[82]

در نگاهِ نخست چنین به‌نظر می‌رسد که لوگوس در جملاتی که از هراکلیتوس بازمانده‌است، معنایِ «می‌گوید» می‌دهد، و مفهومِ کلیِ آن این است که: «هراکلیتوس می‌گوید:...» اما داریوش درویشی معتقد است از آن‌جایی که کلمهٔ لوگوس در پاره‌های زیادی به‌کار برده شده، این عقیده در موردِ لوگوس موردِ قبول نیست.[83] گاتری نیز بر آن است که وجودِ لوگوس مستقل از اظهاراتِ هراکلیتوس است؛[84] و همچنین اعتقاد دارد حتی زمانی که هراکلیتوس واژهٔ لوگوس را در مفهومِ خاصِ فلسفهٔ خود به‌کار می‌گیرد، آن را از کاربردهای متعارفش متمایز نمی‌کند.[85]

البته به اعتقادِ درویشی هراکلیتوس کلمهٔ لوگوس را از معنایی که یونانیان باستان منظور می‌کرده‌اند، در معنایی ژرف‌تر و البته به‌صورتِ رمزی-تمثیلی به‌کار برده‌است. وی اظهار می‌کند که با بررسیِ بیشترِ قطعاتِ بازمانده از هراکلیتوس، نمادهایی به‌دست می‌آیند که به‌وضوح به لوگوس اشاره دارند.[86] به‌طورِ مثال او از این پاره‌ها یاد می‌کند:

«دانایی، یک چیز است: شناختنِ خردی که به‌وسیلهٔ آن، همه‌چیز بر همه‌چیز فرمان می‌راند.»[87] «از همهٔ کسانی که سخنان‌شان را شنیده‌ام، هیچ‌کس نبود که دریافته باشد حکمت از همه‌چیز جداست.»[88]

درویشی سپس توضیح می‌دهد که با توجه به این‌که از نظر هراکلیتوس، تنها چیزِ ثابت و ایستا در جهان، زمانی که تمامیِ چیزها در حال دگرگونی‌اند، لوگوس است، می‌توان نتیجه گرفت که مرادِ هراکلیتوس از لوگوس، قانون است. وی همچنین اضافه می‌کند که باید توجه داشت، قانونی که هراکلیتوس مد نظر دارد، قانونی نیست که وضع شود، بلکه قانونی است که یافته می‌شود.[89]

از دیدگاهِ گاتری لوگوس امری است که برای همگان مشترک است، و با اندیشه و تفکر انسانی در رابطه می‌باشد.[90] وی آن را «قانونی که جهان را نظم می‌دهد، و قانونی که اذهان انسانی می‌تواند آن را درک کند» معرفی می‌کند.[91] نتیجه‌ای که گاتری، با توجه به پاره‌های بازمانده از هراکلیتوس، در بارهٔ لوگوس می‌گیرد این است که لوگوس یک امر واحد و حقیقتی پاینده است که هم الهی است، و هم عقلی؛ این امر واحد ما را احاطه کرده، و مسبب نظم کیهانی است. به اعتقاد گاتری بلاهتِ انسان‌ها از طریقِ عناصرِ درون‌شان می‌تواند لوگوس را تغییر دهد. چراکه لوگوس، آتش، گرم و خشک است، و رطوبت و سردیِ درونِ ما لوگوس را فاسد می‌کند.[92]

جفری کرک نیز در بارهٔ لوگوس می‌گوید:

«طریق سازمان‌یافته‌ای که همهٔ اشیا بدان طریق کار می‌کنند؛ طرح، قاعده، حتی قانون، خلاصه‌های ممکن‌اند. اعتقادِ من این است که اگر عبارتِ مایهٔ زحمتِ «فرمول‌های اشیا» را ترجمهٔ لوگوس بدانیم با ابهامِ کمتری مواجه خواهیم شد.»[93]

گاتری همچنین معتقد است با آن‌که از دیدگاهِ هراکلیتوس، لوگوس امری همگانی است، اما هراکلیتوس به شکل متناقضی بیان می‌کند که تنها شخصی است توانسته‌است لوگوسِ همگانی را کسب کند، و تقصیرِ واماندن از لوگوس، تنها و تنها متوجه اشخاص است، بدان جهت که گمان می‌کنند همهٔ آنچه می‌بینند، حقیقت است.[94]

دو پارهٔ بازمانده از هراکلیتوس می‌گوید:

«خران، کاه را به زر ترجیح می‌دهند.»[95] «طلاجویان، زمین را بسیار می‌کاوند و اندک می‌یابند.»[96]

درویشی از این گفته‌ها برداشتی تمثیل‌گونه دارد، به این شکل که: خران، را اشاره به کسانی می‌داند که یافته‌های عمومی را به دریافت‌های فلسفی رجحان می‌دهند و طلاجویان را اشاره به فیلسوفانی می‌داند که به دنبالِ یافتنِ لوگوس هستند، اما موفق به یافتنِ آن، به آن شکلی که هراکلیتوس دریافته‌است، نمی‌شوند.[97]

محققانی همچون شرف‌الدین خراسانی، آن قانون یا لوگوسی که هراکلیتوس می‌گوید را «تناقض و تضاد در هستی» می‌دانند. اما بر اساسِ دیدگاه‌های هراکلیتوس، تناقض و تضاد، باوجودِ این‌که یکی از مصداق‌های قانون به‌شمار می‌رود، ولی یگانه ویژگیِ آن قانونِ حاکم بر جهان نیست.[98] گاتری دربارهٔ لوگوس معتقد است که لوگوس نه تنها قانونِ همهٔ «شدن‌ها» در جهان است، بلکه قانونِ ستیزه و تنشِ هم‌زمانِ اضداد نیز هست.[99]

داریوش درویشی با توجه به قطعاتی که از هراکلیتوس برجا مانده، ویژگی‌هایِ لوگوس را چنین بیان می‌کند: «یک: لوگوس «هست»، در حالی که همه‌چیز «می‌شود». دو: یافتنی است؛ و می‌توان با آن هم‌آوازی کرد. سه: همگانی است. چهار: همه‌چیز بر اساسِ لوگوس پدید می‌آید. پنج: لوگوس همان کلامِ هراکلیتوس نیست، بلکه مستقل از کلامِ وی است. شش: یکی از مفادِ آن این است که همه‌چیز یکی است.»[100]

آتش

Thumb
هراکلیتوسِ گریان و دموکریتوس خندان، اثر دوناتو برامانت

هراکلیتوس آتش را منشأ نخستین، و همهٔ چیزهای دیگر را برخاسته از آن می‌دانست. پیش از وی، تالس، آب را منشأ نخستین می‌دانست، و آناکسیمنس نیز هوا را به عنوانِ منشأ نخستین معرفی کرده بود. نظری که هراکلیتوس ارائه کرد، صرفاً ایجادِ تغییر در منشأ نخستین یا عنصر اولیه نبود. البته یافتنِ ماده‌ای که ذات و تشکیل‌دهندهٔ همهٔ چیزهایِ دیگرِ موجود در جهان باشد، در معرفی‌کردنِ آتش به این عنوان، مؤثر بوده؛ اما این مورد، تنها دلیل برایِ این انتخاب نبوده‌است. از مهم‌ترین اصولِ فلسفهٔ هراکلیتوس، ستیز و کشاکش میانِ چیزها است؛ و آتش ماده‌ای است که برای زنده‌ماندنِ خویش، دیگر ماده‌ها را نیز به آتش تبدیل می‌کند؛ و چنانچه این تغییر و تبدل را انجام ندهد، خواهد مرد؛ بنابراین آتش با فلسفهٔ هراکلیتوس هماهنگیِ ویژه‌ای دارد، که عناصری مانند «آب» یا «هوا» از این هماهنگی برخوردار نیستند.[101]

گفته می‌شود هراکلیتوس فرایندِ بوجودآمدنِ چیزها از آتش را فرایندی چرخه‌ای می‌دانست و معتقد بود زمانی که سال بزرگ سپری شود تمامی اشیاء دوباره به آتش تبدیل می‌شوند.[102] منابعی مانند کنسورینوس با نسبت دادنِ نظریهٔ سال بزرگ به هراکلیتوس، از قولِ وی بیان کرده‌اند که هراکلیتوس زمان آن را ۱۰٬۸۰۰ سال تخمین زده‌است.[ی 5] بر اساسِ این منابع هراکلیتوس معتقد بوده‌است که سال بزرگ، زمانی است که طی آن، خورشید، ماه و دیگر ستارگان به جای‌گاهی که پیش از آن در زمان معین قبلی بوده‌اند، بازمی‌گردند.[104] این شرح از فلسفهٔ هراکلیتوس که فنایِ چرخه‌ای و متناوبِ جهان به‌وسیلهٔ آتش را دربردارد، نخستین‌بار توسط ثئوفراستوس بیان شده‌است و پس از آن در تمایِ شرح‌های ادوارِ بعدی راه یافته‌است. در موردِ اینکه آیا این نظریه از هراکلیتوس است یا خیر، توافقِ عامی وجود ندارد.[105]

گاتری معتقد است پاره‌های بازمانده از هراکلیتوس با نظریهٔ حریقِ بزرگ جهانی سنجش ناپذیر است.[106] وی از این پاره استفاده می‌کند:

«این نظامِ جهانی را، که برای همگان همان است، هیچ‌یک از خدایان یا آدمیان نساخته‌است، بلکه همواره بوده و هست و خواهد بود: آتشی همیشه زنده، که فروزان است در اندازه‌هایی، و خاموش است در اندازه‌هایی.»[107][108]

گاتری این پاره را ضدِ شرحِ ثئوفراستوس از فلسفهٔ هراکلیتوس دربارهٔ حریق جهانی می‌داند. وی توضیح می‌دهد که می‌توان استدلال کرد، آتش که براساسِ نظرِ هراکلیتوس، جوهرِ اساسیِ جهان است، با حریق‌های متناوب نه از بین می‌روند و نه به‌وجود می‌آید، بلکه تنها در تجلیاتِ خود تغییر می‌کند.[109] گاتری بر آن است که مقصودِ هراکلیتوس از این پاره، توصیفِ کیهان در حالتِ کنونی‌اش است: آتش به تناوب در بخش‌هایی مختلفی از کیهان فروزان است (آتش یا بخار داغ) و در بخش‌هایِ دیگر خاموش (آب یا خاک).[110]

کاپلستون نیز معتقد است که نسبت دادنِ نظریهٔ حریقِ بزرگِ جهانی به هراکلیتوس مشکوک است. کاپلستون می‌گوید نفسِ این نظریه با گفته‌هایِ هراکلیتوس متناقض است.[111]

کاپلستون استدلال می‌کند: از آن‌جا که هراکلیتوس، وجودِ تغییر و تحول برای وجودِ «واحد» (آتشِ جهانی) را لازم و ضروری می‌داند؛ اگر تمامیِ چیزها در دوره‌هایی پشتِ سرِ هم، در نهایت به آتش تبدیل شوند، خودِ آتش نیز خواهد مُرد؛ چرا که همان‌گونه که گفته شد، تغییر و تبدیل برایِ زنده‌ماندنِ آتش ضروری است.[112]

دربارهٔ نقش آتش در مابعدالطبیعهٔ هراکلیتوس نیز دو تعبیر رایج است. در تعبیر نخست، او قائل به آرخه بودن آتش شناسانده می‌شود؛ ولی در تعبیر دوم، برخی پژوهشگران این نظر را رد می‌کنند و معتقدند هراکلیتوس به هیچ اصل نخستینی باور ندارد.[113][114] درواقع، آتش پیروز کشمکش عناصر اربعه نیست؛ بلکه آن عنصری است که خود را در اجرام دستخوش تغییر، بروز می‌دهد. در حالی که نوعی استمرار و ثبات در ذات یا خواص اشیای مادی وجود دارد، مایهٔ مادی جهان دستخوش تغییر و تحول دائمی است.[115]

Thumb
چرخهٔ عناصر در نظر هراکلیتوس، طبق گفتهٔ داریوش درویشی.

درویشی اعتقاد دارد که هراکلیتوس برخلافِ دیگر فیلسوفانِ ایونی که یکی از عناصر را آغازگرِ چرخهٔ عناصر در طبیعت می‌دانستند، هیچ‌کدام از این عناصر را منشأ نخستین نمی‌دانسته‌است. بلکه آتش در نزدِ هراکلیتوس نمادِ مادیِ جنبش و سیلان می‌باشد. به‌طور مثال، وی به این جملات اشاره می‌کند:

«[آتش،] نیازمندی و بی‌نیازی [است].»
«آتش از مرگِ زمین می‌زید، و هوا از مرگ آتش؛ آب از مرگِ هوا می‌زید و زمین از مرگِ آب.»
«مرگِ ارواح، آب شدن است و مرگِ آب، زمین شدن؛ اما آب از زمین، و روح از آب برمی‌آید.»
«راهِ بالا و راهِ پایین یکی و همان است.»
«[در محیطِ یک دایره،] آغاز و پایان یکی است.»[116]

تغییر و تحول دائمی

با توجه به اینکه ستیز و کشمکش میان اضداد، اساس متافیزیک هراکلیتوس است، تغییر و تحولِ چیزها در نزد هراکلیتوس ضروری و گریزناپذیر است. این کشمکش، که هیچ‌گاه بازنمی‌ایستد و پیروز هم ندارد، تنها شکل دوام و بقاست.[117] در واقع متافیزیک هراکلیتوس زیر سلطهٔ عدالت جهانی قرار دارد و همواره از پیروزی نهایی یکی از اضداد و پایان‌یافتنِ ستیز جلوگیری می‌کند.[118] به گفتهٔ هراکلیتوس:

«نمی‌توان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور می‌کنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی.»[119]

درنظر او، آنچه یگانه و پایدار می‌نماید، در واقع یگانگی زودگذر اضداد و یگانگی پیش از بازگسستن است. بر این اساس در دیدگاه هراکلیتوس، اصل با «شدن» است؛ و «بودن» وهم و گمان ذهن است.[120] او «شدن» را ذات هستی می‌داند.[121]

اعتقاد هراکلیتوس به تغییر جهانی در جملهٔ «همه چیز در جریان است» بیان شده‌است، اما راسل در اصالت داشتن این جمله تردید می‌کند. راسل معتقد است سخنانِ هراکلیتوس از طریقِ نقلِ قول‌هایی که افلاطون و ارسطو، به‌منظورِ رد کردنِ سخنانِ این فیلسوف کرده‌اند، به ما رسیده‌است؛ بنابراین ممکن است این جمله از پشتِ حجابِ بدخواهی و کینه‌توزی به ما رسیده‌باشد.[122] راسل تصریح می‌کند که هراکلیتوس با تمام اعتقادی که به تغییر دارد، باز به یک چیزِ جاویدان قائل است، و آن آتشِ جاویدان است که هیچ‌گاه خاموش نمی‌شود:

«یک آتش زندهٔ جاوید بوده‌است و اکنون هست و همیشه خواهد بود.»[123]

کاپلستون این نکته را بیان می‌کند که دگرگونی همیشگیِ چیزها، موضوع جدیدی نبود، و فیلسوفانِ ایونیِ پیش از هراکلیتوس نیز به این مورد اشاره کرده‌بودند و این موضوع را دریافته بودند؛ بنابراین نسبت دادنِ این نظر به هراکلیتوس چندان وجهی ندارد، چراکه برخلافِ تأکیدی که هراکلیتوس بر پیام مخصوص خود به بشر[ی 6] دارد، این کلامِ جدیدی نیست، و البته با دیگر جنبه‌های فلسفه‌اش نیز متناقض است.[124]

همچنین باید در نظر داشت که حسِ گذرا بودن سرشت اشیاء، و تغییر و تبدل‌یافتنِ آنان به چیزهای دیگر، اندیشهٔ بیشتر یونانیان را همواره به خود مشغول ساخته‌بود. این نکته در این جملهٔ هرودوت نیز به خوبی بیان شده‌است:

«برای بسیاری، دولت‌هایی که زمانی بزرگ بودند، کوچک شده‌اند و آن‌هایی که پیش از این کوچک بوده‌اند در زمانِ من بزرگ شده‌اند.»[125]

برخلافِ کاپلستون و راسل، گاتری افلاطون را برحق می‌داند و باور دارد که افلاطون شناختِ دلپذیری از هراکلیتوس داشته‌است، بنابراین آموزهٔ تغییر و تحول به هراکلیتوس تعلق دارد و این آموزه در اندیشهٔ وی موقعیتی مرکزی را داراست. بر اساسِ گفتهٔ گاتری، از افلاطون به بعد تمامیِ منابع این آموزه که «همه چیز در جهان در حال سیلان است» را به هراکلیتوس نسبت داده‌اند، و این امر بسیار بعید است که گفته شود افلاطون هراکلیتوس را بد تفسیر کرده‌است، و مفسرانِ یونانیِ بعدی نیز، با وجودِ اینکه به کتابِ هراکلیتوس دسترسی داشته‌اند، تنها از افلاطون پیروی کرده‌اند. گاتری توضیح می‌دهد که آموزهٔ سیلانِ همیشگیِ چیزها، پیوستگی نزدیکی با نظریهٔ یکسانیِ اضدادِ هراکلیتوس دارد، چراکه تغییر حالتی دوری دارد: از «الف» به «ب» و دوباره بازگشت به «الف».[126]

یگانگی اضداد

Thumb
نقاشی‌ای خیالی از هراکلیتوس، کشیده شده توسط هندریک تر بروخن با رنگ روغن در سال ۱۶۲۸

در نگر هراکلیتوس تمامیِ چیزها از اضداد تشکیل شده‌اند، و بنابراین دارای تنشی درونی هستند.[127] این کشاکشِ جاویدان میان اضداد، هستهٔ دوم اندیشهٔ هراکلیتوس را تشکیل می‌دهد. اضدادِ در حال ستیز به اتفاق، حرکت و تحولی پدیدمی‌آورند که خود گونه‌ای از هماهنگی است.[128]

برای نمونه می‌توان به کمانِ بِزه‌ای اشاره کرد که بر روی زمین افتاده‌است. این کمان دائماً از دو سمت نیرویی بر زه وارد می‌کند، و آن را می‌کشد. اما در نهایت این کمان در حالتی پایدار و هماهنگ دیده می‌شود.[129]

در جهان وحدت، وجود دارد، اما این وحدت، از کثرت حاصل شده‌است؛ و البته گاه به نظر می‌رسد که هراکلیتوس وحدت را از کثرت اساسی‌تر می‌داند.[130]

هراکلیتوس اضداد را یکسان می‌دانست، بدین معنی که بعضی از اضداد در یک امتداد هستند و در پیِ یکدیگر می‌آیند؛ همچون شب و روز، و تابستان و زمستان.[131] گروهی از اضداد نیز فقط در نظر مردم ارزش‌های متفاوتی دارند؛[132] چنان‌که در نظر هراکلیتوس نیک و بد، مرگ و زندگی، و هستی و نیستی در واقع یکی هستند و خواص و اختلافِ آن‌ها اعتباری است.[133] همچنین برخی از موضوعاتِ موردِ تجربه نیز نسبی هستند؛[134] همچون آبِ دریا که هم‌زمان پاک‌ترین و ناپاک‌ترینِ آب‌ها ست؛ این آب را ماهیان می‌نوشند و برایشان گواراست، اما همان آب برای انسان‌ها خطرناک و غیرِ آشامیدنی است.[135] بعضی از اضداد نیز در واقع فقط جنبه‌های مختلف از چیزی یکسان هستند؛ همچون بالا و پایین در مسیرِ یک جاده.[136] هراکلیتوس در پاره‌ای گفته‌است:

«در نظر خدا، همه‌چیز عادلانه و خوب و درست است؛ ولی انسان برخی چیزها را درست و برخی را نادرست می‌داند.»[137]

جنگ و ستیز در نظر هراکلیتوس نیرویی هدایت‌گر و آفریننده است؛ تا آنجا که وی از جنگ به‌عنوان «پدر و پادشاهِ همه‌چیز» نام می‌برد و آن را در جایِ زیوس می‌نشاند.[138] به‌علاوه هراکلیتوس به شدت از هومر انتقاد می‌کرد که چرا در یکی از اشعارش آرزو کرده که «عاقبت روزی ستیزه بین انسان‌ها و خدایان به پایان رسد». هراکلیتوس می‌گوید: «وی ندانسته برای نابودی جهان دعا می‌کرد؛ زیرا اگر دعای او مستجاب می‌شود، همه‌چیز از میان می‌رفت.» چراکه به تصریح هراکلیتوس:

«جنگ امری عمومی است و ستیزه عدالت است.»[139]

کاپلستون معتقد است که می‌توان گفت واقعیت در نگاهِ هراکلیتوس یکی است، و البته هم‌زمان بی‌شمار است. به عبارتی وحدت (این‌همانی) در کثرت (این‌نه‌آنی) یگانه واقعیتِ هستی می‌باشد.[140] هراکلیتوس را می‌توان پایه‌گذار دیالکتیک دانست. این مفهوم در سدهٔ نوزدهم در فلسفهٔ هگل و سپس به صورت کامل‌تری در فلسفهٔ مارکس خود را نشان می‌دهد.[141]

اخلاق

روح در نظر هراکلیتوس ترکیبی از آتش و آب است. از میانِ این دو، آتش شریف است و آب پست. وی روحی که بیشتر از همه آتش دارد را روحِ خشک می‌نامد؛[142] و معتقد است اگر عنصرِ آتش روحِ انسان را ترک کند، عناصرِ بی‌ارزشی مانند آب و خاک جایِ آن را می‌گیرند. برای روحِ انسانی مرطوب و تر شدن، لذت بخش است، اما مرطوب شدنِ روح، مرگِ روح است و بنابراین خشک نگاه داشتنِ روح، صلاح و مصلحتِ انسان است.[143] اخلاق هراکلیتوس، از آن‌جا که یک ریاضت‌کشیِ غرورآمیز است، شباهت زیادی به اخلاق نیچه دارد. برای هراکلیتوس، نیرویی که از خودداری برای انجام شهوات به‌وجود می‌آید، قابلِ احترام است، اما از خودِ شهوات متنفر است. چنان‌که می‌گوید:

«روحِ خشک، خردمندترین و بهترینِ ارواح است.»[144]

او سرچشمهٔ بدبختی و بدی را در بشر گستاخی یا غرور می‌داند و معتقد است اگر بشر، خود را به خوبی بشناسد، دچار سرکشی نمی‌شود. به همین علت چنین اظهار می‌کند:

«من در جستجوی خود بوده‌ام.»[145]

دین و خدا

به‌نظر می‌رسد که هراکلیتوس نسبت به دین‌های زمانِ خود خصومت می‌ورزیده، با دیدِ انتقاد به آن‌ها می‌نگریسته، و برای مراسم و آیین‌های دینی احترامی قایل نبوده‌است.[146] البته راسل معتقد است که وی دینی مختصِ خود داشته و تنها نسبت به معتقداتِ مردم ابرازِ بیزاری می‌کرده‌است. راسل در این مورد می‌گوید:

«اگر هراکلیتوس چنان از تودهٔ مردم متنفر نبود که نتواند به تبلیغِ نظریاتِ خود بپردازد، می‌توانست یک مصلحِ دینی باشد.»[147]

وی انتقادات تندی نیز به خدایان المپ و آیین‌های دینی مربوط به آن‌ها بیان می‌کرد، که اگر ساکن آتن بود یقیناً به مرگ محکوم می‌شد:

«جهان توسط هیچ‌یک از این خدایان ساخته نشده‌است.»

«دعا برای این مجسمه‌ها خواندن، مثل آن است که به جای صحبت با اهل خانه، با خود خانه حرف بزنید.»

«با لکه‌دار کردن خود به خونی که می‌ریزند [قربانی کردن حیوانات] خود را از خون‌هایی که ریخته‌اند [قتل انسان‌ها] تطهیر می‌کنند، چنان‌که به گل و لای آلوده باشند و بخواهند با گل و لای خود را پاک کنند.»[148]

کاترین آزبرن برخلافِ دیگران معتقد است که بسیاری از گفته‌های هراکلیتوس، که از آن‌ها نقد و ریشخندِ مناسک دینی برداشت می‌شود، در واقع گفته‌هایی هستند که در اهمیتِ بسترِ مذهبی بیان شده‌اند.[149] وی معتقد است که هدفِ هراکلیتوس توضیح دادنِ این مورد است که منطقِ دیگری در مناسکِ دینی حکم‌فرماست. منطقی که اگر از دیدگاهِ مذهبی بررسی شود بی‌معنا نیست. چراکه هراکلیتوس معتقد است منطقِ رفتارهای مذهبی با منطقِ رفتارهای روزانهٔ انسان‌ها متفاوت است، و نباید با آن‌ها مقایسه شود.[150] آزبرن این پاره‌ها را از هراکلیتوس نقل می‌کند:

«شیوهٔ انسانی هیچ معنایی ندارد، اما شیوهٔ آسمانی معنا دارد.» «شیوهٔ زندگی برای انسان‌ها، خدای انسان‌ها است.»[151]

آزبرن معتقد است که این برداشت از گفته‌های هراکلیتوس، با دیگر قسمت‌های فلسفهٔ هراکلیتوس نیز هماهنگ است؛ چرا که براساسِ این برداشت، گفته‌های هراکلیتوس، اشاره به وجود تفاوت‌هایی دارد که در عین حال «یکی» هستند.[152] هراکلیتوس حتی در پارهٔ دیگری، دو خدایِ هادس و دیونوسوس را یکی می‌داند:

«اما برای کسانی که جنجال برپا می‌کنند و برای لنایا مراسم جشن می‌گیرند، هادس و دیونوسوس یکی است.»[153]

گاتری نیز موافق است که هراکلیتوس مخالفِ مراسمِ و آیین‌های مذهبی نیست، بلکه فقدانِ بصیرت را در این مراسم و مناسک نکوهش می‌کند. به‌طور مثال گاتری می‌گوید از نظر هراکلیتوس مراسم مذهبیِ دیونوسوسی که آلتِ دیونوسوس در آن پرستش می‌شده، تنها زمانی شرم‌آور است که معنایِ این اعمال فهمیده نشود.[154]

گاتری همچنین می‌گوید که هراکلیتوس معتقد به فناناپذیری نفس و زندگی پس از مرگ بوده‌است. البته وی تأکید می‌کند که پاره‌های بازمانده از هراکلیتوس اظهارات مستقیمی در موردِ فناناپذیری ارائه نمی‌کنند،[155] اما نابودیِ کامل، پس از مرگ، با قانونِ تغییر و تحولِ دایمی که هراکلیتوس آموزش می‌داد، دارای تناقض است.[156]

از نظر گاتری، هراکلیتوس به چرخه در زندگی معتقد بوده‌است؛ چراکه در پاره‌های بازمانده از وی آمده‌است:

«آب شدن برای روح‌ها مرگ است.» «... اما از خاک، آب برمی‌آید و از آب، روح.»[157]

به این ترتیب نفسی که احمقانه زیستن را انتخاب کند، آب خواهد شد و این چرخه ادامه خواهد داشت. اما نفسی که شایسته و درست زیسته باشد می‌تواند خود را از این چرخه برهاند، و با لوگوسِ آتشین تماس برقرار کند؛ چراکه هراکلیتوس معتقد است:

«روحِ خشک، خردمندترین و بهترین است.»[158]

واژهٔ خدا در گفته‌های هراکلیتوس بسیار مورد استفاده قرار گرفته‌است، که البته این واژه جدای از واژهٔ خدایان به‌کار گرفته شده. به‌نظر می‌رسد منظوری که هراکلیتوس از واژهٔ «خدا» در نظر داشته، مفهومِ عدالت جهانی،[159] و تصوری همه‌خدایی بوده‌است.[160][161]

شناخت‌شناسی

هراکلیتوس دریافت‌های حسی را منشأ شناخت می‌دانست؛[162] چرا که معتقد بود:

«برای چیزهایی که می‌توان دید، شنید و آموخت، ارزش قائل می‌شوم.»[163]

البته گویا وی دریافت‌های حسی را به‌تنهایی برای همگان، منبع مناسبِ شناخت نمی‌دانسته‌است. به عبارتی هراکلیتوس، برایِ شناختِ حقیقی، علاوه بر حواسِ پنج‌گانه ذهنِ انسان‌ها را نیز لازم می‌دانسته‌است؛[164] چرا که در یکی از جملاتِ بازمانده از او چنین آمده‌است:

«چشمان و گوش‌ها، گواهانِ بدی برای انسان‌ها هستند؛ اگر [آن انسان‌ها] روحِ بربر داشته‌باشند.»[165]

با توجه به معنایِ لفظِ بربر در میانِ یونانیانِ باستان، که به مفهومِ کسی است که زبانِ یونانی را می‌شنود، اما از درکِ آن عاجز است، می‌توان نتیجه گرفت که در نظرِ هراکلیتوس نیز صاحبانِ روحِ بربر، کسانی هستند که داده‌های حسی را دریافت می‌کنند، اما از درک و فهمِ آن‌ها عاجز هستند؛ در نتیجه به شناختِ حقیقی نمی‌رسند.[166]

اما آن چیزی که با شناختِ حقیقی، کشف می‌شود، در یک تعبیر «لوگوس» است، و در تعبیرِ دیگر، «شدن» چیزها در جهان است.[167]

ستاره‌شناسی

Thumb
تصویری از هراکلیتوس اثر لوکا جوردانو (هنرمند ناپلی قرن هفدهم) که او را با پرگاه و کره نشان می‌دهد.

دیوگنس لائرتیوس در میانِ شرحِ عقاید هراکلیتوس، بخشی از عقاید هراکلیتوس دربارهٔ ستاره‌شناسی را بیان می‌کند که از قرارِ زیر است:

«بخارها از روی زمین و نیز دریا برمی‌خیزند؛ بخارهای دریایی خالص و درخشان هستند، و بخارهای زمینی تاریک. آتش از بخارهای درخشان تغذیه می‌شود و عنصر رطوبی از بخارهای دیگر. وی ماهیت محیطی که ما را احاطه کرده مشخص نمی‌کند. با این حال، می‌گوید که در آن کاسه‌هایی وجود دارند که تقعر آن‌ها به سویِ ما است و در آن‌ها بخارهای درخشان جمع شده و شعلهٔ آتش تولید می‌کنند. اینها ستارگان‌اند. شعله‌های خورشید گرم‌ترین و درخشان‌ترینِ آن‌ها هستند؛ سایر ستارگان از زمین دور هستند و به همین سبب نور و گرمای کم‌تری به آن می‌دهند. منطقه‌ای که ماه، که نزدیک‌ترین ستاره به زمین است، از آن عبور می‌کند خالص نیست. با این حال، خورشید در منطقه‌ای آرام و روشن حرکت کرده، و فاصلهٔ مناسب را با ما حفظ می‌کند. به همین علت است که نور و حرارت بیشتری به ما می‌دهد. کسوف و خسوف زمانی رخ می‌دهد که کاسه‌ها به سمت بالا می‌گردند؛ اَشکال مختلف ماه به سبب چرخش تدریجیِ کاسه‌ها در محل خویش است. روز و شب، ماه‌ها، فصول و سال‌ها، بادها و باران‌ها و دیگر پدیده‌های مشابه، توسط بخارهای مختلف توجیه می‌شوند. بدین صورت که بخار درخشان، کرهٔ تهیِ خورشید را مشتعل می‌سازد، روز را پدیدمی‌آورد، و بخار متضاد با آن، هنگامی که غلبه یابد، شب را به‌وجود می‌آورد؛ افزایش گرما به واسطهٔ بخار درخشان، تابستان را پدیدمی‌آورد، در حالی که غلبهٔ رطوبت به واسطهٔ بخار تیره، زمستان را موجب می‌گردد.»[168]

گاتری این عقاید را، عقایدی عجیب می‌خواند و آن‌ها را هوشمندانه نمی‌داند. وی می‌گوید در این شرح هراکلیتوس پدیده‌های گوناگون را تحتِ علتِ واحدِ کلی‌ای درمی‌آورد، چراکه این ویژگیِ هراکلیتوس است که در توضیحِ جزئیات کم‌حوصله است. گاتری همچنین معتقد است که هراکلیتوس از این پدیده‌ها برای حمایت از آموزهٔ سیلانِ جهانیِ خویش بهره برده، و برخلافِ فیلسوفانِ میلتوس به تبیینِ همهٔ پدیده‌های ممکن فیزیکی علاقه‌ای نداشته‌است. به‌علاوه گاتری احتمال می‌دهد که هدفِ هراکلیتوس از توضیحاتش در موردِ خورشید، این بوده که بیان کند علتِ پدیدآمدنِ شب و روز امری واحد (خورشید) است.[169]

تأثیرپذیری

تأثیرات فلسفهٔ یونان

برخی او را شاگرد کسنوفانس کولوفونی دانسته‌اند، اما به نظر می‌رسد که این انتساب، فاقد منابع تاریخی معتبر است.[170] هراکلیتوس به خود می‌بالید که هرگز استادی نداشته‌است. هرگاه احساس می‌کرد که نیاز به مشورت دارد می‌گفت:

«یک لحظه صبر کنید تا بروم از خودم بپرسم.»[171]

گاتری معتقد است که هراکلیتوس از هیچ‌کدام از دو مکتبِ فکریِ میلتوس و الئا که در سدهٔ ششم پیش از میلاد رایج بود تأثیر نگرفت، و نخواست از هیچ‌کدام پیروی کند. وی می‌گوید که هراکلیتوس، فیثاغورس را «پادشاه فریب‌کاران» نامید و درشتیِ خاصی در تقابل با فیثاغورس از خود نشان داد.[172] هرگونه ربط دادنِ هراکلیتوس به فیلسوفانِ پیش از خود را نیز، گاتری تلاشی بی‌ثمر می‌داند و او را شخصیتی منفرد معرفی می‌کند. گاتری حتی گفتهٔ دیوگنس مبنی بر اینکه هراکلیتوس شاگرد کسنوفانس بوده‌است را نیز رد می‌کند، و استدلال می‌کند که هراکلیتوس هم‌واره به‌شکل نقادانه‌ای از کسنوفانس یاد کرده‌است.[173] البته خودِ دیوگنس لائرتیوس نیز در این‌مورد می‌گوید:

«او شاگردِ کسی نبود اما می‌گفت که «خودش را مورد مداقه قرار داده» و همه‌چیز را از خودش فراگرفته‌است.»[174]

گاتلیب نیز نظر مشابهی با گاتری دارد. وی می‌گوید هراکلیتوس هیچ شباهتی با پیشینیان نداشت و پیرو هیچ مکتبی نبود. گاتلیب می‌گوید با آنکه هراکلیتوس در مورد عناصر طبیعی بخشی از شیوهٔ گفتارِ میلتوسیان را به‌کار برد، اما انگیزه‌های هراکلیتوس با انگیزه‌های فیلسوفان میلتوس بسیار متفاوت بود، و خصوصیاتش وی را از فیلسوفان میلتوسی و فیثاغورس متمایز می‌کرد.[175]

هگل برخلافِ دیگر پژوهش‌گران، ترتیبِ تاریخیِ هراکلیتوس و پارمنیدس را به شکل دیگری روایت می‌کند. وی معتقد بود که هراکلیتوس پس از پارمنیدس می‌زیسته[176] و تاکیدش بر تغییر و تحول، در واقع برابرنهاد و اعتراضی در مقابل فلسفهٔ پارمنیدس است، که بر هستی استوار بوده‌است.[177] اما کاپلستون این گفتهٔ هگل را غلط می‌داند و می‌گوید پارمنیدس از آن‌جا که منتقد هراکلیتوس است، پس از وی می‌زیسته‌است.[178] گاتری نیز در پاسخ به راینهارت، که وی نیز پارمنیدس را پیش از هراکلیتوس قرار می‌دهد، می‌گوید پارمنیدس پس از هراکلیتوس می‌نوشت و شعرهایش ارجاعاتی کم‌رنگ به هراکلیتوس دارد.[179] درویشی نیز همین استدلال را به‌کار می‌گیرد و شعر زیر را از پارمنیدس نقل می‌کند:

«اندیشهٔ سرگردان در دل‌های راهنمایان مردد، همچون آنان‌اند که بهت‌زده، مانند مردم کور و کرند: جماعتی نامصمم که در نگاه ایشان یک چیز و غیر آن، هم هستند و هم نیستند، و همه چیز در جهت متضاد می‌جنبد.»

درویشی همچنین می‌گوید با توجه به تاریخ شکوفا شدنِ پارمنیدس، زمانی که او پرداختن به فلسفه را آغاز کرده، چندین سال از مرگِ هراکلیتوس گذشته بوده‌است.[180]

تأثیرِ آیین‌های ایرانیان

Thumb
تصویری خیالی از زرتشت (در عقب تصویر) و بطلمیوس در جلو. نقاشی از رافائل، مکتب آتن، پیرامون ۱۵۱۰ میلادی.

توجه ویژه‌ای که هراکلیتوس به آتش داشت، احتمالِ تأثیرپذیریِ هراکلیتوس از ایرانیان یا زرتشتیانِ ایرانی را تقویت می‌کند.[181] این نکته نیز قابل توجه است که قدیمی‌ترین متنِ یونانی که در آن به مغ‌ها اشاره می‌کند از آنِ هراکلیتوس است،[182] آن‌جا که می‌گوید:

«شب‌روان، مغ‌ها، پریستارانِ باکوس، و کاهنه‌های لنا، به‌شکلی کفرآمیز شعایر را انجام می‌دهند.»[183]

کارل پوپر در خوانشِ خود از فلسفهٔ هراکلیتوس در چند مورد، به احتمال تأثیرپذیریِ هراکلیتوس از ایرانیان اشاره کرده‌است.[184] ویل دورانت حتی معتقد است که «لوگوسِ» هراکلیتوس همان «سپنت مینو» ای است که در یسنا از آن یاد شده‌است؛ و در اصل معنایِ آن خردِ خداوندی بوده‌است.[185] پژوهش‌گرانِ دیگری لوگوس را «اهونه‌وئیریه» یا «وهومنه» می‌دانند.[186]

داریوش درویشی برخلاف دیگران «اشه» را دارایِ نزدیک‌ترین شباهت با لوگوسِ هراکلیتوس می‌داند؛ چراکه اشه نمادی از سامانِ جهانی، قانونِ ایزدی و نظمِ اخلاقی است. وی با توجه به اینکه نمایندهٔ این‌جهانیِ اشه، آتش می‌باشد؛ اشه را با لوگوس برابر می‌گیرد، و آتشِ هراکلیتوس را نیز متأثر از آن می‌داند.[187]

تأثیر بر دیگران

آزبرن معتقد است هیچ فیلسوفی میان فیلسوفان پیش از سقراط، به اندازهٔ هراکلیتوس، تأثیری با این عمق بر فیلسوفان پس از خود نداشته‌است به شکلی که همهٔ آن متفکران، خود را وامدار و پایبند راستین عقاید و نبوغ او بدانند.[188]

امپدوکلس

نظریات امپدوکلس از بسیاری جهات با نظرات هراکلیتوس شباهت داشت[189] و بخشی از فلسفه‌اش وام‌گرفته از فلسفهٔ هراکلیتوس بود.[190] امپدوکلس به‌جای یک عنصر، هر چهار عنصرِ آب، آتش، خاک و هوا را به عنوان عناصر نخستین معرفی کرد (البته وی واژهٔ عنصر را به کار نبرده‌بود).[191] وی معتقد بود که هم‌کنشی میانِ این چهار عنصر عاملِ بوجودآمدنِ تمامیِ پدیده‌های جهان است.[192] البته او برخلاف هراکلیتوس، تنها ستیز را عامل تغییر و تبدل ندانست، بلکه مهر را نیز در این تغییرات داخل کرد. به عقیدهٔ او این عناصر بر اثرِ مهر به یکدیگر می‌پیوندند و چیزهایِ گوناگون پدید می‌آورند. از طرفی همین عناصر بر اثر ستیز از یکدیگر جدا شده، پراکنده می‌شوند و باعثِ از میان‌رفتنِ چیزها می‌شوند.[193]

افلاطون

تفکرات هراکلیتوس در افلاطون نیز نفوذ کرد، چنان‌که می‌توان او را شاگردِ مستقیمِ سقراط و شاگرد غیر مستقیمِ هراکلیتوس، پارمنیدس و فیثاغورس دانست.[194] دیوگنس لائرتیوس می‌گوید که افلاطون پس از مرگِ سقراط، به نزدِ کراتولوس که مکتبِ هراکلیتوسی را در آن‌زمان می‌گرداند رفته، و به او ملحق شده‌است.[195] ارسطو نیز در کتاب متافیزیک می‌نویسد که افلاطون در دوران جوانی با کراتولوس و اندیشه‌های هراکلیتوسی آشنا گردید، و این اندیشه‌ها را تا دوران پیری حفظ کرد.[196] اندیشه‌هایی که به گفتهٔ ارسطو باعثِ شکل‌گیریِ نظریهٔ مثل در افلاطون گردید.[197]

تغییر و تحول دائمی، و عدم پایداریِ چیزها در جهان را افلاطون از هراکلیتوس قبول کرد؛ اما افلاطون این مورد را تنها در محسوسات قابل قبول می‌دانست نه در موردِ تمامیِ واقعیات.[198]

افلاطون در رسالهٔ ته‌تتوس در قالبِ شخصیتِ سقراط، در پاسخ به ته‌تتوس که می‌گوید: «شناخت، چیزی جز ادراکِ حسی نیست»، از نظریهٔ هراکلیتوس به عنوانِ استدلال و برهان استفاده می‌کند.[199] سقراط توضیح می‌دهد که بر اساسِ آموزش‌های هراکلیتوس، هیچ چیز «نمی‌باشد»، بلکه همه‌چیز در حال «شدن» است.[200] ما نمی‌توانیم بگوییم چیزی سفید است، چرا که پیش از پایان‌یافتنِ جمله‌مان، آن چیز دیگر سفید نیست.[201]

افلاطون با اینکه ناپایداریِ محسوسات را می‌پذیرد، اما بیزاری‌اش را از ناپایداریِ هراکلیتوسی نشان می‌دهد.[202] چرا که از نظر افلاطون تنها چیزهایی می‌توانند موردِ شناختِ واقعی قرار گیرند که نخست «خطاناپذیر»، و سپس در مورد آنچه «هست» باشند.[203] با وجود ناپایداری‌ای که در محسوسات وجود دارد، شناخت واقعیِ جهان از راه حواس امکان‌پذیر نیست، و تنها راهِ قابل قبول شناخت، از طریقِ عقل است،[204] چراکه پس از احساس، در نهایت این ذهن است که حکم می‌کند.[205]

رواقیان

فلسفهٔ رواقی علاوه بر اینکه از افلاطون و ارسطو تأثیر پذیرفت، در جهان‌شناسیِ خود نیز، از هراکلیتوس دو نظریه را به ارث برد: نظریهٔ «آتش» و «لوگوس». آنان همانند هراکلیتوس آتش را منشأ همهٔ چیزهای جهان می‌دانستند. در نظرِ آنان، خدا آتشی است که چون روح، جهان را دربر گرفته‌است،[206] و در عینِ حال منشأیی است که تمامیِ عنصرهای دیگر اعم از آب، هوا و خاک، با همین ترتیب از آن به وجود می‌آیند.[207]

در هنگامِ گسترش جهان، خدا که شاملِ بخار داغ و آتشین می‌باشد، تبدیل به هوا می‌شود، هوا نیز به آب تبدیل می‌شود و از قسمتی از آب، خاک به وجود می‌آید. مقداری از آب باقی می‌ماند، و قسمتی دیگر از آن، تبدیل به هوا می‌شود. هوا نیز با تلطیف و رقیق شدن، به آتش تبدیل می‌شود و جسم خدا از آن تشکیل می‌شود.[208]

با اینکه نظریهٔ حریقِ بزرگ جهانی، نظریهٔ هراکلیتوس نبود، اما رواقیان مطمئناً به این نظریه معتقد بودند. عناصرِ به وجود آمده از آتش، با به وجود آمدنِ حریقِ بزرگِ جهانی، به آتش تبدیل می‌شوند و در خدا حل می‌شوند. البته آنان این آتش‌سوزی را پایانِ جهان نمی‌دانستند، و معتقد بودند که روندِ بوجودآمدنِ چیزها از آتش، و در نهایت بازگشتِ آن‌ها به آتش، یک‌بار اتفاق نمی‌افتد، بلکه این روند پیش از این روی داده، و به صورت بی‌پایان در آینده نیز تکرار خواهد شد.[209][210]

ملاصدرا

ملاصدرا در نوشته‌های خود از فیلسوفی به نام «هرقل حکیم» یاد می‌کند که مطالبی دربارهٔ حدوث جهان گفته‌است. بسیاری گمان کرده‌اند که هرقل حکیم که ملاصدرا به آن اشاره کرده‌است همان هراکلیتوس است، اما بررسی بیشتر نشان می‌دهد که شخصی که ملاصدرا نام می‌برد، هیروکلس فیلسوفِ سدهٔ پنجم میلادی است.[211] گویا آشنایی ملاصدرا با آرای هراکلیتوس، غیر مستقیم، و از طریق فلاسفهٔ اسکندرانی و از جمله هیروکلس بوده‌است.[212]

ملاصدرا فیلسوفی است که در میان دیگر فیلسوفان اسلامی از همه بیشتر بر حرکت (تغییر و تبدل) تأکید می‌کند. او برخلافِ دیگر فیلسوفانِ اسلامی که حرکت را فقط در عرض می‌دیدند، حرکت را در جوهر چیزها می‌دانست.[213]

نظریهٔ حرکت جوهری ملاصدرا از چندین جهت با فلسفهٔ هراکلیتوس شباهت دارد. نخست اینکه وی همچون هراکلیتوس، تمامیِ ذراتِ عالمِ مادی را در تغییر و تبدل همیشگی (سیلان و حرکت) می‌دانست. در نظرِ ملاصدرا سیلان در اشیاء به‌خاطرِ فعلیت یافتنِ قوه‌ای است که در ذات آنان وجود دارد. ملاصدرا معتقد بود که هویتِ وجودِ جسمانی، حرکت است و موجودی که به‌خاطر حرکت دچار تغییر و دگرگونی می‌گردد و ماهیتِ دیگری پیدا می‌کند، باز هم همان موجود است.[214]

همچنین فعلیت یافتنِ قوای موجود در چیزها، از نظر ملاصدرا، به تنهایی و بدونِ رویارویی با دیگر عوامل، غیرممکن بود. چنانچه اگر دانهٔ گندمی کنج اتاقی رها شود، به شکل دیگری فعلیت می‌یابد، تا اینکه آن دانهٔ گندم در زمینی کاشته شود و در معرض نور خورشید قرار گیرد. این مورد با ستیز اضدادی که هراکلیتوس به آن اشاره می‌کند، بسیار شباهت دارد.[215]

و در نهایت، هم هراکلیتوس و هم ملاصدرا، به وحدت در عینِ وجودِ کثرت معتقد بوده‌اند و به آن در گفته‌هایشان اشاره کرده‌اند.[216]

داریوش درویشی در مورد تأثیرپذیریِ ملاصدرا از هراکلیتوس معتقد است که چون ملاصدرا به آراء هراکلیتوس دسترسی نداشته، بنابراین همانندی‌ای که بین نظریاتِ این دو فیلسوف وجود دارد، نمی‌تواند تأثیرپذیریِ ملاصدرا از هراکلیتوس باشد.[217]

هگل

هگل در مورد تأثیرِ هراکلیتوس بر خود می‌گوید:

«گزاره‌ای از هراکلیتوس وجود ندارد که من در منطقم اقتباس نکرده‌باشم.»

البته این گفته از آن‌جا که هگل سعی می‌کند هراکلیتوس را به خود شبیه کند، کمی مبالغه‌آمیز است.[218]

تاکنون هگل کامل‌ترین و تکامل‌یافته‌ترین نظریهٔ دیالکتیک را ارائه داده‌ است و در تفکر هراکلیتوس نیز دیالکتیک با معنایِ ستیز و تضاد، خود را نشان می‌دهد. دیالکتیک هگل را تریادیک یا سه‌پایه می‌نامند؛ چرا که از سه مرحله تشکیل شده‌است:[219]

پایهٔ نخست که همواره مقوله‌ای مثبت و ایجابی است، «برنهاد» نام دارد. پایهٔ دوم که سلبی و مخالفِ پایهٔ نخستین است، «برابرنهاد» نام دارد. پایهٔ دوم، منبع خارجیِ دیگری ندارد و در بطنِ برنهاد قرار دارد. از تناقض میانِ برنهاد و برابرنهاد، پایهٔ سومی شکل می‌گیرد که «هم‌نهاد» نام دارد؛ و از میان برندهٔ این تناقض است. «شدن» و «گردیدن» نیز از همین تناقض و دیالکتیک شکل می‌گیرد.[220]

نقدها

ارسطو و افلاطون، هر دو هراکلیتوس را به عنوان کسی که با اصل عدم تناقض سر ناسازگاری دارد و نیز کسی که نظریه نامنسجم در باب معرفت دارد نگریسته‌اند.[221]

یادداشت‌ها

  1. نام هراکلیتوس در فارسی به شکل‌های گوناگونی ضبط شده‌است. شکلِ هرقلیطوس و هرقلیتوس از طریق متونِ عربی، شکل هراکلیت از طریق متونِ فرانسوی و آلمانی، و شکل هراکلت نیز از طریق متون روسی به فارسی راه یافته‌اند. تلفظِ صحیحِ این نام بر اساس اصل یونانی، هراکلیتوس می‌باشد، اما براساسِ تلفظِ انگلیسیِ این نام، هراکلیتوس، رواج بیشتری در جوامعِ آکادمیک دارد.[32]
  2. ترجمهٔ این پاره چنین است: «هرچند لوگوس همواره وجود دارد، مردم آن را نمی‌فهمند. چه هنگامی که آن را نشنیده‌اند و چه هنگامی که برای نخستین بار آن را می‌شنوند؛ زیرا اگرچه همه چیز براساسِ این لوگوس پدید می‌آید، آدمیان چنان رفتار می‌کنند که گویی هرگز هیچ‌گونه تجربه‌ای از آن نداشته‌اند. [حتی] زمانی که افراد، کلمات و کارهایی را که شرح می‌دهم، تجربه می‌کنند؛ [زمانی که] هر چیزی را براساسِ طبیعتش تقسیم می‌کنم و روشن می‌نمایم که چگونه سامان می‌یابد. اما بسیاری از افراد از آنچه در بیداری انجام می‌دهند، همان‌گونه بی‌خبرند که از آنچه در خواب صورت می‌دهند، آگاهند.»[50]
  3. متنِ برجای مانده از ارسطو از این قرار است: «قاعدهٔ کلی این است که نوشته باید آسان خوانده شود و آسان بتوان از آن ایراد گرفت. این موضوع در جایی که مجموع واژه‌ها یا بندهای بسیار، به یکدیگر مربوط باشند، یا در جایی که نشانه‌گذاری سخت باشد، مانند نوشته‌های هراکلیتوس، امکان‌پذیر نیست. نشانه‌گذاری [پاره‌های] هراکلیتوس کاری آسان نیست، زیرا اغلب نمی‌توان گفت یک واژهٔ خاص متعلق به کدام واژهٔ قبل یا بعد است.»
  4. در آن روزگار، غواصانِ دلوسی، در کندوکاوِ اعماقِ دریا شهره بودند.[62]
  5. خراسانی این عدد را حاصل‌ضربِ اعداد ۳۰ و ۳۶۰ می‌داند. وی دلیلِ انتخابِ عدد ۳۶۰ از جانبِ هراکلیتوس را یکی دانستنِ هر نسل در سالِ بزرگ، با یک روز، و عددِ ۳۰ را نیز سن هر نسل می‌داند؛ چراکه طی مدت سی سال، یک پدر می‌تواند نوهٔ خود را ببیند.[103]
  6. The word of Heraclitus

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون

Wikiwand in your browser!

Seamless Wikipedia browsing. On steroids.

Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.

Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.