آهنگساز و خوانندۀ اهل افغانستان From Wikiquote, the free quote compendium
فرهاد دریا (۱۹۶۲) موسیقیدان، خواننده، بازیگر و فعال حقوق بشر آمریکایی—افغانستانی.
«موسیقی خیلی در افغانستان فراگیر است و محبوب ترین هنر در این کشور است؛ و روز تا روز پرداختن افغانها به موسیقی گستردهتر و بیشتر میشود. در کنار آن، بخشی هم وجود دارد که به جامعه افغانستان تعلق ندارد و بعد دیگری میسازد که آن مخالفت با موسیقی است.»[۱]
«نسلهای جوان تر که در هزار و یک بند زندانی هستند بهترین راه برایشان موسیقی است. این گلوی موسیقی است که آنها را از زندانها بیرون میکشد. به همین خاطر هم زیاد به ان روی آوردهاند. من یقین دارم که نسل فردای موسیقی افغان ازعمق همین حادثه برای خود گلوی بلندتر و موسیقی چاق تر و باارزش تری میسازد.»[۲]
«من همین حالا هم داخل سیاست هستم. کارهایی که میکنم و مثلاً کمپینهایی که براه میاندازم به نحوی با سیاست همگام است. شانه به شانه سیاست میرود. شما از افغانستان حرف بزنید و از سیاست نگویید، ممکن نیست. کارهایی هم که میکنم همین مساله را در ذهن مردم بیدار میکند که خوب معلوم میشود که تصمیم برای در آمدن در عرصه سیاست است اما اکنون این هدف نیست.»[۳]
«من با زمان نفس میکشم و نمیتوانم صدایم را در قفس طلایی خیالات انتزاعی، زندانی کنم. آثار من آینه روزگار است؛ روزگاری که بخشی از آن، مرا دیگرگون میکند و در دیگرگونی بخش دیگری از آن، شاید من هم سهمی داشته باشم. در نهایت، بهعنوان یکهنرمند و یکفعال حقوقبشر، ناگزیرم هر از گاهی دستی از دور بر آتش داشته باشم و با سیاست عجین شوم. اما هرجا که رفتهام، هرچه که ساخته و پرداخته و هرچه که خواندهام، عشق این خواب مخملین و عسلی، رفیق راه و جانمایه آفرینشهای من بوده است.» [۴]
«زبان، مفتاح روح انسان است؛ رمز ورود به داستانهای مگو است. وقتی به زبان کسی حرف میزنی، اجازه داری روحش را بخوانی و با او همکاسه شوی.
«هرگز نخواستهام به جای یک ملت بزرگ، یکقوم، یکقبیله، یکحلقه و یکسمت را فریاد کنم. اگر به قول معروف، دست از روی دهنم بردارم، ترجیح میدهم بگویم من، شهروند دهکده جهانی استم؛ جهان وطن من و بشریت، ملت من است.» [۵]
«سلطنت درویشی هنر، بزرگتر و ماندگارتر از امپراتوری سیاست است. فکر نکنم روزی حاضر شوم این سجاده را به آن سریر ببخشم. در نهایت، با آنکه هرگز اهل سیاست نبوده و به هیچیک از احزاب و گروهکهای سیاسی نیز تعلقی نداشتهام، اما هرگز از نقش سیاست در فعالیتهایم غافل نبودهام. آشنایی من با زبان و تدبیر سیاست، گاه به قول شما ایرانیهای عزیز، شاید «کار دستم داده» و ذهنیت رویاروی من بهسوی سیاست را در میلیونها نفر ایجاد کرده است.» [۶]
«تاریخ شاهد است هنر هر از گاهی توانسته تکانه سیاستها شود، ارزشها را دیگرگون و درنتیجه روح ملتها را بهتر از سیاست، رهبری کند.
«دیرگاه است از محدوده جغرافیاییای به نام افغانستان - که عاشق آنم - فراتر رفته و به باغهای گستردهتری دست یافتهام. حوزه فرهنگی زبانهای فارسی/دری، پشتو، ازبکی و اردو، بخش کلانی از منطقه را پوشش میدهد و من سالها شده که در آن حوزه حضور دارم.» [۷]
«شنوندهها و دوستداران من، مرا فراتر از سالونهای مجلل و مشهور درمییابند. برنامههای من از یک خانقاه و یکخانه محقر و بیتکلف تا سالنهای بزرگ جهانی و از حضر تا سفر را درمینوردد. در سفری که در جریان کنسرتهای دورهییام از جمله به کشور اتریش داشتم، از چندینکمپ پناهندگان نیز دیدار کردم، دردودلشان را شنیدم و برایشان خواندم. صمیمیتی که در آن جمع آشفته و دلشکسته یافتم، در بزرگترین سالنهای جهان نیافته بودم. ما در آن دیدارها فراتر از همزبانی، به همدلی رسیدیم.» [۸]
«من به فلسفه موسیقی برای موسیقی کمتر باور دارم و این هنر شریف را - در احاطه قابلیتهای ویژه خودم - به عنوان بهترین وسیله برای رسیدن به تعالی میشناسم. من با دردهای مردمی که با ایشان زندگی کردهام، تا استخوانم آشنایم و میدانم چگونه کمکشان کنم. هنرمند موسیقی در جوامع مختلف، وظایف و نقش مختلف دارد. به همان پیمانه که در غرب از او بیشتر خود «موسیقی» را میخواهند، در شرق حتا گاه او را به عنوان یک راهحل برای دردها و پرسشهای بیپاسخ خود میبینند.» [۹]
[ این روزها رسانهها و مردم در افغانستان از ظهور «داعش» در خاک کشور خود بیمناک هستند. پیام شما به مردم بزرگ افغانستان چیست؟] «وقتی سیاستها بنابه دلایل معینی، نمیتوانند با پرداختههای قبلی خود کنار بیآیند، از محصولات پیشین خود هویتهای نو میسازند تا برای توجیه وجود خود، دلایل محکم و مجابکننده داشته باشند.» [۱۰]
«این گروهها، به همان پیمانه که در ظاهر به یک پدیده ناگهانی شبیهاند، چندان ناگهانی، یکشبه و در خلأ به وجود نیامدهاند. پیدایش این گروهها به عقیده من به نحوی از انحا، استحاله اشکال پارین و پیرارین جریانات مشابه در پیکر یک هویت تازه است.» [۱۱]
«پیام من به مردم افغانستان نهتنها در رابطه با پیدایش این گروه در کشور، بلکه در مجموع بهخاطر فردایشان این است که باید رابطههای مشکل خود با جهان را کشف کنند و مالک «اراده» محکم برای «تغییر» شوند. در غیر آن همیشه به قول معروف، همان آش و همان کاسه خواهد بود. نگذارند دیگر آنها را با نامهای نو و دشمنان نو مشغول و مسموم کنند. زندگی نهتنها در افغانستان و منطقه، بلکه در تمام جهان به تغییر نیاز دارد. اینک زمان «تغییر» فرارسیده است.» [۱۲]