ژورنالیست، نویسنده، و مترجم ایرانی From Wikipedia, the free encyclopedia
ذبیحالله حکیمالهی دشتی (۱۲۷۸ – ۱۹ خرداد ۱۳۶۵) از پرکارترین مترجمان تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران، روزنامهنگار، نویسنده و به گفتهٔ خودش قهرمان بوکس سبکوزن ایران بود.[1]
لحن یا سبک این مقاله بازتابدهندهٔ لحن دانشنامهای مورد استفاده در ویکیپدیا نیست. |
ذبیحالله منصوری | |
---|---|
نام اصلی | ذبیحالله حکیمالهی دشتی |
زاده | ۱۲۷۸ سنندج، استان کردستان، ایران |
محل زندگی | سنندج - تهران تهران |
درگذشته | ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ (۸۶–۸۷ سال) تهران، ایران |
آرامگاه | آرامگاه خانوادگی شماره ۵۹۶ بهشت زهرا |
نام(های) دیگر | ناصر-پیشتاز- ذ-م |
پیشه | روزنامهنگار، مترجم |
ملیت | ایرانی |
تحصیلات | تحصیلات قدیمه[نیازمند منبع] |
سبک نوشتاری | طرفدار سبک بسط و گسترش کتب بود |
سالهای فعالیت | ۱۳۰۰–۱۳۶۵ |
بنیانگذار | سبک بسط و اقتباس در ترجمه و نگارش |
کتابها | سینوهه پزشک مخصوص فرعون خداوند الموت |
فرزند(ان) | سهیلا (زاده ۱۳۴۱) و سیامک (زاده ۱۳۴۴) |
پدر و مادر | اسماعیل یا انتخاب الدوله (پدر) ربابه (مادر) |
او در مدرسهٔ آلیانس سنندج که فرانسویها آن را اداره میکردند شروع به درس خواندن کرد؛ پس از چندی با مأموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را نزد پزشکی که این زبان را بهخوبی میدانست فراگرفت. او در بازگشت به تهران و درگذشت پدر، عهدهدار مخارج خانواده شد و به ناچار از تحصیل دست کشید. در سال ۱۳۰۱ شمسی همزمان با تأسیس روزنامه کوشش با سمت مترجم داستان و مقاله و مطالب علمی در آن روزنامه شروع به کار کرد.
در سال ۱۳۰۶ در حالی که در روزنامه کوشش کار میکرد، با روزنامه اطلاعات نیز شروع به همکاری کرد که مدتها ادامه یافت و از آغاز انتشار روزنامه کیهان هم به مدت شش سال، چندین کتاب برای این روزنامه ترجمه کرد که همه به صورت پاورقی به چاپ میرسید. بعدها با روزنامه ایران ما، روزنامه داد، مجله خواندنیها، روزنامه باختر، روزنامه اختر امروز، مجلهٔ ترقی، مجلهٔ تهران مصور، مجلهٔ روشنفکر، مجلهٔ سپید و سیاه، مجلهٔ امید ایران، روزنامه پست تهران و سرانجام مجله دانستنیها همکاری داشت. او دیر ازدواج کرد و دارای یک دختر و یک پسر شد. مادرش از خانوادۀ علماء و روحانیون شهر سنندج بود.
در سال ۱۲۹۹ وقتی به تهران آمد میخواست در رشتۀ دریانوردی تحصیل کند ولی در روزنامۀ کوشش به ترجمۀ چند کتاب پرداخت و از آن به بعد به نوشتن اشتغال یافت. گفته او میشود حدود ۱۲۰۰ عنوان داستان و مقاله و کتاب نوشته است.[نیازمند منبع]
وی در طول عمر خود به کشورهایی نظیر هند، شوروی و چندین کشور اروپایی سفر کرد.
ذبیحالله منصوری در ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در بیمارستان شریعتی در ۸۷ سالگی درگذشت. منصوری بیشتر از۶۰ سال نوشت و ترجمه کرد. محل دفن ذبیحالله منصوری در آرامگاه خانوادگی شمارۀ ۵۹۶ بهشت زهرا واقع شده است.
علیاکبر قاضیزاده دربارهٔ وضعیت معاش منصوری چنین میگوید:[نیازمند منبع]
اما نصیب خود او از این همه کار گذران یک زندگی زیر متوسط بود. تا سال ۵۲ در خانهای در خیابان امیریه زندگی میکرد که هیچکس از دوستان او آن خانه را ندیدهاست. بعد هم در کوی نویسندگان توانست آپارتمانی دست و پا کند که عاقبت در همین خانه هم درگذشت. بیشتر عمر او در بالاخانهای در یک ساختمان قدیمی در کوچۀ خواندنیها (اول فردوسی از جنوب، نرسیده به کوشک مصری) گذشت. با آنکه در اغلب مطبوعات مطرح زمان خود همکاری داشت و با اینکه کار قلمی او با رونق فروش آن مطبوعات نسبت مستقیم داشت، عاقبت به عنوان حروفچین و از سوی اتحادیه حروفچینان توانست بیمه شود. کارگران حروفچین هم منصوری را خوب میشناختند و هم او را دوست داشتند.
دربارهٔ ماهیت ترجمههای ذبیحالله منصوری در کتاب تاریخ ترجمه ادبی از فرانسه به فارسی (۱۳۹۳) چنین ذکر شدهاست: «باید اذعان کرد که از دههٔ سی خورشیدی به بعد، به موازات ظهور چند مؤسسهٔ انتشاراتیِ متعهد، دهها ناشر خصوصی دیگر نیز شروع به فعالیت کردند، اما متأسفانه بعضی از آنها به انتشار کتابهای پرتیراژِ عامهپسند روی آوردند و لذا بازار شبهترجمهها و ترجمههای تکراریِ کممایه که اغلب نثر فارسی سالمی نداشت، بیش از پیش رونق گرفت. در این آشفته بازار، عدهای نیز پا به میدان نهادند که کتابهایشان چه بسا به دلیل برخورداری از عنوانهای زیبا یا نثری فریبنده، اغلب بیش از کتابهای مترجمان خوب و طراز اول به فروش میرسید. از جملهٔ این افراد پرکار و خستگیناپذیر که به ویژه در عرصهٔ ترجمهٔ رمان، کارنامهای باورنکردنی از خود به جا گذاشتند ذبیحالله منصوری و عنایتالله شکیباپور (هر دو با بیش از ۱۰۰ ترجمه) بودند.»[2]
منصوری کتابهای بسیاری تألیف و ترجمه کردهاست. او در سبک نویسندگی خود دارای روش خاصی بود. اما در فرایند ترجمه طرفدار سبک بسط و گسترش کتب بود. او در ترجمه به رعایت امانت در برگردان پیام نویسندگان کتابهای اصلی وفادار نبود. در بسیاری از موارد اطلاعات خویش را نیز به کتابها میافزود. او معتقد بود ترجمه بر دو گونه است نوعی که در آن مترجم، لغت به لغت ترجمه میکند و به متن اصلی وفادار است و نوعی دیگر که خود آن را اقتباس مینامید مترجم این اختیار را داشت که ایدۀ اولیه نویسنده را گسترش دهد. نقل است که اصلاً شخصیتی به نام «پل آمیر» در تاریخ ادبیات فرانسه وجود ندارد و عدهای هم معتقدند که «خداوند الموت» پرداختۀ ذهن منصوری بودهاست.
او بهخاطر سبک خاصاش بارها مورد انتقادهای شدید و بعضاً استهزاء قرار گرفت. رضا براهنی در کتاب «کیمیا و خاک» او را بهشدت مورد انتقاد داد و نوشت "آقای ذبیحالله منصوری طرفدار مدرسهٔ بسط است یعنی که رمان ۶۰۰ صفحهای در دست ایشان حداقل ۱۰۰۰ صفحه میشود.[3]
علی اناری در مصاحبه با خبر آنلاین میگوید: کتاب «سینوهه پزشک مخصوص فرعون» نوشته «میکا والتاری» نویسنده فنلاندی در حالی توسط ذبیحالله منصوری در دو جلد و ۹۸۹ صفحه ترجمه شد که اصل کتاب بیش از ۶۰ صفحه نیست. یعنی اگر کتاب والتاری را که به گفتۀ خودش از پاپیروسهای هیروگلیفنشان ترجمه شدهاست و ظاهراً هیچکس جز خودش یارای تأیید صحت و سقم آن را ندارد سندی متقن در نظر بگیریم، ترجمۀ آن به فارسی ۹۲۹ صفحه داستان اضافه دارد. وی میافزاید: «ذبیحالله منصوری و قلم شیوایش شهرۀ دهرند اما هیچکس ترجمههای آن را که تاریخ و افسانه را توأمان با هم داشت، تاریخ صرف نخوانده و نمیخواند.»[4] البته نمیتوان سخنان علی اناری را تماماً تأیید کرد.[5] و بر خلاف گفتۀ علی اناری کتاب مورد نظر ۷۸۵ صفحه است.[6]
با نگاهی به نوشتههای ذبیحالله منصوری درمییابیم که وی بیش از آنکه مترجم باشد نویسندهای توانا بودهاست. کتابهای او از نظر تاریخی سندیت دقیقی ندارند، گرچه وی تلاش بسیاری که در کتب تاریخی است به حوادث کتاب با رخدادهای دنیای واقع نیز همسان باشند، اما در برخی از اوقات نوشتههای او با تاریخ واقعی در تضاد هستند.[نیازمند منبع] برای نمونه در مورد قتل خواجه نظامالملک در کتاب خداوند الموت میخوانیم: «وقتی محمد طبسی به نهاوند رسید به او گفتند خواجه در شکارگاه است و او به قرق رفت و تقاضای ملاقات کرد. در محضر خواجه وی ناگهان دید که یکی از دو غلامبچه با خنجر به وی حمله کرد و او را به قتل رساند.»
اما در واقع خواجه نظامالملک در شب جمعه دوازدهم ماه رمضان سال ۴۸۵ هجری قمری در راه بغداد در محلی به نام صحنه توسط یکی از فدائیان حسن صباح به نام بوطاهر ارانی به قتل رسیدهاست.[7]
حسینقلی مستعان در مصاحبه با سیروس آموزگار میگوید: «همه ما میدانیم که نیمی از آنچه ذبیحالله منصوری به اسم ترجمه مینوشت، نوشتۀ خود او بود. حتی به نظر من «نیم» هم برآورد کمی است. خود شما یکبار برای من تعریف کردید که امیرانی یک جزوۀ سی چهل صفحهای را برای ترجمه به وی داد و او آن را در سی چهل شماره خواندنیها ترجمه کرد و بعداً هم به صورت یک کتاب قطور در ایران چاپ شد.» و سیروس آموزگار پاسخ میدهد: «بله، درست است. من خودم آنروز حضور داشتم. یکبار دیگر نیز در همین فرانسه، یک روز دکتر محمدعلی امیرمعزی را که به یقین یکی از نامداران ایرانی معاصر است، دیدم و به وی گفتم که در ایران کتاب خداوند الموت ذبیحالله منصوری را که ترجمه از یک نویسندهٔ فرانسوی بنام پل آمر است خواندهام و خیلی خوشم آمدهاست و میخواهم اصل کتاب را به فرانسه بخوانم. دکتر معزی غش غش خندید و گفت آن کتاب در واقع مقالهای بیش نیست و ملحقات خود منصوری آن را به صورت آن کتاب قطور درآوردهاست.»[8]
روزی منتقدی در یکی از روزنامهها به شدت از ذبیحالله منصوری انتقاد کرده بود و وی را دزد آثار ادبی خوانده بود. ذبیحالله منصوری در جوابش میگوید: «اگر انسان در زندگی قرار باشد که دزد باشد بهتر است کتاب بدزدد».[نیازمند منبع]
علیاکبر قاضیزاده در مقالهای در روزنامه شرق به تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۸۶ تحت عنوان «تکلیف ذبیحالله منصوری را روشن کنید»، به ارائه راهکارهایی برای روشن شدن وضعیت آثار منصوری پرداخت. او دربارهٔ آثار منصوری مینویسد:
همه این کارها به نام ترجمه به خوانندگان عرضه میشود، اما اهل تحقیق و کارشناسان ادبیات میدانند آن نویسندگان غربی که کتابها به نام آنان معرفی میشود، در مجموع سه حالت دارند.
- این نویسندگان یا وجود خارجی دارند اما کتابی به چنین نام و مضمونی ننوشتهاند.
- یا وجود خارجی دارند اما جزوهای، مقالهای یا یادداشتی چندبرگی نوشتهاند که با گذر از ذهن خلاق و سازنده منصوری به کتابی مفصل و پربرگ تبدیل شدهاند.
- یا اصولاً از ابتدای پیدایش سیاره زمین اصلاً چنین آدمهایی زاده نشدهاند تا چه رسد به اینکه کتابی نوشته باشند که ذبیحالله منصوری آن را به فارسی بازگرداند.
او دربارهٔ مشکلاتی که با خواندن آثار منصوری پیش آمدهاست، مینویسد:
از قلم منصوری خیلیها هم خیر دیدهاند و هم سود. عدهای هم سرکار رفتهاند و بدجوری خیط شدهاند. مثل کسی که آرای ابوعلی سینا از قول منصوری - یا نویسنده ادعایی او- را جدی گرفت. مثل کسی که در پاورقی منصوری، آرای بدیع و ناگفتهای از ملاصدرا- آن هم از قول هانری کربن- را در نوشتههای منصوری دید و تا پاریس رفت تا بیشتر بداند و تازه آنجا فهمید کربن چنان چیزهایی ننوشتهاست و نمونههای دیگر. بسیاری از چهرههای معتبر معاصر ما (مثل مینوی، دستغیب، کریم امامی، رضا براهنی و…) به همین سبب دشنامهای حرفهای را نثار منصوری کردند و البته حق هم داشتند. همه این ایرادها یک مبنای مشترک دارند؛ منصوری به اصل متنها به هیچ شکل وفادار نیست. این ایرادها از آنجا مهم جلوه میکنند که هیچیک از کارهای منصوری به ظاهر تألیف نیست؛ همه در ظاهر ترجمهاند. چرا باید نویسندهای با سرنوشت حرفهای خود چنین کند؟ چرا لااقل آن گروه کارها را که نویسنده مشخصی ندارند تألیف اعلام نکردهاست؟ خود او گفتهاست به دو دلیل؛ اول اینکه از منتقدان سختگیر و بی رحم میترسیده و دوم اینکه تصور میکرده گذاشتن نام یک نویسنده غربی بر روی کتابها حاصل کار را معتبرتر جلوه میدهد.
او برای روشن شدن وضعیت آثار منصوری، این پیشنهاد را ارائه میدهد:
با ذبیحالله منصوری چه باید کرد؟ نخست آنکه از تعصب اگر بگذریم آثار او قابل نادیده گرفتن نیستند. پیشنهاد میکنم گروهی از اهل قلم، اهل داستاننویسی و ناشران به خود زحمت دهند و در یک نشست تکلیف این کارگر بی مدعا، پرکار و تأثیرگذار را پس از بررسی همه آثار او مشخص کنند. پیشنهاد میکنم این نشست تکلیف چهار گروه از آثار منصوری را یک بار برای همیشه روشن کند.
- منصوری تعدادی ترجمه از نویسندگان شناخته شده دارد که انتساب آن آثار به این نویسندگان مسلم است. مثل آثار موریس مترلینک، موریس دوکپرا، آگاتا کریستی، سروانتس، الکساندر دوما و دیگران. این آثار باید ترجمه منصوری شناخته شوند اگرچه ترجمههایی نارسا و نامناسب. اکنون اختیار با خواننده است که این آثار را با همین سطح ترجمه بپسندد یا نپسندد.
- برخی از کتابهای او- به هر دلیل ممکن- نویسنده شناخته شدهای ندارند. یا مسلم است که یا چنین نویسندگانی پا به عرصه وجود نگذاشتهاند یا گذاشتهاند، اما چنین کتابی ننوشتهاند. توافق شود که نام نویسنده مجهول را از روی جلد کتابها پس از این بردارند و این آثار تألیف ذبیحالله منصوری شناخته شوند.
- تعدادی از کارهای منصوری هم نویسنده مشخص دارند و هم آن نویسنده پدیدآورنده آن کتاب است. منصوری به کمک ذهن و قدرت داستان سرایی خود آن اثر کم حجم را به کتابی مفصل تبدیل کردهاست. این کتابها را میشود در گروه اقتباس جای داد.
- آثار منصوری در حوزه مذهب، فلسفه و تاریخ اسلام را یا میشود کنار گذاشت یا با این توضیح چاپ کرد که این آثار قابل استناد نیستند و فقط برداشتهای منصوری هستند.
با این تدبیر میشود هم تکلیف مردم را با آثار منصوری روشن کرد، هم جایگاه اصلی او را به او بخشید، هم وجود او را از این سکوت مرگبار نجات داد. به علاوه شاید با این تدبیر نجات بخش بتوان حقوق پایمال شده بازماندگان روان شاد منصوری را از آثار او به آنان بازگرداند.
در سال ۱۳۸۷ اسماعیل حدادیان مقدم در مقالهای در فصلنامه مترجم از دیدگاهی تازه به آثار منصوری پرداخت. وی در مقاله ای با عنوان شبه ترجمههای ذبیحالله منصوری، این ترجمهها را از دید مطالعات ترجمه نوعی شبه ترجمه نامید و خواستار آن شد تا با انجام کار تحقیقی و مستند و با کمک راهکارهایی که نشان میدهد، به بررسی علمی آنها بپردازیم.
یکی از مهمترین نوشتههای منصوری کتاب شاه جنگ ایرانیان است. از آثار قابل توجه دیگرش میتوان به سینوهه پزشک مخصوص فرعون، خواجه تاجدار، خداوند الموت (حسن صباح)، ابن سینا نابغهای از شرق، اسپارتاکوس، امام حسین و ایران، اندیشههای یک مغز بزرگ (۴ ج)، افکار مترلینک و منم تیمور جهانگشا اشاره کرد.
دنیای پس از مرگ موریس مترلینگ
به علاوه کتابهای «هفت خواهران نفتی» نوشتهٔ آنتونی سمسون و «شهر لوط چگونه ویران شد» اثر پل ایلتون
تنها کتابی که «ذبیحالله منصوری» نام خود را به عنوان نویسنده بر آن نهاده؛ کتاب علوم اسلامی در قرن اول هجری است، که البته بیشتر دربارهٔ علوم اسلامی در سدههای چهارم و پنجم هجری است که نشر چکامه آن را در سال ۱۳۶۲ به چاپ رسانده است.
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.