جمهوری روم
حکومتی مقتدر و از میان رفته در قارهٔ اروپا / From Wikipedia, the free encyclopedia
جمهوری روم (به لاتین: Res publica Romana) حکومتی بود که در ۵۰۹ ق.م. در شهر رم تشکیل شد و تا ۲۷ ق.م. دوام یافت. این حکومت در اوج قدرتش بر جنوب و غرب اروپا، شبهجزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و بخشهایی از شام حکومت میکرد.
۵۰۹ پیش از میلاد–۲۷ پیش از میلاد | |||||||||||
جمهوری روم در زمان قتل ژولیوس سزار در ۴۴ قبل از میلاد | |||||||||||
پایتخت | رم | ||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
زبان(های) رایج | یونانی لاتین | ||||||||||
دین(ها) | دین چندگانه رومی | ||||||||||
حکومت | جمهوری | ||||||||||
قوه مقننه | سنای روم مجمع چنتوراتا مجمع پلبیها مجمع قبیلهای | ||||||||||
دوره تاریخی | دوران باستان | ||||||||||
• بنیانگذاری | ۵۰۹ پیش از میلاد | ||||||||||
• پیروزی در نخستین جنگ کارتاژ | ۲۴۱ پیش از میلاد | ||||||||||
• پیروزی در دومین جنگ کارتاژ | ۲۰۱ پیش از میلاد | ||||||||||
۵۸–۵۲ پیش از میلاد | |||||||||||
۴۴ پیش از میلاد | |||||||||||
• فروپاشی | ۲۷ پیش از میلاد | ||||||||||
واحد پول | سسترتیوس آس | ||||||||||
|
در سال ۵۰۹ ق. م، در زمان سلطنت لوکیوس تارکوئینیوس متکبر، هفتمین و آخرین پادشاه روم، سکستوس، پسر پادشاه، به یکی از زنان اشرافی بهنام لوکرتیا تجاوز کرد. خواهرزادهٔ پادشاه، لوکیوس یونیوس بروتوس، از این عمل بهتنگ آمد و بههمراه شوهر و پدر لوکرتیا و یک نفر دیگر شورشی بهراه انداخت و پادشاهی را سرنگون و جمهوری را تأسیس کرد. سپس او و شوهر لوکرتیا با عنوان کنسول در رأس حکومت نوپا قرار گرفتند و از آن پس مجمعی بهنام مجمع کنتوریاها هرساله دو کنسول با قدرت متساوی انتخاب میکرد که شخص اول مملکت بودند. مهمترین وظیفهٔ کنسولان اداره دولت و اجرای قوانین تصویب شده در مجلس سنا بود و هرکدام ارتش مجزایی داشت.
پیدایش جمهوری روم یکی از مهمترین وقایع تاریخ اروپاست، چراکه قسمت بزرگی از جنگ برای دموکراسی بودهاست. در این حکومت مردمی، اعضای جامعه (به جز زنان و بردگان) در مکانهای مشخصی جمع میشدند و قوانین را تصویب میکردند و اجرای آن را بر عهدهٔ کلانترها میگذاشتند.[2]
حکومت پیشین، پادشاهی روم، با جنگهای متعدد با همسایگان قدرت خود را توسعه داده بود و پس از او نیز جمهوری روم این جنگها را پی گرفت و بر گسترهٔ قلمروش افزود؛ چنانکه با پیروزی در جنگ اول کارتاژ (۲۶۴ تا ۲۴۱ ق. م) بر شبهجزیرهٔ ایتالیا تسلط یافت و با پیروزی در دومین جنگ کارتاژ (۲۱۸ تا ۲۰۱ ق. م) خود را بهعنوان دولتی جهانی نمایاند و در ۵۳ ق.م. نیز برای اولین بار با امپراتوری ایرانیان برخورد نظامی کرد. رومیان مرتب دیگر دولتشهرهای ایتالیا را که مقهور میکردند بدلبه دولتشهرهای دستنشانده و متحد خود میکردند، و در نتیجه تقریباً سی دولتشهر در اطراف روم حلقه زدهبودند و شبیه برجهای محافظ قلعهٔ روم را حفظ میکردند.[3] رومیان نسبتبه قبایلی که مطیع خویش میکردند سیاست عاقلانهای پیشمیگرفتند: به عقاید و آداب و رسومشان احترام میگذاشتند و در آن مداخله نمیکردند، بدیشان استقلال محلی میدادند و از هیچگونه بردباری و مهربانی و خوشرفتاری نسبتبه آنان خودداری نمیورزیدند. تسلط خویش را بدین نحو بر آنان مسلم میکردند که اولاً دستههایی از قبیلهٔ خود را در میان آنان جایمیدادند؛ ثانیاً راههای نظامی میساختند تا مراکز آنان را مستقیماً به پایتخت مربوط کنند؛ ثالثاً با آنان ملاطفت میکردند تا به حکومتشان متمایل شوند. بدینترتیب، رفتهرفته طوایف دیگر شبهجزیره ایتالیا با لاتینان پیوند کردند و همخون شدند و عادات و زبان رومیان را اقتباس کردند و ملت روم از میان آنان بهوجود آمد. هنر بزرگ رومیان آشنایی با شیوهٔ حکمرانی بود؛ آنان با ملل و اقوام مغلوب مهربانی میکردند و به ایشان مینمودند که منافعشان با آنِ روم یکی است، به هرمحل استقلال داخلی میدادند، عضویت جامعهٔ روم و پذیرفتن تابعیت آن را برایشان آزاد میگذاشتند و بدیشان حق میدادند که بهمقامات عالی نایل شوند. در نتیجه، قبایل مغلوب حاضر میشدند از شخصیت خویش چشم بپوشند و از جامعه و دین و عادات و نامخانوادگی و زبان قبیلهٔ خود دستبدارند. بدینترتیب، وحدت زبان و قانون و پول و قواعد بازرگانی پدید آمد و آرامش و نظم در امپراتوری برقرار شد و همه از نعمت نظم و امنیت بهرهمند شدند؛ زبان لاتین همگانی شد و جملگی اتباع ــ غیر از طبقات پست ــ بدان تکلم کردند، و تنها در مدیترانه شرقی زبان و فرهنگ یونانی برتری داشت که در آنجا نیز رومیان نکوشیدند زبان و فرهنگشان را بر مردم تحمیل کنند، بلکه با فراست از علوم و ادبیات آنان استفاده بردند و تمدن خود را گستراندند. آنان پس از پیروزی در اولین و دومین جنگ کارتاژ تمام شبهجزیره را از آنِ خود کردند و بعدها اسپانیا و گالیا (فرانسه) و بریتانیا را نیز تصرف کردند و در ۹۲ ق.م. با شاهنشاهی اشکانی همسایه شدند.[4]
ژولیوس سزار، سردار و دیکتاتور این جمهوری، با فتح گالیا[یادداشت 1] و مصر و آناتولی و جزیرهٔ بریتانیا جمهوری را به اوج گستردگیاش رساند، اما بسیاری از مورخان فروپاشی این نظام را به خودکامگی سزار نسبت داده او را قاتل این جمهوری میدانند.
برخی صاحبنظرانْ دینداری،[5] فقر و سادهزیستی،[6] جنگاوری،[7] خردمندی قانونگذاران،[8] انضباط نظامی،[9] انضباط مدنی و احترام به نظم عمومی،[10] گزینش کارگزاران درستکار و وظیفهشناس،[11] داشتن نهادهای قانونی برای اقامهٔ دعوی،[12] مبارزات حزبی نسبتاً سالم میان تودهها و اشراف[13] و نظام سیاسی مرکب از پادشاهی و اشرافسالاری و مردمسالاری[14][یادداشت 2] را از ویژگیهای این جمهوری ذکر کردهاند. نیکولو ماکیاولی، فیلسوف سیاسی ایتالیایی، این حکومت را حکومت کمال مطلوب خود گرفته بود و در کتاب گفتارهایی در باب ده کتاب نخست تیتوس لیویوس مکرر از آن یاد کرده[15] و ساختارها و نهادهای سیاسی این جمهوری، قوانین مذهبی، قواعد جنگی و شخصیت بنیانگذاران و قانونگذارانش را تشریح نموده[16] و تقلید از نظام سیاسیاش را توصیه کرده است.[17][18]