مادهباوری تاریخی
From Wikipedia, the free encyclopedia
مادهگرایی تاریخی یا ماتریالیسم تاریخی (به انگلیسی: Historical Materialism) روشی برای تحلیل جامعه، اقتصاد و تاریخ است که برای اولین بار توسط کارل مارکس مطرح شد یعنی درک تحول و سیر زمان مادهباوری و دیالکتیک نسبت به جامعه و تاریخ بشری؛ ماتریالیسم تاریخی بخش جداییناپذیر از فلسفه مارکس است. کارل مارکس (۱۸۱۸–۱۸۸۳) یکی از بزرگترین متفکران هزارهٔ دوم میلادی، در دوران اوج رونق فلسفه هگل، فعالیت علمی خویش را در دانشگاه برلین آغاز کرد و در تکوین شناخت شخصیت علمی هگل در دو دسته، یکی اندیشههای هگل که زیربنای فلسفه و آثار او و دیگران را تشکیل میداد و دیگری علیرغم وفاداری به سنت هگلی انتقاد از نظام فلسفی او، تأثیر گذار بود. ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی روشی است که عامترین و بنیادینترین قوانین مربوط به «فرگشت» و تحولات جامعهٔ انسانی و راههای دگرگونی آن را بیان میکند؛ در حقیقت بیانِ «دیالکتیک» ماتریالیسم در زندگی اجتماعی، و به عبارتی همان چگونگیِ فرگشتِ تاریخِ جامعه است، که آن هم اولین بار توسط گئورگ ویلهلم فریدریش هگل بیان شد. رویکرد دیالکتیکی هگل مورد اهتمام و استفادهٔ جدی مارکس واقع شد، در حالی که رویکرد ایدئالیستی وی مورد نقد وی بودهاست.[1] به علاوه نگرش دینی و رومانتیستی هگل مورد انتقاد مارکس قرار گرفته و تحت تأثیر لودویگ فویرباخ رویکردی الحادی اتخاذ کردهاست. کما این که در مادهگرایی و ماتریالیسم نیز از فویرباخ و انتقادهایی که نسبت به نظام ایدهگرای هگل داشت، تأثیر پذیرفتهاست. لودویک فویرباخ به عنوان یک هگلی جوان، به برخی از دیدگاههای هگل به خصوص تأکید بیش از اندازه او بر آگاهی و روح جامعه انتقاد داشت و بر مادیگرایی تأکید مینمود. نقد فویرباخ به نگرش دینی هگل و رویکرد الحادی او از همان منظر فلسفه مادی گرایش بود.[2]البته مارکس هم چون هگل بر فویرباخ نیز خرده میگرفت و تأکید بیش از حد اندازه وی بر دین و اعتقادات و مادی گرایی غیر انقلابی او را که تنها جنبه ذهنی داشت و فاقد نمود عملی کارآمد بود را مورد نقد قرار میداد. صرف نظر از سهم بنیادین هگل در رویکرد دیالکتیکی و سهم فویرباخ در مادیگرایی که بر روی هم اساس ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس را تشکیل دادهاست؛ مارکس در مادیاندیشی و به ویژه رویکرد اقتصادی خود در تفسیر جامعه و تاریخ، از اندیشههای اقتصاددانان سیاسی از جمله آدم اسمیت، جرمی بنتام و دیوید ریکاردو تأثیر پذیرفتهاست. این فرض بنیادین که کار سرچشمه همه ثروتها است و نظریه ارزش کار به عنوان یکی از ارکان نظام فلسفی مارکس تحت تأثیر آراء ایشان بودهاست. البته مارکس نسبت به این اندیشمندان هم انتقاد داشت. از دید وی اقتصاددانان سیاسی مذکور اگر چه بر معایب نظام سرمایهداری اذعان داشتند اما معایب موجود را معایب ذاتی نظام سرمایهداری و جزء گریزناپذیر آن میدانستند و بر ضرورت نیاز به یک دگرگونی ریشهای در نظام اقتصادی موجود تأکید نکرده و به اصطلاح نگرش غیرانقلابی داشتند.[3] به علاوه همچون اگوست کنت، سعی در تحلیل علمی پدیدهها داشت و از تفسیر حکمی و فلسفی آنها عدول میکرد. از این حیث شاید بهتر باشد مارکس را یک جامعهشناس تاریخی در نظر داشته باشیم تا فیلسوفی نظریهپرداز دربارهٔ تاریخ. او به شدت در پی دگرگونی و انجام اصلاحات در جامعه بود و از این حیث علاوه بر اقتصاددانان سیاسی پیشین از مکتب بنام و رویکرد اقتصادی وی نیز مؤثر بود.[4] چنانکه پیدا است، آراء مارکس، آمیزه ای پررنگ از فلسفه ایدهآلیستی آلمان، عقلگرایی باروخ اسپینوزا و سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی بریتانیا را در خود داشت. از این جهت، با وجود تلاش جدی او در راستای تفسیر و بلکه تغییر جهان با رویکردی کاملاً متمایز که مجموعه نظرات او را به عنوان فلسفه جامعه دربارهٔ تاریخ تبدیل کردهاست او را باید اندیشمندی دانست که دغدغه اصلی او فلسفه تاریخ نبوده و در راستای نقد نظام سرمایهداری چنین رهیافتی در پیش گرفتهاست.[5] در همین جهت است که گفته شد بهتر است او را به عنوان جامعهشناسی تاریخی تلقی کرد تا فیلسوف تاریخ. اگر بخواهیم از از منظر جامعهشناسی تاریخی به نگرش مارکس نسبت به جامعه و تاریخ بنگریم، مارکس را باید یک جامعهشناس رادیکال و انقلابی دانست که قائل به ضرورت انقلاب در جهت دگرگونی وضع موجود و ساختار اقتصادی و اجتماعی آن بود. مارکس منتقد نظام سرمایهداری مستقل بود و در راستای نقد نظام مذکور دستگاه فلسفی خود را بنا نهاد. وی با ابتناء بر تاریخ، رویکردی انتقادی دربارهٔ وضع موجود را را به سراسر تاریخ تعمیم داد و یک نظام ساختاری مبتنی بر اصالت و اولویت اقتصاد و امریت ابزار تولید بنا نهاد که آن را ماتریالیسم تاریخی نام نهاد.[6]
این مقاله نیازمند تمیزکاری است. لطفاً تا جای امکان آنرا از نظر املا، انشا، چیدمان و درستی بهتر کنید، سپس این برچسب را بردارید. محتویات این مقاله ممکن است غیر قابل اعتماد و نادرست یا جانبدارانه باشد یا قوانین حقوق پدیدآورندگان را نقض کرده باشد. |
برای تأییدپذیری کامل این مقاله به منابع بیشتری نیاز است. |
واقعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی یا تاریخی دارای پیچیدگی نامحدودی است. برای بدست آوردن واقعیتی اینچنین متغیر و پیچیده، فقط میتوان از ساده کردن آن توسط یک شِما (طرح کلی) استفاده کرد؛ و اگر این کار بهطور کامل پاسخگو نبود، باید دینامیک محرک آن را فهمید. این همان کاریست که مارکس بوسیلهٔ تئوری ماتریالیسم تاریخیاش انجام داد: فهمپذیر ساختن توسعهٔ تاریخی بشر بدون اینکه در دام ساده انگاری بیفتد. مِتُد (روش) مارکس آنچنان که وی آنها را تعریف میکند، وسیلهای برای فهم بهتر است. و برعکس اصول جزمگرایی است که برای از برداشتن و به کار بستن بدون تطبیق دادن با وضعیت مشخص شناخته میشود.