«بعضی وقتها از چیزهایی حرف میزنیم که نمیتوانیم به راحتی به دست فراموشی بسپاریم یا حتی خودمان را به خاطر آنها ببخشیم. اما بالاخره یک روز خودمان را میبخشیم؛ ما همیشه این کار را میکنیم.»
بعضی آدمها انگار همیشه اشتباهیاند. چطور بگویم؟ منظورم این است که عدهای هستند که انگار همه چیز علیه آنهاست - سه بار ضربه میخورند - بیست بار ضربه میخورند و عاقبت به نتیجهٔ دلخواهشان میرسند. در سالهای اول زندگی اشتباهاتی از آنها سر میزند -مثل خیس کردن شلوارشان در کلاس دوم دبستان و بعد در شهر دیگری مثل یکی از شهرهای ما به زندگیشان ادامه میدهند، جایی که همه چیز فراموش میشود. آنها سعی میکنند طوری زندگی کنند که خودشان را آدمهای صمیمی و خوشگذرانی نشان دهند و ادعا میکنند هیججای دنیا نمیتوانستند شهری مثل این برای زندگیشان پیدا کنند.
اما در مورد آدمهای دیگر، داستان فرق میکند. آنها به شهر دیگری نقل مکان نمیکنند و شما آرزو میکنید ایکاش این کار را میکردند. شاید فکر میکنید، برای خودشان بهتر است. آنها در جوانیشان شروع به کندن چالههایی برای خودشان کردهاند - اما چالههایی که حفر میکنند به وضوح خیس کردن شلوارشان در دوران کودکی نیست؛ و فکر میکنند هرگز کسی متوجه اشتباهاتشان نخواهد شد.
البته، همهچیز تغییر کرده. این روزها مشاوران مهربان و فهمیدهای حاضرند تا به شما کمک کنند. به ما گفتهاند، زندگی برای بعضی آدمها سختتر است؛ و این تقصیر آنها نیست، شاید تمام حوادث زندگیشان ساخته و پرداختهٔ ذهن خودشان باشد. فقط مسئله این جاست که باید زیرکانه تصمیم بگیرند، پذیرای کدام یک باشند و پذیرای کدام یک نباشند.
اگر بخواهیم میتوانیم از هر فرصتی در زندگی به خوبی استفاده کنیم.[۱]