گروه تاریخی مردمان عشایری ایران مربوط به قبل از میلاد From Wikipedia, the free encyclopedia
سکا (پارسی باستان: 𐎿𐎣𐎠) قبایلی از تیره ایرانیان شرقی بودند که در استپهای اوراسیا به دامپروری، جنگجویی و بیابانگردی مشغول بودند.[۳][۴][۵][۶][۷][۸][۹][۱۰] این مردمان ایرانی باستانی، گروههایی از قبایل مختلف بودند که در استپهای قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، سین کیانگ امروزی، تقریباً در کل دشت توران، اوکراین و نواحی منتهیالیه جنوبی روسیه پرسه میزدند. در منابع چینی به آن سسه (Sse)، در منابع فارسی و هندی به آنان سکا یا شاکا گفته میشد و یونانیها به آنها ساکای میگفتند.
این مقاله میتواند با ترجمهٔ متن از مقالهٔ متناظر در انگلیسی گسترش یابد. (ژوئن ۲۰۲۴) برای مشاهدهٔ دستورالعملهای مهم ترجمه روی [گسترش] کلیک کنید.
|
این مقاله نیازمند تمیزکاری است. لطفاً تا جای امکان آنرا از نظر املا، انشا، چیدمان و درستی بهتر کنید، سپس این برچسب را بردارید. محتویات این مقاله ممکن است غیر قابل اعتماد و نادرست یا جانبدارانه باشد یا قوانین حقوق پدیدآورندگان را نقض کرده باشد. |
مکان | آسیای میانه، جنوب سیبری، آسیای جنوبی |
---|---|
تاریخها | از سده نهم پیش از میلاد تا سده پنجم پس از میلاد |
پس از | فرهنگ آندرونوو، فرهنگ سیما-توربینو، فرهنگ کاراکول، فرهنگ کاراسوک، فرهنگ سنگ گوزن |
پیش از | شیونگنو، شاهنشاهی کوشانی، امپراتوری گوپتا |
برخی از طوایف سکایی به درون پهنه مرکزی ایران روی آورده بودند و در کنارهٔ برخی مکانهای با طوایف ماد و پارس همسایه شدند. این تیرههای سکایی «بهصورت قبیلهای در ارتفاعات بالای جیحون نیز سکنی داشتند». این طایفههای سکایی در جنوب شرقی ایران نیز در منطقهای به نام «زرنگ» و «زرنج» حضور داشتند و فرماندهی آن ناحیه را نیز در دست داشتند. زرنگ به دلیل بودن سکاها «سکستان» (سگستان، سجستان، سیستان امروزی) نیز نام داشت.[۱۲]
آن دسته از سکاهای داخل فلات ایران، مانند سیستان و… در مقابل هجوم و ورود ترکان، به فلات ایران تا مدتها سدّ محکمی در شرق ناحیهٔ اصلی ایران ایجاد کرده بودند و در برابر تجاوزات آنها به حدود شرقی ایران پایداری داشتهاند که در بخش پهلوانی شاهنامه (یعنی داستانهای مربوط به رستم) نیز این موضوع منعکس است. برخی احتمال دادهاند که خاندان سام و زال و رستم مذکور در شاهنامه فردوسی درواقع همان سکاهای سکنی گزیده در پهنه ایران هستند که در ساتراپ «زرنگا» نیز زندگی میکردهاند.[۱۳][۱۴]
اصلیترین اثر مربوط به سکاهای باستان کتاب تاریخ هرودوت است. در پرتو نتایج حاصله از کندوکاوهای باستانشناسی میتوان بر توضیحات هرودوت مهر تأیید زد. با این حال، به نظر میرسد که وی اطلاعات کمی از بخش شرقی سرزمین سکاها داشته است. وی غالباً کلی گویی از وقایع استثنائی دارد و گویا بعضی از وقایع را که در یک منطقه ولی در دورههای مختلف رخ داده است، بهطور خلاصه بیان میکند. نظریه مورد علاقه هرودوت عقیده مبهم در مورد اقوام باستان ساکن در سرزمین سکاها و نظر نادرست وی در مورد وسعت و وضع کشور اغلب مورد بحث و نقد بوده است.[۱۵]
سکاها طایفههای ایرانی بودند که در دو سوی دریای خزر، دشتهای جنوب روسیه و فرارود میزیستند و از زبان آنها در دوره باستان هیچ اثر مکتوبی در دست نیست.[۱۶] گزارشهای هرودوت از افسانهها و داستانهای اسکیتی و به وجود ادبیات بسیار غنی و به ویژه، حماسی زبان سکایی باستانی گواهی میدهد.[۱۷] به روایت هرودوت، پس از پیروزی سومین شاه ماد (هووخشتره) بر سکاهای غاصب (اسکیتیها) و بازستانی امپراتوری ماد، با آنها با مهربانی رفتار کرد و «پسرانی را بدیشان سپرد تا به زبان خود و هنر تیراندازی را بدانها بیاموزد».[۱۸]
به اعتقاد دیاکونوف زبان اسکیتها و زبان مادها بقدری بهم نزدیک بود که تفاهم میان ساکنان پادشاهی ماد و پادشاهی اسکیت را مقدور میساخت.[۱۹]
تنها آثار بازمانده از زبان سکایی باستان، برخی اسامی افراد، قبیلهها و مکانها در کتیبههای یونانی منطقه پنتوس و در آثار یونانی است، که بر اساس آنها و به کمک زبانهای ایرانی باستان (اوستایی و فارسی باستان) و نام چند مکان (تپه، رودخانه در اوکراین و جنوب روسیه)، میتوان برخی از واژههای این زبان را بازسازی کرد.[۲۰]
رضایی باغبیدی، ۲۳ واژه را گردآوری کرده است:[۲۱][۲۲]
سکایی
باستان |
فارسی
نو |
---|---|
abra | آسمان |
arya | آریایی |
danu | رود |
kuti | سگ |
mrga | مرغ، پرنده |
syava | سیاه |
xsas | شش |
zaranya | زر، زرین |
ap | آب |
aspa | اسب |
gausa | گوش |
madu | عسل |
raupasa | روباه |
varka | گرگ |
xvar | خوردن |
hvan | خواندن، فراخواندن |
arma | دست |
baga | بغ، پروردگار |
hazahra | هزار |
matuka | ملخ |
sauka | آتش |
varaza | گراز |
zantu | قبیله |
زبان سکایی باستان، گویشهای مختلفی داشته که دو تا از آنها، اسکیتی و سرمتی بودند. به روایت هرودوت، زبان سرمتها اسکیتی است، اما به اصالت باستانیاش صحبت نمیشود. شواهد نشان میدهد که دستکم در برخی از گویشهای اسکیتی-سرمتی باستان xv ایرانی باستان به f و d ایرانی باستان در میان دو مصوت به l (یعنی d < δ < l) تبدیل گشته است. مانند farna* به معنی «فر، فره» از xvarnah و skula* (نام یکی از شاهان اسکیتی) از skuda.[۲۳]
زبان سکایی میانه، یا زبان ختنی از زبانهای ایرانی میانه است[۲۴] آثاری که به زبان سکایی در اواخر سده نوزدهم میلادی و اوایل سده بیستم میلادی در تُمشُق،[Latin ۱] نزدیک مارالباشی[Latin ۲] واقع در شمالشرقی کاشغر و در ختن، در جنوبشرقی همان شهر بهدست آمده است. همهٔ این آثار متعلق به بوداییهاست و حتی آثار غیردینی سکایی نیز رنگ و صبغهٔ بودایی دارد. آثار غیردینی بخشی شامل نامههای خصوصی و بخشی شامل مکاتبات دیوانیِ ختن است. آثار سکایی را به دو دستهٔ سکاییِ ختنی (یا ختنیِ مطلق) و سکایی تمشُق تقسیم میکنند. آثار تمشقی از نظر زبانی کهنه تر هستند.[۲۵]
قدمت سکاها، به سده هشتم پیش از میلاد مسیح برمیگردد.[۲۶][۲۷][۲۸] سکاها از سده هشتم پیش از میلاد تا آغاز عصر مسیحیت، بر دشتهای اوراسیا مسلط بودند و در قلمرو وسیعی از سواحل شمالی دریای سیاه در غرب، تا مرزهای شمالی چین در شرق، به زندگی چادرنشینی روزگار میگذراندند.[۲۹] سکاها در نوشتههای هرودوت، به سکیث مشهور هستند. در زبان یونانی، سکیث به معنی پیاله است، از اینرو، یونانیها آنها را افرادی پیالهبهدوش مینامیدند. هرودوت میافزاید که سکاهای اروپایی خود را سکلتث (Secolotes) مینامیدند. همین کلمه در زبانهای اروپایی به سیت (Scythe) تبدیل شده است.[۳۰] در روزگار کوروش و داریوش، سرتاسر روسیه جنوبی، از آسیای میانه گرفته تا کرانههای شمالی دریای خزر و دریای سیاه، مسکن مردمان ایرانیتبار (سغدی، بلخی، مادی، پارسی) بودند که نام مشترکشان الان (مشتق شده از ایران) تا دیرگاهی به جا ماند. این قبیلهها که در جنوب روسیه امروزی، میزیستند، به وسیلهٔ پارسیها سکاها (از ریشه فارسی باستان ska به معنی «نیرومند، قدرتمند») خوانده میشدند؛ در حالی که یونانیها، این مردمها را اسکیتها (به یونانی: scythai) مینامیدند.[۳۱] مهشید میرفخرایی هم معتقد است که سکاها، به معنی «نیرومندی» است، در حالی رضایی باغبیدی واژه فارسی سکا (saka) را، مشتق از ریشه باستانی sak*، به معنی «رفتن، گشتن، گردیدن» دانسته و سکاها را «سرگردان و خانهبهدوش» میداند. به سبب فزونی تعداد قبایل سکایی، پارسیها به هر کدام، پسوندی میدادند.[۳۲] در کتیبههای هخامنشی، سکاها به چهار دسته تقسیم شدند: سکاهای هومنوش، سکاهای تیزخود، سکاهای فراسوی سُغد و سکاهای فراسوی دریا. از این چهار گروه، سه تای آن مختص خاور دریای خزر و چهارمی، مختص باختر دریای خزر بود. مهمترین قبایل قبایل سکاهای غربی که غالباً در دشتهای جنوب روسیه امروزی میزیستند، اسکیتیها یا اسکوتیها، سرمتها و ماساگتها بودند. به نظر، سکاها خودشان را skuda مینامیدند، که برگرفته از ریشه هندواروپایی skeud* است. دیاکونوف، این واژه را «چالاک»، ولی سمرنیی، «تیرانداز» ترجمه کرده است. این واژه در میانه سده یکم پیش از میلاد، در منطقه پنتوس به skula* بدل شد. حتی سمرنیی، واژه سُغد (فارسی باستان saguda) را با قیاس با کلمه skauda، برگرفته از ایرانی باستان *skuda میداند.[۳۳] سکاها در زبان آشوری اشکوز نامیده میشدند و پارسیان و هندیها آنان را سَکا مینامیدند.[۳۴]
آن چنانکه در کتیبههای هخامنشی نگاشته شده؛ سَکَ یا سَکا نامی است که در زبان پارسی باستان برای سکاهایی که از طرف آسیای میانه با ایرانیان سروکار داشتند، به کار رفته است. سنگنبشتهٔ هخامنشی بیستون، از چهار دستهٔ سکا یاد کرده است:
سکاها در آغاز همراه دیگر مردم هندواروپایی در یک جا میزیستند و بعدها به نقاط دیگر مهاجرت کردند. مهاجرت اقوام سکایی در دوران مهاجرتهای بزرگ آریاییها انجام شد. بعضی از قبایل آریایی جلگههای جنوب سیبری را ترک گفته، گروهی به طرف رشتهکوه اورال و گروهی به سمت سیردریا و آمودریا رفتند، آنها پس از گذشتن از کوههای تیانشان وارد سرزمین کاشغر شده، از آنجا سراسر ترکستان شرقی و درههای کوتچه و قرهچار و توئن هوانگ را تا کانسور به تصرف درآوردند و با خاک چین همسایه شدند.[۳۴]
تا آنجا که مربوط به سکاهاست، آغاز تاریخ آنان را شاید بتوان حدود ۱۷۰۰ پیش از میلاد دانست، و آن هنگامی است که نخستین طوایف هند و اروپایی به رود ینیسئی رسیدند. این مهاجران از ینیسئی به غرب رشتهکوه آلتای و به سوی قفقاز رفتند. آنها اقتصادی ویژه خویش به وجود آوردند، و برخی از آنها به صورت کشاورز در درههای حاصلخیز سکونت اختیار کردند و گروهی دیگر به صورت شکارچی و بدویان گله دار، در دشتها اقامت گزیدند. این مهاجران تازهوارد، تا آن زمان، هنر ریختهگری و استفاده از مس را به خوبی فرا گرفته بودند. بعضی از کورههای ریختهگری آنها که در ژرفای زمین فرورفته با قالبهایی که برای ساختن داس مورد استفاده قرار گرفت کشف شده است. آنان ظروفی با رنگ متمایل به قهوهای میساختند و بر روی آنها طرحهای هندسی میکشیدند، و برای قطع درختان از ابزار و و تبرهای برنزی استفاده میکردند.[۳۹]
کتیبههای آشوری مربوط به ۷۵۰–۷۰۰ پیش از میلاد از سکاها یاد کردهاند. آنها در آن زمان در استپهای آسیای میانه زندگی میکردند و از تأثیر تمدنهای میانرودان بابل و آشور به دور بودند. آنها تا حد زیادی تحت تأثیر تمدن برادران یکجانشین خود یعنی مادها و پارسها قرار داشتند که در نواحی جنوب آنها در فلات ایران زندگی میکردند. سکاها مانند قوم خویشاوند خود سرمتیها از جنبشهای مزدایی و زردشتی که سرانجام توانست اعتقادات مادها و پارسها را دگرگون کند، بدور بودند.
در اواخر قرن ۸ پیش از میلاد دستجاتی از قبایل سکایی به نامهای اسکیت (اشکیدا) و کیمری (گومری) در یک موج نوین هجرت قبایل آریایی با گذشتن از سرزمینهای شمال دریای خزر به نواحی قفقاز رسیدند. کیمریها از قفقاز راهی آسیا صغیر شده و در سال ۶۷۹ پیش از میلاد کوشیدند که وارد خاک آشور شوند، ولی اسرحدون با آنها مقابله کرد وبه دلیل اینکه راه حرکت به شرق (یعنی درون ماد) نیز بر آنها بسته بود، به ناچار به طرف نقاط مرکزی آسیای صغیر حرکت کردند. در این هنگام پادشاه کیمریها فردی به نام تئوشپا (تیاَسپ) بود. اسکیتها وارد قفقاز شرقی شده و در سرزمینی که اکنون کشور جمهوری آذربایجان است در ناحیه گنجه تا رود کورا جاگیر شدند. یک سند آشوری خبر از آن میدهد که اسپَکه پادشاه اسکیتها در دهه سوم قرن هفتم پیش از میلاد با شاه ماننا متحد بوده است. اسپَکه (اسپه کایه) یک لفظ ایرانی میباشد که تلفظ کهن واژه سگ است. اسکیتها در زمینی اسکان یافتند که مورد ادعا اورارتوییها بود، مانناها نیز از مدتی پیشتر از طرف اورارتوییها مورد تهدید قرار گرفته بودند. آنها میتوانستند به کمک هم با اورارتوییها مقابله کنند و حکومت آشور نیز متوجه اهمیت این اتحاد شده بود و درصدد نزدیک شدن به شاه اسکیتها برآمد و اسرحدون به شاه اسکیتها پیشنهاد دوستی داد.[۴۰]
هرودوت در کتاب چهارم در مورد این مردمان مینویسد:
درمورد سکاها حکایت دیگری هست که به عقیدهٔ من بیشتر مورد اعتماد است. موافق این حکایت سکاها ابتدا در آسیا مسکن داشتند، بعد ماساگتها آنان را بیرون رانده و سکاها از رود آراکس (همان آمودریا) گذشته به زمین کیمریها وارد شدند. چون عده سکاها زیاد بود، کیمریها مشورت کردند که چه کنند. مردم عقیدهداشتند که برای خاک خود را به خطر نیندازند، پادشاهان به عکس معتقد بودند که پایداری کنند. بین پادشاهانی که ترجیح میدادند بجنگند تا کشته شوند، اختلاف شد و به دو دسته تقسیم گشته با هم جنگیدند و همه کشته شدند. بعد مردم جسد آنها را دفن و اراضی خود را رها کره و سکاها آنها را گرفتند. هنوز هم در مملکت سکاها قلعههای کیمری وجود دارد… روشن است که سکاها در تعقیب کیمریها راه را گم کرده وارد آسیا و مملکت ماد شدند، زیرا کیمریها در طول دریا حرکت کردند و سکاها به سمت قفقاز رفته و داخل ماد شدند. این روایت بین یونانیها و بربرها خیلی شایع است.[۴۱]
هرودوت در انتهای این گفتار از تهاجم سکاها به ایران در دوران خشتریته مادی یاد کرده؛ در حالی که سپاه ماد نینوا پایتخت آشور را محاصره کردهبود. خبر تهاجم سکاها به آذربایجان هووخشتر را ناچار کرد از نینوا بازگشته تا از کشور خود دفاع کند، شکست مادها در جنگی که در نزدیکی دریاچه ارومیه واقع شد، موجب شد سکاها به قدرت اول آسیا بدل شوند. از تاخت و تاز و غارتهای آنان در کتاب ارمیا از کتب مذهبی یهودیان نیز یاد شده است. چند سال بعد فرزندش هووخشتره با کشتن رهبران آنان موفق به شکستشان شد. سکاها در روزگار مادها بارها به مرزهای ایران تاختند. آنها گاه با آشور همپیمان میشدند و زمانی بههمراه مادها با آشوریان میجنگیدند. به دنبال حملهٔ مجدد آشور به مادها، هووخشتره برای پایان دادن به حملات آشور با ماننا و سکاها پیمان دوستی بست و عملاً با آشور وارد جنگ شد. بعد از سکاها، کیمریها (یکی دیگر از قبایل صحرانشین شمال قفقاز) به منطقهٔ شمالغرب ایران حمله کردند و در سر راه خود، دولت اورارتو در باختر دریاچهٔ ارومیه و خاور آناتولی را نابود کردند. هووخشتره بزرگترین پادشاه ماد در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطهٔ خوبی با پروتوثیس پادشاه سکاها برقرار کند. هووخشتره ارتشش را به دو بخش پیادهنظام مجهز به نیزه و سوارهنظام تیرانداز (شکلی که از سکاها آموختهبود) تقسیم کرد و دولت نیرومندی در ماد تشکیل داد. هووخشتره پس از انقیاد سکاها در ماد، گروهی از سکاها را به غرب ماد کوچ داد و این سرزمین را به نام آنان سکزی یا ساکز خواندند که اکنون به سقز معروف است. گیرشمن مینویسد: سکاها در زمان اشغال ایران، سَقِز، ناحیهای از کردستان را پایتخت خود قرار دادند، که الان نیز، با قدمتی ۳۰۰۰ ساله، یکی از قدیمیترین شهرهای جهان بهشمار میآید؛ چنانکه آثاری از ایشان در آن حوالی پیدا شده؛ و گویند که کلمهٔ «سقز»، مشتق اسم «سَکا» است.[۴۲]
در اویل دوران هخامنشیان، درگیریهای مرزی با سکاها ادامه داشت. داریوش دیگر پادشاه هخامنشی در سال ۵۱۲–۵۱۴ پ. م برای تنبیه سکاها تا مرکز اروپا و حدود مولداوی امروزی (به انگلیسی: Bessarabia) پیشروی کرد. هرودوت نقل میکند که سکاها از راهکار کوچ نشینان استفاده نمودند و در عوض رویارویی و جنگیدن با سپاه هخامنشی گریختند و سپاه داریوش را تا داخل اعماق سرزمینهای خود کشاندند. هرچند لشکرکشی داریوش نتوانست سکاها را زیر یوغ هخامنشیان درآورد؛ ولی آسیای غربی را برای سه قرن از حملات چادر نشینان سکایی در امان نگاه داشت.[۳۴]
برخی اسناد تجاری بابل، مربوط به دوران نبوکدنصر دوم و نبونئید نشان میدهد که کیمریان و اسکیتها، حتی پیش از فتح میانرودان به وسیله پارسها، بر ابزارهای نظامی بابلیها اثر گذاشته بودند.[۴۳]
سکاها در سده پنجم پیش از میلاد مسیح، آداب و رسوم بابلی را پذیرفته بود. همه میدانند که مردمان قبیلههای سکایی، در سپاه هخامنشی شرکت داشتند و با زندگی نظامی آشنایی داشتند. بیشتر آنها، در زیرمجموعه «سوارکار تیرانداز» به هخامنشیان خدمت میکردند. در یک سند بابلی به سال ششم پادشاهی کمبوجیه دوم (۵۲۴ پ. م) که در اوروک کشف گردید، اشاره شده که عدهای از سکاها به عنوان سرباز در بابل خدمت میکنند. گروهی از سربازان سکایی، مأمور حفاظت از قایقهای باری (مواد غذایی) بودند که به فرمان دربار شاه، ارسال میگشت. در یکی از گزارشهای اسناد بابلی، بار قایق حاوی مواد غذایی به وسیله معبد اثانا ارسال شده بود. همین متن نیز به مترجمانی اشاره میکند که خدمات آنها برای ایجاد ارتباط میان سکاها و بابلیها ضروری بوده است.[۴۴]
سکاها در نبرد هخامنشیان و یونانیان شرکت داشتند و به همراه کادوسیان و مادها در یک جناح قرار داشتند و تحت فرماندهی آتروپات بودند. آریان مورخ یونانی ترکیب سپاه هخامنشی در جنگ گوگمل را چنین آورده است: باختریها، سغدیها و هندیهای مجاور باختر به فرماندی بسوس والی باختر بودند. ساکها که از سکاهای آسیایی و مستقلند ولی متحد داریوش میباشند و تحت فرماندهی ماباسس هستند. هندیهای کوهستان تحت فرماندهی برسائت والی رخج بودند. سوارهای پارتی، هیرکانی و تپوری تحت فرماندهی فراتافرن بودند. مادیها، کادوسیان و سکاها تحت فرماندهی آتروپات بودند. سکنه دریای سرخ را اُرُنتوبات و آریوبرزن و اکسینِس اداره میکردند. بر شوشیها و اوکسیان اُگزاتر پسر آبولیتاس ریاست داشت و بر بابلیها، سیتاکیان و بر کاریان، بوپار ریاست داشت. ارمنیها به سرداری اُرونت و میثروستِس بودند و کاپادوکیها به سرداری آریآرسِس بودند و سل سوریان و بینالنهرینیها به فرماندهی مازه والی بابل بودند.[۴۵]
آریان در مورد آرایش جنگی چنین آورده است: در جناح چپ سواره نظام غربی و دهایی و رخجی صف بسته بودند و نزدیک آن سواره نظام و پیادهنظام پارسی که با هم مخلوط بودند. در جناح راست سل سوریان، اهالی میانرودان، مادیها، پارتیها، سکاها و پس از آن تپوریها و هیرکانیها ایستاده بودند. در قلب، داریوش با تمام خانواده و نجبای ایران قرار گرفته بود و هندیها و کاریان و آناپاستها و تیراندازان آمارد در اطراف او بودند.[۴۶]
بنیانگذاران امپراتوری اشکانی، گروهی از قبایل سکایی موسوم به پرنی بودند، که با یورش به منطقه پارت، و تحمیل شکستهای سنگین بر یونانیان دولت خود را پایهریزی کردند. خاستگاه اولیه پرنیها احتمالاً جنوب روسیه بوده است.[۴۷]
در زمان اشکانیان و در حدود اواخر قرن دوم پیش از میلاد سکاهای کوچنشین در مرزهای شرقی اشکانیان پیشروی کردند و نواحی قندهار و سیستان امروزی را تسخیر نمودند. سکاها از آنجا به کابل و پنجاب نیز نفوذ کردند. تسخیر سیستان دائمی بود، چنانچه نام سیستان در واقع به نام این اقوام برمی گردد. آنها در این دوره مشکلات بزرگی برای اشکانیان به وجود آوردند و اشکانیان را تا سراشیبی سقوط پیش بردند. چنانچه فرهاد دوم (ح۱۳۸ یا ۱۳۷- ح۱۲۸ ق. م) در نبرد با سکاها کشته شد و جانشین او اردوان دوم (ح۱۲۸- ح۱۲۳ ق. م) نیز در نبرد با آنان به طرز مرگباری زخمی گردید. تنها در زمان مهرداد دوم بود (ح۱۲۳–۸۷ ق. م) که اشکانیان توانستند بر سکاها غلبه یابند و مهرداد دوم سکاهای سیستان را تحت فرمان اشکانیان درآورد.[۳۴]
سیستان، بعد از ناپدید گشتن سکاها، جزئی از امپراتوری ساسانیان شد. در زمان شاپور یکم، این منطقه، با نام کاملش، سَکِستان، تورستان (امروزه منطقه شمالی بلوچستان را تشکیل میدهد) و هند، تا کنارههای دریا، استان (به فارسی میانه: شَهر) امپراتوری بود و گاهی به فرزند شاهنشاه واگذار میشد. در یکچهارم (کوست) شرقی این استان، اداره هر دو منطقه زرنج و هرات را به پایتخت اداری خود در زرنج منتقل کرد و آتشکده ایالتی زرتشتیان در آنجا پابرجا بود. هنگامی که پای اعراب در قرن اول هجری / هفتم میلادی بدانجا رسید، مهاجمان با موبد موبدان و رئیس هیربد مواجه گشتند. آتشکده کرکویه بعد حمله اعراب دستنخورده باقی ماند. با این حال، در گزارشهای تاریخی، وجود کلیسای نسطوری با اسقف آن، مکتوب گشته است.[۴۸]
براساس پژوهشهای ژنتیکی صورت گرفته بر اسکلتهای باقی مانده از سکاها در منطقه سیبری، کشور روسیه، هاپلوگروپ بخش عمده مردان سکایی متعلق به هاپلوگروپ R1a-z93 است، که این هاپلوگروپ عموماً در مردمان هندواروپایی رایج بوده و طی مهاجرت آریاییها پخش شده است.[۴۹] این هاپلوگروپ بیشتر در نواحی شرقی ایران رایج است.
آلانان مردمی ایرانی احتمالا مرتبط با ماساژتها(سکاهای تیزخود) بودند که به قفقاز کوچیدند و برخی از آنها مهاجرتشان را به اروپا و حتی به شمال آفریقا ادامه دادند. عموماً آنها به عنوان بخشی از اتحادیه بزرگی از قبایل کوچنشین ایرانی باستانی یعنی سرمتیان در نظر گرفته میشوند که از سده سوم پیش از میلاد تا سده چهارم میلادی بر استپ پونتیک تسلط داشتند.[۵۰][۵۱][۵۲][۵۳][۵۴][۵۵]
تاریخ آلانها را میتوان به ۳ دوره، «مهاجرت گسترده تا پیش از مسیحیت»، «آغاز مسیحیت تا هجوم مغول»، «پسا حمله مغول» تقسیم کرد.[۵۶]
برخی از طوایف سکایی به درون پهنه مرکزی ایران روی آورده بودند و در کنارهٔ برخی مکانهای با طوایف ماد و پارس همسایه شدند. این تیرههای سکایی «بهصورت قبیلهای در ارتفاعات بالای جیحون نیز سکنی داشتند». این طایفههای سکایی در جنوب شرقی ایران نیز در منطقهای به نام «زرنگ» و «زرنج» حضور داشتند و فرماندهی آن ناحیه را نیز در دست داشتند. زرنگ به دلیل بودن سکاها «سکستان» (سکستان، سجستان، سیستان امروزی) نیز نام داشت.[۶۰]
آن دسته از سکاهای داخل فلات ایران، مانند سیستان و… در مقابل هجوم و ورود ترکان، به فلات ایران تا مدتها سدّ محکمی در شرق ناحیهٔ اصلی ایران ایجاد کرده بودند و در برابر تجاوزات آنها به حدود شرقی ایران پایداری داشتهاند که در بخش پهلوانی شاهنامه (یعنی داستانهای مربوط به رستم) نیز این موضوع منعکس است. برخی احتمال دادهاند که خاندان سام و زال و رستم مذکور در شاهنامه فردوسی درواقع همان سکاهای سکنی گزیده در پهنه ایران هستند که در ساتراپ «زرنگا» نیز زندگی میکردهاند.[۶۰]
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.