لیبِرتِریَنیسم[persian-alpha 1] (از ریشه فرانسوی واژهٔ Libertair به معنای آزادیخواه یا آزادیپسند) یا اختیارگرایی فلسفهای سیاسی است که از آزادی به عنوان هدف اصلی خود حمایت میکند. لیبرترینها خواهان بیشینهسازی آزادیهای فردی،[1] خودمختاری و آزادی، آزادی سیاسی، انجمن و انتخاب هستند و بر اولویت تشخیص و داوری فردی تأکید میکنند.[2][3]
لیبرترینها عموماً در مشکوک بودن نسبت به اقتدار همنظرند، نظرشان در خصوص میزان ضدیتشان با نظامهای موجود اقتصادی و سیاسی متفاوت است. مکاتب فکری گوناگون لیبرترین دیدگاههای متفاوتی در خصوص کارکردهای مشروع دولت و قدرت خصوصی ارائه میدهند، که غالباً خواهان محدودسازی یا حتی انحلال نهاد اجتماعی مبتنی بر اجبارند. لیبرترینیسم بیش از نمایندگی یک نظریه یا ایدئولوژی نظاممند، خشک، و یکتا، به عنوان لفظی پوششی به کار رفته شده که بازهٔ گستردهای از ایدههای سیاسی را در طی تاریخ مدرن داشته که گاه ناسازگاریهایی ایجاد کردهاست.
برخی لیبرترینها از سرمایهداری لسه فر و حقوق مالکیت خصوصی[4] مثلاً در خصوص زمین، زیرساختها و منابع طبیعی حمایت میکنند. دیگران، مشخصاً سوسیال لیبرترینها،[5] خواهان برکندن سرمایهداری و مالکیت خصوصی ابزار تولید، به نفع مالکیت و مدیریت اشتراکی یا تعاونی هستند.[6][7] یک شکاف دیگر شکاف بین مینارشیستها و آنارشیستها است. مینارشیستها معتقدند یک دولت مرکزی حداقلی لازم است، حال آن که آنارشیستها پیشنهاد میدهند دولت به کل حذف شود.[8][9]
اصول
پیروان مکتب آزادیهای فردی کلاً آزادی را به عنوان اختیاری تعریف میکنند که فرد میتواند هر کار دلش خواست بکند تا حدی که آزادی یا اموال شخص دیگری را به خطر نیندازد و در آنها تصرف نکند.
این اشخاص اساساً به محدودیتهای دولتی معتقد نیستند. با این تصور که قوانین و مقررات لازم نیستند چون در غیاب دولت افراد خود طبیعتاً قوانین و پیوندهای اجتماعی مستقل را شکل خواهند داد. برعکس، پیروان بزرگ این مکتب دولت را صرفاً برای حفاظت از حقوق افراد لازم میدانند که شامل حفاظت از افراد و اموال آنها در مقابل اقدامات جنایی دیگران و همچنین دفاع ملی است. پیروان مکتب کلاً از ایدئال آزادی، از این منظر دفاع میکنند که قدرت حاکم تا چه حد آزادی فردی را محدود میکند؛ یعنی فرد تا چه میزان «مجاز» به انجام کاری است، که از آن بهعنوان آزادی منفی یاد میشود. این آرمان متمایز از تعریف دیگری از آزادی است که بر این اصل تأکید دارد که فرد تا چه حد «میتواند» کاری را انجام دهد که از آن بهعنوان آزادی مثبت یاد میشود. این تمایز ابتدا توسط جان استوارت میل صورت گرفت و سپس با جزئیات بیشتر توسط ایزائیا برلین بسط داده شد.
بسیاری از پیروان این مکتب زندگی، آزادی و حق مالکیت را به عنوان حقوق نهایی افراد میدانند و گذشتن از یکی از آنها، بقیه را به خطر میاندازد.
لیبرتَریَنها زیرپاگذاشتهشدن این حقوق فردی در اثر اقدام سیاسی در دموکراسی را استبداد اکثریت میدانند، این اصطلاح را ابتدا آلکسی توکویل خلق کرد و جان استوارت میل آن را جا انداخت که بر تهدید اکثریت برای تحمیل اصول اکثریت بر اقلیت و تخطی از حقوق آنها در این پروسه تأکید دارد.
تاریخچه
لیبرالیسم
اگرچه ردپای عناصر لیبرترینیسم را میتوان در فیلسوف چین باستان لائوتسه و مفاهیم قانون اعلی در میان یونانیها و بنیاسرائیل[10][11] یافت، پندارههای لیبرترین در انگلستان قرن ۱۷ و در نوشتههای برابرسازان و جان لاک شکل مدرن پیدا کرد. در میانهٔ همین قرن مخالفان قدرت سلطنتی (در مقابل نویسندگان وابسته به دربار) با عنوان «ویگها» یا «اپوزوسیون» یا «کونتری» شناخته میشدند.[12]
در طول قرن هجدهم و عصر روشنگری، پندارههای لیبرال در اروپا و آمریکای شمالی رواج یافتند.[13][14] لیبرترینها از مکاتب گوناگون تحت تأثیر این پندارهها قرار داشتند.[15] از نظر فیلسوف رادریک تی. لانگ لیبرترینها «دارای یک ریشهٔ مشترک یا حداقل تبار فکری همپوشان با لیبرالها هستند. آنها پیشینیان ایدئولوژیک خود را برابرسازان انگلیسی و دایرةالمعارفنویسان فرانسوی میدانند و علاقهٔ مشترکی به توماس جفرسون[16][17][18] و توماس پین دارند».[19]
نوشتههای جان لاک قبل و بعد از انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان (انقلاب شکوهمند) خصوصاً رسالهای دربارهی رواداری (۱۶۶۷)، دو رساله درباره حکومت (۱۶۸۹) و جستاری در فهم بشری (۱۶۹۰) تأثیر زیادی هم بر لیبرترینیسم و هم بر جهان مدرن داشت. در نوشتهٔ ۱۶۸۹ او مبنای نظریهٔ سیاسی لیبرال را تبیین میکند: حقوق مردم پیش از حکومت وجود داشتهاست، هدف حکومت حفاظت از حقوق فردی و مالکیتی است، مردم میتوانند حکومتهایی را که این نقش خود را ایفا نمیکنند منحل کنند و این که نظام نمایندگی بهترین نوع حکومت برای محافظت از این حقوق است.[20]
اعلامیهٔ استقلال ایالات متحدهٔ آمریکا در بیانیهاش از لاک الهام گرفته بود: «برای محافظت از این حقوق، در میان مردم حکومتها شکل گرفتهاند و اختیارات عادلانهشان را از رضایت حکومتشوندگان میگیرند. و هر زمان که هر نوعی از حکومت مخرب این اهداف شد، این حق مردم است که آن حکومت را تغییر دهند یا نابودش کنند». با این حال محقق آلن میکسینز وود مینویسد «بعضی از دکترینهای فردگرایی در تقابل با فردگرایی لاکی قرار دارند […] و فردگرایی غیرلاکی ممکن است شامل سوسیالیسم هم باشد».[21]
به عقیدهٔ موری راتبارد مرام لیبرترین از دل به چالش کشیدن «دولت مرکزی مطلقه و پادشاهی که با حقی الهی بر فراز مجموعهای قدیمیتر و محدودکننده حکومت میکرد» و همچنین سوداگرایی یک نظام بروکراتیک نظامی که با تاجران صاحبامتیاز متحد شده بود بیرون آمد. هدف لیبرالها آزادی فردی در اقتصاد، در آزادیهای فردی و مدنی، جدایی دولت از مذهب و صلح به عنوان بدیلی برای قدرتطلبی امپراتوریها بود. او به برابرسازان –معاصران لاک- که دیدگاه مشابهی داشتند ارجاع میدهد. همچنین مقالههای انگلیسی «نامههای کاتو» نوشتهٔ جان ترنچارد و توماس گوردون در اوایل قرن هجدهم که مشتاقانه توسط استعماگران ایالات متحده تجدید چاپ میشد که از آریستوکراسی و انحصارطلبیهای فئودالی زمین آزاد شده بودند.[22]
توماس پین در ژانویهٔ ۱۷۷۶، تنها دو سال پس از آمدن به آمریکا از انگلستان رسالهٔ عقل سلیم را که خواهان استقلال مستعمرهها شده بود منتشر کرد.[23] پین پندارههای لیبرال را در زبانی دقیق و رسا بیان میکرد که باعث فهم مجادلات نخبگان سیاسی برای عموم جامعه میشد.[24] عقل سلیم در هزاران نسخه به فروش رسید و به شکل وسیعی باعث پخش بذر این ایدهها شد.[25] پین بعدها کتاب حقوق بشر و عصر خرد را نوشت و در انقلاب فرانسه مشارکت کرد.[23] نظریهٔ مالکیت پین نشاندهندهٔ «توجه لیبرترین» به مسئلهٔ بازتوزیع منابع بود.[26]
در سال ۱۷۹۳ ویلیام گادوین یک رسالهٔ فلسفی لیبرترین با عنوان تحقیقی در باب عدالت سیاسی و تأثیر آن بر اخلاقیات و خوشبختی نوشت که تصورات موجود را از حقوق بشر و جامعه بر مبنای وعدههای مبهم مورد انتقاد قرار میداد. او لیبرالیسم را به انتهای منطقی خود در آنارشیسم رساند و تمام نهادهای سیاسی، قانون، حکومت و دستگاههای اجبار را به علاوهٔ تمام اعتراضهای سیاسی و شورشها مردود شمرد. گادوین به جای نهادینه کردن عدالت پیشنهاد کرد مردم با تأثیری که برهم میگذارند یکدیگر را از طریق اقناع منطقی غیررسمی (از جمله عضویت در انجمنها) به سمت رفتار اخلاقی سوق بدهند و از این طریق راه را برای خوشبختی هموار کنند.[27][28]
آنارشیسم
آنارشیسم مدرن از تفکرات سکولار یا مذهبی عصر روشنگری خصوصاً استدلالهای ژان ژاک روسو در مورد مرکزیت اخلاقی آزادی ریشه گرفت.[29]
در طول کشاکشهای سیاسی دههٔ پایانی قرن هجدهم در آستانهٔ انقلاب فرانسه ویلیام گادوین نخستین بیانیهٔ تفکر آنارشیستی مدرن را بسط داد.[30][31] به عقیدهٔ پطر کروپوتکین گادوین «نخستین کسی بود که مفاهیم سیاسی و اقتصادی آنارشیسم را فرمولبندی کرد، اگرچه این نام را به ایدههایش منتسب نکرد».[32] گادوین ایدههای آنارشیستیاش را به نوشتههای اولیهٔ ادموند برک مرتبط میدانست.[33]
عموماً گادوین را بنیانگذار مکتب فکریای میدانند که با نام «آنارشیسم فلسفی» شناخته میشود. او در کتاب عدالت سیاسی (۱۷۹۳)[31][34] مینویسد که حکومت ذاتاً تأثیری شرورانه بر جامعه دارد و وابستگی و نادانی را تداوم میبخشد. او معتقد بود که گسترش استفاده از منطق در میان تودهها نهایتاً باعث محوشدن دولت به عنوان نیرویی غیرضروری میشود. اگرچه گادوین هیچ مشروعیت اخلاقیای برای دولت قائل نبود، استفاده از روشهای انقلابی برای سرنگونی حکومت از قدرت را نیز مردود میدانست. در عوض گادوین طرفدار جایگزینی حکومت از طریق یک روند تکامل صلحآمیز بود.[31][35]
بیزاری گادوین از تحمیل یک جامعهٔ قانونمدار او را به رد کردن پایه و اساس قانون، حقوق مالکیت و حتی نهاد ازدواج به عنوان نمادهای «بردگی ذهنی» مردم رساند. گادوین پایههای اساسی جامعه را مانع رشد طبیعی افراد در استفاده از قدرت خردشان برای رسیدن به شیوههای عامالمنفعهٔ سازمانیابی اجتماعی میدانست.[31]
در فرانسه شاخههای مختلف آنارشیستی در جریان دورهٔ انقلابی حضور داشتند و بعضی از آنها از اصطلاح آنارشیست در معنایی مثبت از اوائل سپتامبر ۱۷۹۳[36] استفاده میکردند. انراژهها (خشمگینان – به فرانسوی: Enragés) با حکومت انقلابی به خاطر متناقض بودن ذاتش مخالفت کردند. ژان وارلت با محکوم کردن دیکتاتوری ژاکوبن در ۱۷۹۴ نوشت «حکومت و انقلاب با یکدیگر در تناقضاند، مگر آن که مردم بخواهند مقامات حکومت را در شورشی دائمی علیه خودشان قرار دهند».[37] سیلوین مارتشال در «بیانیهٔ برابرها» ابراز امیدواری میکند که یک بار برای همیشه «تمایز نفرتانگیز بین ثروتمند و فقیر، بزرگ و کوچک، ارباب و نوکر، حکومتکننده و حکومتشونده» از بین برود.[37]
سوسیالیسم لیبرترین
کمونیسم لیبرترین، مارکسیسم لیبرترین و سوسیالیسم لیبرترین اصطلاحاتی هستند که فعالان از پیشینههای گوناگون به دیدگاه خود نسبت دادهاند.[38] فیلسوف آنارکو-کمونیست جوزف دژاک نخستین فردی بود که خود را لیبرترین معرفی کرد.[39] بر خلاف آنارشیست تعاونگرای پیر جوزف پرودون، دژاک معتقد بود «کارگر حق تصاحب محصول کار خودش را ندارد، بلکه حق برآورده کردن نیازهایش را از هر نوعی که باشند دارد».[40][41] به عقیدهٔ مورخ آنارشیست مکس نتلاو نخستین استفاده از واژهٔ کمونیسم لیبرترین در نوامبر ۱۸۸۰ رخ داد، زمانی که یک مجمع آنارشیستی فرانسوی از این اصطلاح برای تبیین دکترین خود استفاده نمود.[42] خبرنگار آنارشیست فرانسوی سباستین فور در سال ۱۸۹۵ هفتهنامهٔ Le Libertaire (لیبرترین) را تأسیس نمود.[43]
آنارشیسم فردگرا اصطلاحی برای توصیف سنتهای گوناگون فکری درون جنبش آنارشیستی است که جایگاه فرد و ارادهٔ او را بالاتر از تمام عوامل بیرونی مثل گروهها، جامعه، سنتها و نظامهای ایدئولوژیک میدانند.[44][45] یکی از انواع تاثیرگذار آنارشیسم فردگرا که به ٱن اگوئیسم[46] یا آنارشیسم اگوئیستی گفته میشود توسط یکی از مشهورترین مبلغان آنارشیسم فردگرا، ماکس اشترینر آلمانی تشریح شد.[47] کتاب خود و آنچه ازوست از اشترینر که در سال ۱۸۴۴ منتشر شد یکی از متون بنیادین فلسفه به شمار میرود.[47] به عقیدهٔ اشترینر تنها محدودیت حقوق فرد در محدودیت قدرت او برای رسیدن به آرزوهای خویش[48] بدون توجه به خدا، دولت یا اخلاقیات[49] است. اشترینر طرفدار ابراز وجود فرد بود و تشکیل انجمنهای اگوئیستها را به عنوان مجمعهایی که به شکل غیرنظاممند و مداوم توسط حمایت تمام اعضا از طریق عملی ارادی[50] تشکیل میشوند پیشبینی میکرد و آن را به عنوان سازمانی برای جایگزینی دولت مناسب میدانست.[51] آنارشیستهای اگوئیست معتقدند اگوئیسم باعث اتحاد حقیقی و اصیل میان افراد خواهد شد.[52] اگوئیسم الهامبخش تفاسیر گوناگونی از فلسفهٔ اشترینر شدهاست. فلسفهٔ اشترینر توسط آنارشیست فلسفی آلمانی و فعال الجیبیتی جان هنری مککی کشف و ترویج شد. عموما جوشیا وارن را نخستین آنارشیست آمریکایی[53] و هفتهنامهٔ چهارصفحهای «انقلابی صلحطلب» که او در طول سال ۱۸۳۳ سردبیر آن بود، نخستین مجلهٔ آنارشیستی میدانند.[54]
بنجامین تاکر کسی بود که در نشریهٔ خود «آزادی» (به انگلیسی: Liberty) که در آن مطالب از دیدگاه عقاید و اندیشههای گوناگون درج میشد، اگوئیسم اشترینر را با مکتب اقتصادی وارن و پرودون ترکیب کرد. آنارشیسم فردگرا از طریق این تأثیرات اولیه طرفدارانی محدود اما متنوع را به خود جلب کرد. در میان این طرفدران روشنفکران و هنرمندان سنتشکن،[55] مبلغان عشق آزاد و پیشگیری از بارداری،[56][57] طبیعتگرایان فردگرا،[58] فعالان تفکر آزاد و روحانیستیزی[59] و همچنین آنارشیستهای جوان قانونستیز[60][61] حضور داشتند.
در سال ۱۸۷۳ فرانسسک پی ای مرگال، پیرو و مترجم پرودون با برنامهای برای ساختن یک نظام سیاسی غیرمتمرکز بر مبنای عقاید پردونی به ریاست جمهوری اسپانیا رسید.[62] به نوشتهٔ رودولف رکر عقاید سیاسی فرانسسک مرگال تا حد زیادی با عقاید ریچارد پرایس، جوزف پریستلی، توماس پین، جفرسون و دیگر نمایندگان لیبرالیسم آنگلو امریکن در مرحلهٔ نخست همپوشانی داشت. او خواهان تحدید قدرت دولت به شکل حداقلی و جایگزینی تدریجی آن با یک نظم اقتصادی سوسیالیستی بود.[63] از سوی دیگر فرمن سالوچیا یکی از شهرداران کادیس و مسئول منطقهٔ کادیس بود. او یکی از اصلیترین مروجان تفکرات آنارشیستی در آن منطقه در اواخر قرن نوزدهم است و گاهی از او به عنوان «محبوبترین چهرهٔ جنبش آنارشیستی اسپانیا در قرن ۱۹» یاد میشود.[64][65] سالوچیا از لحاظ ایدئولوژیک تحت تأثیر بردلو، اوون، پین و کروپوتکین قرار داشت.[64]
موج انقلابی ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ شاهد مشارکت فعال آنارشیستها از روسیه و اروپا بود. آنارشیستهای روسیه در کنار بلشویکها در انقلاب فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ نقش داشتند. با این حال بلشویکها در روسیهٔ مرکزی بلافاصله به زندانی و غیرقانونی کردن آنارشیستهای لیبرترین دست زدند. بسیاری از این عده به اکراین گریختند[66] که آنجا در جریان جنگ داخلی روسیه از قلمرو آزاد در مقابل جنبش سفیدها، سلطنتطلبها و دیگر مخالفین انقلاب دفاع کردند و از سوی دیگر به عنوان بخشی از ارتش شورشی انقلابیون اوکراین به رهبری نستور ماخنو که در آن منطقه برای چندین ماه موفق به تأسیس جامعهای آنارشیستی شده بود علیه بلشویکها جنگیدند. آنارشیستهای آمریکایی تبعیدی اما گلدمن و الکساندر برکمن پیش از ترک روسیه به سیاست بلشویکها اعتراض کردند.[67] پیروزی بلشویکها به جنبشهای آنارشیستی ضربه زد چرا که کارگران و فعالان حالا به احزاب کمونیست میپیوستند. به عنوان مثال در فرانسه و ایالات متحده اعضای جنبشهای بزرگ سندیکالیست از جمله کنفدراسیون عمومی کار و کارگران صنعتی جهان به بینالملل سوم پیوستند.[68]
در آلمان جمهوری شورایی باواریا (۱۹۱۸–۱۹۱۹) دارای خصائصی از سوسیالیسم لیبرترین بود.[69] در ایتالیا در جریان دوسالگان سرخ از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ تعداد اعضای اتحادیهی کارگران ایتالیا با گرایش آنارکوسندیکالیستی به بیش از ۸۰۰ هزار نفر افزایش یافت.[70] با عروج فاشیسم در اروپای دههٔ ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم آنارشیستها در ایتالیا، فرانسه و اسپانیا شروع به مبارزه با فاشیستها کردند.[71][72] در اسپانیا تحریم انتخابات از طرف کنفدراسیون ملی کار به پیروزی جناح راست منجر شد و مشارکت دوبارهٔ آنها در رایگیری سال ۱۹۳۶ به قدرتگیری دوبارهٔ جبههٔ مردمی کمک کرد. اقدام به کودتای طبقهٔ حاکم و جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶–۱۹۳۹) در نتیجهٔ همین امر بود.[73] در نوشتههای «گروه آنارکوکمونیستهای فلورانس» آمدهاست که در اوائل قرن بیستم در درون جنبش آنارشیسم بینالمللی در نتیجهٔ ارتباط نزدیک میان کمونیسم لیبرترین و آنارشیسم کمونیستی در اسپانیا این دو اصطلاح به عنوان مترادف یکدیگر استفاده میشدند اگرچه واژهٔ کمونیسم لیبرترین اصطلاح رایجتر بودهاست.[74]
ماری بوکچین مینویسد جنبش لیبترین اسپانیا در اواسط دههٔ ۳۰ قرن بیستم یک جنبش منحصر به فرد بود. کنترل کارگری و کالکتیوها –که از درون «جنبش عظیم لیبرترین» طی سه نسل بیرون آمده بودند- باعث دودستگی در اردوگاه جمهوریخواهان شدند و مارکسیستها را به چالش کشیدند. «آنارشیستهای شهری» اشکالی از سازماندهی بر مبنای کمونیسم لیبرترین بنا کردند که در حالت تکاملیافته به کنفدراسیون ملی کار تبدیل شد و به عنوان اتحادیهای سندیکالیستی زیربنای لازم برای یک جامعهٔ لیبرترین را ایجاد نمود. علاوه بر این سازوارههای محلی برای مدیریت زندگی اجتماعی و اقتصادی بر اساس اصول عدم تمرکز و لیبرترینیسم ایجاد شدند. بسیاری از این زیرساختها در طول دههٔ ۳۰ و در جریان جنگ داخلی اسپانیا توسط نیروهای فاشیستی و اقتدارگرا از بین رفتند.[75]
فدراسیون جوانان لیبرترین ایبرایی[76] (به اسپانیایی: Federación Ibérica de Juventudes Libertarias) یا بهطور خلاصه جوانان لیبرترین (Juventudes Libertarias) یک سازمان لیبرترین سوسیالیست[77] بود که در سال ۱۹۳۲ در مادرید تأسیس شد.[78] در کنگرهٔ دوم این سازمان در فوریهٔ ۱۹۳۷ این سازمان پلنومی ملی از جنبش لیبرترین تشکیل داد که اعضای کنفدراسیون ملی کار و فدراسیون آنارکیستا ایبریکا نیز در آن حضور داشتند.[79] این سازمان تا به امروز همچنان پابرجا ماندهاست. وقتی که نیروهای جمهوریخواه در جنگ داخلی اسپانیا شکست خوردند، شهر مادرید توسط آخرین شهردار مخالف فرانکو، یعنی ملچور رودریگز گارسیا[80] تسلیم شد. در طول پاییز «بیانیهٔ ۳۰ نفر» توسط مبارزان اتحادیهٔ انارشیستی کنفدراسیون ملی کار منتشر شد و در میان امضاکنندگان این بیانیه خوآن پیرو، آنجل پستانا و خوان لوپز سانچر حضور داشتند. به آنها سیگرایان (به اسپانیایی: treintismo) گفته میشد. موضع آنها ممکنگرایی لیبترینیستی بود و از رسیدن به اهداف سوسیالیسم لیبترین از طریق مشارکت در ساختارهای دموکراسی پارلمانی معاصر دفاع میکردند.[81] در سال ۱۹۳۲ آنها حزب سندیکالیست را بنیان گذاشتند که در انتخابات عمومی ۱۹۳۶ اسپانیا مشارکت کرد و به بخشی از اتحاد احزاب چپگرا موسوم به جبههی مردمی تبدیل شد و دو نفر از اعضای آن به کنگره راه یافتند. در سال ۱۹۳۸ هوراشیو پیرتو دبیرکل کنفدراسیون ملی کار پیشنهاد کرد که فدراسیون آنارکیستا ایبریکا با تغییر نام خود به حزب سوسیالیسم لیبرترین در انتخابات ملی شرکت کند.[82]
در سال ۱۹۵۳ مانیفست کمونیسم لیبرترین توسط ژرژ فونتنیس به رشتهٔ نگارش درآمد. این متن یکی از متون اصلی شاخهٔ پلتفرمیسم[83] در گرایشهای آنارکو-کمونیستی است. در سال ۱۹۶۸ سازمان بینالملل فدراسیونهای آنارشیستی در جریان کنفرانسی در کارارا، ایتالیا به منظور ترویج همبستگی لیبرترین تأسیس شد. هدف این سازمان «تشکیل یک جنبش سازمانیافته و قدرتمند کارگری مطابق با پندارههای لیبرترین» بود.[84][85] در ایالات متحده در سال ۱۹۵۴ «باشگاه لیبرترین» به عنوان یک سازمان سیاسی لیبرترین در نیویورک تأسیس شد.[86][87] از جمله اعضای این سازمان سم داگلاف،[88] راسل بلکول، دیو وان رانک، انریکه آریگونی[89] و ماری بوکچین بودند.
در استرالیا جنبش سیدنی از اواخر ۱۹۴۰ تا اوایل ۱۹۷۰ یک خردهفرهنگ روشنفکری غالباً چپ در سیدنی بود که با عنوان لیبرترینیسم سیدنی شناخته میشد.[90]
در سال ۱۹۶۹ دنیل گرین، آنارکو-کمونیست پلتفرمیست فرانسوی مقالهای با عنوان «مارکسیسم لیبرترین؟» منتشر میکند که در آن به مناظرات میان کارل مارکس و میخائیل باکونین در بینالملل اول میپردازد و سپس مینویسد: «مارکسیسم لیبرترین جبرگرایی و سرنوشتگرایی را رد میکند و جایگاه مهمتر را به اراده، غریزه، تخیل و سرعت بازتاب فردی و به غرایز عمیق تودهها میدهد که در مقاطع بحرانی به مراتب دوراندیشتر از منطق 'نخبگان' است. مارکسیسم لیبرترین به عواقب غافلگیری، برانگیختن و بیباکی میاندیشد، اجازه نمیدهد یک دستگاه سنگین 'علمی' آن را سردرگم و فلج کند، حرفهای دوپهلو نمیزند و بلوفزنی نمیکند و از خودش در مقابل ماجراجویی و در عین حال ترس از ناشناختهها مراقبت میکند».[91]
شاخههای گوناگون مارکسیسم لیبرترین معمولاً از آثار متاخر مارکس و انگلس خصوصاً گروندریسه و جنگ داخلی در فرانسه تأثیر پذیرفتهاند.[92] آنها به باور مارکسیستی بر توانایی طبقهٔ کارگر برای شکلدادن به سرنوشت خود بدون نیاز به یک حزب یا دولت انقلابی تأکید میکنند.[93] از جمله شاخههای مارکسیسم لیبرترین میتوان به خودمختارگرایی، کمونیسم شورایی، کمونیسم چپ، لتریسم، موقعیتگرایی و ورکریسم اشاره کرد.[94]
در ایالات متحده از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۱ مجلهٔ ریشه و شاخه (به انگلیسی: Root & Branch)[95] منتشر میشد که عنوان فرعی آن «یک مجلهٔ مارکسیستی لیبرترین» بود.[96] در سال ۱۹۷۴ مجلهٔ کمونیسم لیبرترین توسط گروهی از داخل حزب سوسیالیست بریتانیای کبیر در انگلستان شروع به کار کرد.[97] در سال ۱۹۸۶ سم داگلاف آنارکو-سندیکالیست انتشارات «مرور کارگری لیبرترین»[98] را در ایالات متحده تاسیس و مدیریت میکرد که بعدها به منظور اجتناب از اشتباه گرفته شدن با دیدگاههای لیبرترین راست نام خود را به «مرور آنارکو-سندیکالیستی» تغییر داد.[99]
لیبرترینیسم در دوران معاصر
سوسیالیسم لیبرترین در دوران معاصر
در طول دههٔ ۶۰ و ۷۰ قرن بیستم علاقهٔ عمومی به سوسیالیسم لیبرترین در کشورهای غربی افزایش یافت.[100] آنارشیسم در جنبش پادفرهنگ در دههٔ ۶۰ مؤثر بود[101] و آنارشیستها فعالانه در اعتراضات ۱۹۶۸ که شامل خیزشهای دانشجویی و کارگری میشد شرکت داشتند.[102] در سال ۱۹۶۸ بینالملل فدراسیونهای آنارشیستی در کارارا تأسیس شد.[103] بحران مسکن و کار در اکثر کشورهای اروپای غربی به شکلگیری کمونها و جنبشهای تصرف (از جمله در بارسلونا، اسپانیا) انجامید. در دانمارک عدهای با تصرف یک مرکز نظامی متروکه فریتاون کریستیانا را به عنوان پناهگاهی خودگردان در کپنهاگ مرکزی بنیان گذاشتند.
در سالهای آغاز قرن بیست و یکم سوسیالیسم لیبرترین به عنوان بخشی از جنبشهای ضدجنگ، ضدسرمایهداری و ضدجهانیسازی محبوبیت یافت.[104] آنارشیستها برای مشارکتشان در تظاهرات علیه ملاقاتهای سازمان تجارت جهانی، گروه هشت و مجمع جهانی اقتصاد شناخته شدند. بعضی شاخههای آنارشیستی در این اعتراضات دست به شورش، تخریب داراییها و مواجههٔ خشونتآمیز با پلیس زدند. این اقدامات به میانجیگری گروههای خلقالساعه، ناشناس و بدون رهبری که با عنوان بلوکهای سیاه شناخته میشدند تسریع میشد. از جمله روشهای سازماندهی در این دوره فرهنگ امنیت، گروههای همبستگی و استفاده از فناوریهای غیرمتمرکز مثل اینترنت بود. از جمله وقایع مهم این دوره مواجههای بود که در جریان کنفرانس سازمان تجارت جهانی در سال ۱۹۹۹ صورت گرفت.[104] از نظر محقق آنارشیست انگلیسی سیمون کریچلی «آنارشیسم معاصر را میتوان به شکل یک نقد شدید از گرایش شبهلیبرترین نئولیبرالیسم معاصر» دانست.[105] همچنین این میتواند واکنشی به «فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود و تسلیم شدن سوسیالدموکراسی غربی به نئولیبرالیسم» باشد.[106]
سوسیالیستهای لیبرترین در اوائل قرن بیست و یک در جنبش بدیل-جهانیسازی، جنبش تصرف، مراکز اجتماعات محلی، اینفوشاپها، گروههای ضدفقر چون اتحادیهی آنتاریو علیه فقر، غذا بمب نه، اتحادیههای مستاجرین، تعاونیهای مسکن، جوامع داوطلبانه و جوامع برابریطلبانه، جوامع ضدجنسیتزدگی، آزمایشهای اقتصاد مشارکتی، گروههای ضدنژادپرستی و ضدفاشیستی، گروههای فعال در زمینهٔ حقوق مهاجران، جنبشهای هنری، پادفرهنگ و جنبش صلح فعالیت کردهاند.
در ایالات متحده آمریکا
در ایالات متحده نظرسنجیهای سال ۲۰۰۶ نشان دادهاند که دیدگاهها و عادتهای رایدهی در بین ۱۰ تا ۲۰٪ آمریکاییها را میتوان «از لحاظ مالی محافظهکار و از لحاظ اجتماعی لیبرال، یا لیبرترین» دانست.[107] این تعریف مطابق معنای رایج واژهٔ لیبرترین در ایالات متحده است که به لحاظ مالی محافظهکار و به لحاظ اجتماعی لیبرال است و با دخالت حکومت در امور اقتصادی مخالفت میکند و طرفدار گسترش آزادیهای فردی است.[108] در پیمایش ۲۰۱۵ مؤسسهٔ گالوپ این عدد تا ۲۷٪ افزایش یافتهاست.[109] یک نظرسنجی از رویترز در سال ۲۰۱۵ نتیجه میگیرد ۲۳٪ از رایدهندگان آمریکایی خود را لیبرترین معرفی میکنند که این عدد در رایدهندگان ۱۸ تا ۲۹ ساله به ۳۲٪ میرسد.[110] گالوپ از طریق بیست نظرسنجی جداگانه در این مورد نتیجه میگیرد حدود ۱۷ تا ۲۳٪ از رایدهندگان آمریکایی در طیف سیاسی لیبرترین قرار دارند.[111] با این حال نظرسنجی موسسه تحقیقاتی پیو در سال ۲۰۱۴ نشان میداد ۲۳٪ از آمریکاییهایی که خود را لیبرترین میدانستند هیچ تصوری از معنای این واژه نداشتند. در این نظرسنجی تنها ۱۱٪ از پاسخدهندگان خود را لیبرترین مینامیدند و از معنای این اصطلاح مطلع بودند.[112]
سال ۲۰۰۹ آمریکا شاهد اوجگیری جنبش تی پارتی بود. این جنبش سیاسی برای طرفداریاش از کاهش بدهیهای ملی ایالات متحده و کسری بودجه با کاستن از مخارج و مالیاتهای حکومتی بود.[113] در سال ۲۰۱۲ نامزدهای ریاستجمهوری ضدجنگ و طرفدار آزادسازی مواد مخدر مثل جمهوریخواه لیبرترین ران پال و نامزد حزب لیبرترین گری جانسون موفق به کسب میلیونها دلار حمایت مالی و میلیونها رای شدند.[114] حزب لیبرترین به دنبال کسب حداقل ۵٪ رایها برای رسیدن به حد نصاب انتخاباتی و دریافت بودجهٔ فدرال و در نتیجه پایان بخشیدن به نظام دوحزبی است.[115][116] در مجمع ملی لیبرترین ۲۰۱۶ جانسون و بیل ولد نامزد انتخابات ۲۰۱۶ شدند که در آن جانسون ۳٪ از آراء معادل ۴٫۳ میلیون رای کسب کرد.[117]
برخی از چهرههای شاخص و سرشناس لیبرترینیسم
- تامس وودز (نظریهپرداز لیبرترین)
- ران پال (نظریهپرداز لیبرترین)
- دیوید بوز (فیلسوف لیبرترین)
- هانس هرمان هپه (فیلسوف لیبرترین)
- رابرت نوزیک (فیلسوف لیبرترین)
- بنجامین تاکر (نظریهپرداز لیبرترین)
- میلتون فریدمن (اقتصاددان لیبرترین)
- لنی ابنشتین (نظریهپرداز لیبرترین)
- ریچارد جی میبری (نظریهپرداز لیبرترین)
- جاگدیش باگواتی (اقتصاددان لیبرترین)
- لودویگ فن میزس (اقتصاددان لیبرترین)
- فردریک باستیا (نظریهپرداز لیبرترین)
- هنری هزلیت (اقتصاددان لیبرترین)
- موری راتبارد (اقتصاددان لیبرترین)
- پاتریک جی ارورکه (نظریهپرداز لیبرترین)
- فریدریش آوگوست فون هایک (اقتصاددان لیبرترین)
- گراهام تامپسون (نظریهپرداز لیبرترین)
- راس اولبریچ (نظریهپرداز لبرتارین و مالک سیلک رود)
جستارهای وابسته
یادداشت و پینوشت
منابع
Wikiwand in your browser!
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.