یکی از ایزدان در اساطیر اسکاندیناوی From Wikipedia, the free encyclopedia
با ثور (شخصیت کمیک) اشتباه گرفته نشود.
ثور یا تور (به انگلیسی: Thor)، محبوبترین ایزد در اساطیر اسکاندیناوی، ایزد قدرتمند آذرخش، طوفان و تندر، پسر اودین و یورد است که به کیهان تاخت و با نیروهای شر و غولها جنگید. او نگهبان آسگارد بود و ایزدان، حتی انسانها همواره میتوانستند در مواقع خطر، او را فرا خوانند و بسیاری از موجودات به او متکی بودند. ثور با سیف، یکی از ایزدبانوهای باروری ازدواج کردهاست، ولی با ماده غولی به نام یارسانکسا (به معنی قمه آهنی) نیز رابطه داشت که حاصل آن دو پسر به نامهای ماگنی و مودی، و دختری به نام ثراد است. تیالفی، قاصد خدایان، همدم و خدمتگزار ثور است.
ثور را معمولاً به صورت مردی عظیمالجثه، قوی پیکر، سرخموی همراه با ریش، چشمانی درخشان و ابروان سرخرنگی تصویر کردهاند که وقتی خشمگین میشد، از دو طرف چهرهاش آویزان میشد. با وجود ظاهر نه چندان دوستانه، پرستش ثور به عنوان نگهبان و حامی خدایان و انسانها در برابر نیروهای شر بسیار رایج بودهاست. محبوبیت و رواج پرستش ثور حتی از پدرش یعنی اودین نیز بیشتر بود زیرا او برخلاف اودین خواستار از جان گذشتگی انسانها نبود. مردم عادی به او اعتماد داشتند، زیرا او با دادگری، نظم و حفاظت از ایزدان و آدمیان پیوند داشت. بسیاری از قصههای ثور طنزآمیز و نمایانگر محبوبیت او در بین عامهٔ مردم است. در پرستشگاه مخصوص ثور به نام معبد اوپسالا (که در سال ۱۰۸۰ میلادی ویران شده و به جای آن یک کلیسا ساخته شد) ثور همراه با پدرش اودین که در سمت راست او ایستاده بود به تصویر کشیده شده بودند.[1]
وایکینگها اعتقاد داشتند که در زمان توفانهای صاعقه، این ثور است که در آسمانها سوار بر ارابهاش که توسط دو بز به نامهای تانگریسنی و تانگنوست کشیده میشود حرکت میکند و هر بار که پتک معروفش، میولنیر را پرتاب میکند صاعقه به وجود میآید. ثور برای استفاده از این پتک، یک جفت دستکش آهنی به نام یارنگریپر به دست میکرد. او همچنین کمربندی بنام مگینگیارد بر کمر میبست که قدرت فوقالعاده او را دو چندان میکرد.
ثور در قسمتی از آسگارد به نام ثرادهایم (یعنی محل اقتدار) تالاری به نام بیلسکیرنیر داشت. بزرگترین دشمن ثور، یکی از فرزندان لوکی، مار جهانی یورمونگاند است. در روز راگناروک، ثور سرانجام یورمونگاند را میکشد اما خود بر اثر زهر این مار جان میسپارد و پسرانش پتک او را پس از مرگش به ارث خواهند برد.[2]
در اسطورههای تیوتونیک، خدایی به نام سیما معادل امریکا دانسته شده، حال آنکه رومیها او را معادل ژوپیتر، ملکه خدایان خود میدانستند. پنجشنبه روز ویژهٔ ثور است.
افسانه یافتن چکش گم شده ثور از داستانهای طنزآمیزی است که در یک ادای شعری بیان شده و بازگوکننده نبرد ثور با تریم، پادشاه یوتون در سرزمین یوتونهایم است. تریم میولنیر را میدزدد و آن را در اعماق زمین مخفی میکند و بدون چکش ثور، ایزدان را امنیتی نیست. ایزدان لوکی را به جستجوی میولنیر میفرستند و لوکی با این خبر بازمیگردد که تریم چکش را مخفی کرده و تنها به شرطی که ایزدان فریا را به عنوان عروس نزدش بفرستند چکش را بازمیگرداند. با شنیدن خبر لوکی دربارهٔ چکش ثور، آشفتگی بزرگی در آسگارد پدید آمد و فریا چندان خشمگین شد که گردنبند خود را از خشم پاره کرد. پس هایمدال فرزانهٔ آسگارد تدبیری اندیشید و چاره کار را در آن دید که ثور در لباس عروس به جای فریا به سرزمین یوتونهایم برود و لوکی او را به عنوان ندیم همراهی کند. زمانی که ثور به شکل عروس و با چادری به سرزمین غولان رسید، غولها در سودای ورود فریا به شادمانی پرداختند و جشن عروسی بزرگی برپا شد.
در طول جشن، عروس نو رسیده (ثور) به هنگام خوردن شام یک گاو نر، هشت ماهی آزاد و سه جام بزرگ میانگبین نوشید و تریم و دیگر غولان از اشتهای این عروس شگفتزده شدند. در این بین لوکی عذری احمقانه آورد و گفت که عروس به سبب هیجان وصلت با شاه غولان، نه شبانهروز نخفته و چیزی نخورده و برای عروسی خود روزه گرفتهاست. هنگامی که تریم نگاهی زیرچشمی به زیر تور عروس انداخت، با چشمان آتشین فریا (ثور) مواجه شد. تریم بار دیگر از لوکی خواستار توضیح شد، و لوکی در جواب گفت: فریا به قدری از عروسی خود هیجان زده شده که در پوستش نمیگنجد. زمانی که لحظه انجام مراسم فرا رسید غولان چکش ثور را بر طبق وعدهای که داده بودند در دامان عروس نهادند و ثور با دست یافتن به چکش، تغییر چهره داد و تریم و تمام غولان حاضر در تالار را در دمی نابود کرد و پیروزمند همراه با لوکی به آسگارد بازگشت.[3]
اسنوری استورلوسون، مورخ ایسلندی برخی از روایتها را با زبانی طنزآلود که مشخصهٔ آثار بازمانده از عصر وایکینگها است بازگو میکند. در یکی از روایتها سخن از نبرد تن به تن ثور با یکی از قدرتمندترین یوتونها است که رونگنیر نام دارد. بر طبق افسانهها از مسابقه سوارکاری اودین و این غول سخن رفته که اودین سر خود را بر روی اسبش اسلیپنیر شرط میبندد که میتواند از هر اسبی در سرزمین یوتونهایم پیشی بگیرد. رونگنیر که سخنان اودین را توهینآمیز برشمرد، فوراً شرط را پذیرفت و سوار بر اسب تیزپا خود گولفاکس شد. رونگنیر سوار بر اسب چنان شتابناک میتازد که پیش از آن که بتواند افسار اسب را برای متوقف شدن بکشد به آسگارد میرسد. ایزدان به او اجازه میدهند که از جام بزرگ ثور چند جرعه بنوشد. سپس این یوتون در حالت مستی با گزافهگویی ایزدان را تهدید میکند که ایزدبانو فریا و سیف (همسر ثور) را میرباید و آسگارد را در اعماق دریا غرق میکند. ثور با شنیدن حرفهای بیهودهٔ رونگنیر، جویای نبرد تن به تن با او شد. رونگنیر نیز با پذیرفتن پیشنهاد نبرد جویای داوری اودین در این نبرد میشود.
غولان در سودای پیروزی رونگنیر، تندیسی از گِل به نام «مه گوساله» که دل مادیانی را در خود دارد میسازند و این در حالی است که ثور تنها از طرف خادم خود تیالفی حمایت میشد. در این نبرد رونگنیر غولی است که سر و دلِ او از جنس سنگ، سپری سنگی و به عنوان سلاح سنگ چاقوتیزکنی با خود حمل میکرد. تیالفی که قهرمان دو است پیش از ثور وارد میدان نبرد میشود و غول را میفریبد تا با پندار آنکه ثور از زیر پای غول به او حمله میکند، سپر سنگی خود را در زیر پایش قرار دهد. بدین سبب هنگامی که ثور با آذرخش به جانب رونگنیر، که بر سپر خود ایستادهاست، یورش میبرد، غول بیدفاع است. ثور چکش خود را به جانب سر غول پرتاب میکند و رونگنیر نیز سنگ چاقوتیزکنی خود را به سمت ثور پرتاب میکند. سنگ چاقوتیزکنی به واسطه برخورد با پیشانی ثور در هم میشکند و پارهای از سنگ چاقو تیزکنی در سر ثور فرومیرود و این منشأ تمام سنگهای چخماق بر روی زمین است. در طرف دیگر چکش ثور نیز به سر رونگنیر برخورد میکند، اما این دفعه این سر غول است که بر اثر چکش خرد میشود. تیالفی تندیس گلین و جادویی مه گوساله را که دل مادیان با صدایی هراسانگیز در آن میتپید سرنگون و جنگ بدین سان پایان مییابد.
کوچکترین پسر ثور به نام ماگنی با رفتن به یاری پدر، بدن غول را که هیچیک از آسیر قادر به حرکت آن نبودند، از روی پاهای پدر برمیدارد. ثور برای قدردانی از کار پسرش، اسب رونگنیر، گولفاکسی را برخلاف نظر اودین که اسب را از آن خود میدانست، به ماگنی پیشکش کرد. ثور به آسگارد بازگشت اما پاره سنگ هنوز در سرش باقی بود، بنابراین ثور از ساحرهای پیشگو، با نام گروئا، میخواهد که پارهسنگ را از سرش بیرون آورد. ساحره با خواندن جادو سعی کرد سنگ را درآورد، به محض اینکه ثور احساس کرد سنگ در حال حرکت است، برای تشویق ساحره، شروع به نقل داستانهای شاد نمود. ثور به او میگوید که پیش از این شوهرش اوروندیل را که اسیر یوتونها و در سبدی زندانی بود نجات داده و پای او را که در سرزمین یخی یخ زده بود به آسمان پرتاب کرده و پای او به شکل ستارهای بر دل آسمان نشستهاست. گروئا به اندازهای تحت تأثیر داستان شوهر خویش قرار گرفت که وردش را که برای بیرون آوردن پاره سنگ میخواند فراموش کرد و سنگ در سر ثور تا زمان مرگش در راگناروک باقی ماند.[4][5]
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.