صوفی خراسانی و شاعر ایرانی From Wikiquote, the free quote compendium
احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی به بیان مختصر، شیخ احمد جامی(جام) (زاده ۴۴۰ .۱۰۴۹ میلادی در نامق -۱۰محرم ۵۳۶ قمری، ۱۱۴۱ میلادی در جام)از عارفان و و صوفیان و شاعران (متخلص به ژنده پیل) ایرانی در سده پنجم و ششم.
نثر
«ای برادران و عزیزان من! نصیحت برادر خویش نگه دارید. اگر میخواهید که شما را بر این درگاه (درگاه خداوند) آبروی باشد و از این حدیث بویی یابید، بر شما بادا که در هر کار که باشید جانب خدای نگه دارید، و هر کجا باشید و هر چه میکنید و هر چه میگویید و هر چه میاندیشید، میدانید که حق سبحانه و تعالی میبیند و میداند و گفت تو میشنود و همه فردا از تو در خواهند خواست. هر چه حجُت قیامت ندارد، زینهار! که گرد آن مگردید که امروز آبروی خویش ببرید و فردای قیامت پرده خویش باز درید، آنگه حسرت سود ندارد. هر چه فرا کسی دهی آن را رنگی یا بویی یا طعمی یا از این چیزها چیزی باید، کار او را رنگ اخلاص باید تا از تو قبول کند، و با اخلاص حرمت باید. اگر این نباشد عبادت همه عابدان بیاری در حالی که رنگ اخلاص و بوی حرمت ندارد، همه باد است، و اگر یک کار از سر تعظیم و حرمت بکنی، کار دو جهانی تو راست آید. کاری عظیم است بینیاز را خشنود کردن و کاری آسان است نیازمند را خشنود کردن و این کاری بدین عظیمی سهل به رنگ اخلاص گردد. نه هر چند بیشتر کنی بهتر باشد، هر چه به اخلاص تر کنی بهتر باشد. اگر او را خواهید، او را باشید تا او شما را باشد..»
(به نقل از کتاب انس التائبین شیخ احمد جام ، انتشارات توس، چ۱، ۱۳۶۸، ص۵۴)
«هر که کتابی سازد یا چیزی بر جایی نویسد، لابد در دل کند این سخن قومی فراستانند و قومی رد کنند و اگر نه چنین کند رنجور گردد و در جمله کارها چنین است.»
«بدان و آگاه باش که! نشان راه عشق آن است که زبان گنگ گردد و دل گویا چشم نابینا گردد و دل بینا گوش کر گردد و دل شنوا نفس ضعیف گردد و توکل قوی سودا برود و همت بلند گردد هنر و تمنا برسد و یقین فرا رسد رغبت برسد زهد و قناعت فرا رسد شک برسد تسلیم و یقین فرا رسد امل برسد شوق و محبت و ارادت حرقت و نیاز و ملامت از خلق فرا رسد راه عاشقان به شرط این باشد.»
«مثل مرد محقق همچون درختی است قوی و بلند و بیخ و شاخه و تنه همه فرا خورد یک دیگر. وقت باشد که ده خروار بار از وی باز توان کرد که هیچ نقصان در وی پیدا نیاید و بارگاه آن دارد که آن بر توان گرفت، مرد محقق هم چنان باشد :هر چند سخن بلندتر و قوی تر باشد، سکونت وی تمام تر باشد و هیچ چیز از جای خود بنجنبد!.»
«مثل دیگر مردمان، چون درخت ضعیف باشد و بیخ و شاخ و تنه همه در خورد یکدیگر باشد.»
«چون دومن بار یا ده من با بروی پیدا آید، طاقت آن ندارد: یا شاخ بشکند و یا تنه کژ شود یا از بیخ برآید هرچیزی که بار نه بر طاقت خویش بردارد از این سه چیز که گفته آمد یکی به ازو بکنند.»
«این مردمان (محققان) و سخن ایشان خود چیزی دیگر است: آن به باشد که هر کسی بازیشان ننشیند و بازیشان سخن نگوید زیرا که مردمان دیگر ایشان را دیوانه خوانند! و ایشان نیز هم دیگر مردمان را مست دانند! مست بر دیوانه خندد و دیوانه هم بر خود خندد و هم بر مست!.»
«شوریدگی دواست: شوریدگی که از دیو خیزد و شوریدگی که از حق خیزد. آن شوریدگی که از دیو خیزد آن کس را دیوانه خوانند و قلم تکلیف، از وی برخیزد جمله امامان بر وی فتوی کنند که بر وی قلم تکلیف نیست. کسی که برده دیو باشد و برده هوی، قلم تکلیف از وی برخیزد و قلم فتوی از وی کوتاه گردد.»
«چه عجب داری از کسی که برده عشق حق باشد و سوخته محبت او باشد؟!همگی او حق دارد و آب و آتش و سیری و گرسنگی به نزدیک وی یکسان باشد و او نداند که چه میگوید و یا چه میکند. یا بر وی کاری رود یا سخنی گوید، که با عقل ما میراست نیاید بدان بر وی ملامت نرسد:در آن نیمه که وی است، راست است و در نیمه من و تو راست نیست. یا آن جا رو، که اوست و درنگر تا راست هست یا نی؟ !و یا نه برو که این کار نه کار توست از این کار برگذر که ایشان را کارهاست، بیرون از آن که ما درآنیم!.»
«کاری که بنیاد آن نه بر اساس شریعت است و نه بر قول خداوند آن نه راه است و نه دین و نه شریعت و نه حقیقت است. آن راه هواست که مرد را به دوزخ میبرد. پس گرد چنا ن راهی نباید گشت و از چنین قومی و کار و قول آنها دور باید بود زیرا کارها و قول آنها موافق خدا و رسول (ص) و صحابه و مشایخ نیست و شایسته نیست به آنها اقتدا کنی!.»
«تا کسی را نیازمودهاید هم در دین او هم در امور دنیایی بر او اعتماد مکنید و ترک شریعت مکنید حتی در یک چیز و اگر دیدید کسی به شریعت عمل نمیکند با او معاشرت مکنید او را یک بار بیشتر ندیدید و هرکس به تارکان شریعت اعتقاد نیکو کند و آنها را در سرای خود راه دهد دین و دنیای خود را از دست داده است!.»
«زنهار! ای برادران و عزیزان دست از راه علم و شریعت برندارید که زود به دام دیو گرفتار آیید و علم فراگیرید باید از عالمی فراگیرید که سنی و جمعی و زاهد باشد تا شما را راه نجات نماید و عالمی که او نه سنی و جمعی و زاهد باشد علم او شهدی است که زهر قاتل در میان آن پنهان کرده باشند آنگه هلاک کنند که ایمن تر باشند.»
«اگر هلاک دین خود را نمیخواهی از چهار چیز بر حذر باش:اول از قرین بد دوم از علمای بد سوم از دوستی دنیا چهارم از فرمان دیو و دیو مردم بر حذر باش.»
«هرکس که ظاهر او به شریعت آراسته نیست در هر مقامی که باشد از وی هیچ چیز قبول مکن حتی اگر دیدی که در هوا میپرد یا بر آب میرود و یا در آتش میشود.»
«خداوند گفت فرزندان آدم بدین نعمتها مرا شکر کنید و دراصل و مایه خویش بنگرید و در آفرینش من بنگرید و در روزی دادن من به شما و به اندام راست و بی عیب خود همانطور که من خداوندی نیک بودم شما هم بندهای نیک برای من باشید و اگر تن و طاقت خدمت مرا ندارید توحید پاک و اعتقاد درست داشته باشید تا اینهمه نعمتهای دین و دنیا را برای شما نگاه دارم و زوال نیاورم و بلکه زیادترگردانم!.»
«بدان و آگاه باش که! زهد سردی دنیا باشد در دل زاهد و آن سه نوع است اول زهد در دنیاست دوم زهد در خلق است و سوم زهد در خود است زاهدان در دنیا سه قومن اول زاهدی که در حرام زاهد است دوم زاهدی که در شبهت زاهد است سوم زادهی که در حلال زاهد است.»
«اما زهد در حرام بیشتر شامل همه مردم میشود و زهد در شبهت شامل اهل صلاح و مؤمن مخلص است و زهد در حلال شامل اهل تقواست که آنها آن جهان را بر این جهان برگزیدهاند!.»
«بندگی این دوچیز است هرچه کنی چنان کنی که خدای عزوجل از تو بپسندد و هرچه او کند همه پسندی حقیقت بندگی این است.»
مکنید ای برادران! که در روزگاری عظیم افتادهایم و عظیم تر از این چه باشد بر مرد مؤمن که چنین چیزها میبیند و هیچ حیله نتواند کرد؟!.»
«اگر درد مسلمانی داری ماتم مسلمانی بدار! و اگر ماتم مینداری باری کسی که از مسلمانی بویی دارد دست از کفر گفتن و فتوی کافری کردن بدارد !و هر گه که مسلمانان از کسی سلامتی یافتهاند و بر راه مسلمانی میروند باری از کافر خواندن ایشان دست بدار که نمیدانی که چه میکنی هم به خود و هم به مسلمانی!.»
«ای مفتیان بی علم و بی خرد و بیتقوی! اگر شما را علم و خرد و تقوی یار بودی هرگز در باب هیچ مسلمانی به کافری فتوی نکردی هرکه از اهل علم بود داند که ما کافری از مسلمانی به قول شهادت باز دانیم هیچکس از دل هیچکس نداند و خبر ندارد تا او در دل چه دارد .»
«مکنید ای ناپاکان! دست از چنین فتوی بدارید که خدای و رسول و جمله انبیاء و جمله مسلمانان خصم شمایند؛ و هیچ کاری در دنیا بر یک قرار بنماند و این همه را روزی خواهد بود و از عهده کارها بیرون باید آمدن .»
«من از اینها که شما کافر میگویید یکی ام و مانند من بسیار است! و من از سر تحقیق و تقوی فتوی میکنم که: هر مفتی که این مسلمانان را به کفر فتوی میکنند هرگز ایشان از عهده آن بیرون نتوانند آمد حق سبحانه و تعالی ایشان را بوبه نصوح کرامت کند بحق محمد و اله اجمعین.
از این ابله طراران پر دعوی بیمعنی در این دو حصن گریختند و در این حصضن فقر و حصن سکوت و چندانی گمراهی و بی شریعتی در پیش این دوپرده پنهان کردند که خدای داند.»
«و هرچه از شریعت و سنت و فریضه و سیرت مصطفی فرا ایشان گویی جواب ایشان این است که:((پیران ما ما را به خاموشی فرمودهاند و گفتهاند که سخن حجاب راه است)) و اگر مریدی به نزدیک ایشان شود و گوید مرا از فریضه و سنت و فضایل و ادب و امر و نهی چیزی بیاموزید گویند این نه دبیرستان است! و گفت را راه نیست میان این درویشان !و هرچه ایشان میکنند و میگویند داوری مکن! که هر چه ترا خود روزی نماید خدای تعالی بدهد. و. پنجاه و صد تن در یک حلقه بنشینند که یکی از ایشان طهارت و غسل به شرط نتوانند کرد و الحمد راست بر نتوانند خواند و فریضه نماز ندانند و شرط روزه ندانند و حرمت علم و شریعت ندانند از همه علم آن دانند که باری چند سر گرد بر آرند و عف عفی چند بکنند تا هزار بار سرگردان تر از آن شومد که هستند.»
«ای مسلمانان! این چنین سیرت در کدام خبر است و سیرت کیست از مشایخ طریقت و یار کداک یار است از صحابه رسول (ص) هر چه کسی کند در راه اسلام کسی خواهد اگر آیتی باید یا ره بری باید از پیران طریقت چون از این هیچ نیست و با عقل و با علم و با معامله مردمان و خردمندان و عاقلان بیگانگان نیز هم راست نیست.»
«مکنید! ای دانشمندان مطیع و عام پرست و قبول دوست! که این همه جرم شما راست. بهر آن را تا کسی از ایشان در مجلس شما نعرهای زند یا سری در شما فشاند شما مداهنت پیشه گرفتید تا این کار چنین بالا گرفت! خدای تعالی داند تا فساد این تا کجا رسد؟! اگر نه بازیشان هم طبع ایمی و هم شریک و هم راه ایمی چرا حق فرا ایشان بنگوییمی؟!.»
«چرا چون علم و شریعت رسد خاموشی پیشه گیرند!؟ و شب و روز در سماع فساد آمیز و در آن ابیات فسق آمیز شب با روز میبرند و هرکه در این سخن نگرد انصاف بدهد که چنین است و چه میرود..»
«کار مسلمانی چنان شد که هیچکس را درد آن نگرفتهاست که از که از کسی چیزی آموزد یا از کسی خبری داند بر رسد و اگر کسی که در میان علماء و مشایخ مشهور است باری او را بازجوید تا خود چیست و بر چه طریق است و یا چه شیوه دارد و از کار چه خبر دارد؟.»
«همی هر که هست خواه شیخ باش و خواه خواجه امام باش و خواه صوفی باش و خواه عارف باش و خواه درویش هر که نه بر راه رسول (ص) و نه بر سنت صحابه وی و آن خلیفتان او میروند به حقیقت بباید دانستن که وی بر شاخی است از بدعت و ضلالت و نه بر سنت است کافر نگوییم اما مبتدع و ضال و گمراه گوییم هم از آن نوع شاخهای است که گفته آمد و بالله التوفیق و الحمدالله علی التحقیق و الحمدالله وحده.»
«اما آن که در خیمه و خرگاه زنان لشکری مسکن دارد گواهی از بیگانگی درگاه عزت با خویشتن دارند. دو. ستان خدای تعالی از صحبت ملائکه مقرب گریزانند در خرگاه ظلم و خیمه هوا چگونه آویزانند؟ و چگونه فرود آیند؟ خالق خلقان میداند که این کلمات نصیحت است نه کلمات وقیعت.»
«هر درزی آن را نشاید که قبای سلطان روزگار دوزد درزیی باید پخته و استاد تمام و هر فصادی آن را نشاید که رگ سلطان وقت گشاید فصادی باید استاد و تجربه یافته و هر طبیبی آن را نشاید که طبیبی سلطان عصر کند طبیب حاذقی باید روزگار دیده و طبایع شناخته و هر واعظی و ناصحی آن را نشاید که واعظی پادشاه وقت کند واعظی باید دانا به مقامات و واجبات شریعت، بینا به منازل طریقت علیم به معایب طبیعت بصیر به مناقب و محاسن جبلت و خلقت..»
«سلطان روزگار و مقدم عصر و وقت ایده الله بکمال التوفیق این کلمات را بسمع خصومت و داوری نشنود بل که به سمع نصیحت و شفقت شنود. همچنان که در درزی و فصاد و طبیب کمال طلب کند در کوی دین کمال طلب کند و اگر کاملی را ببیند اختیار کند و اگر نویسنده را فراموش کند نویسنده را هیچ رنج نرسد که مقصود رسیدن وی است به حق تعالی از راه دلیل تمام.»
«ما را با هیچ آدمی خصومت و جنگ نیست لیکن از نصیحت کردن چاره نیست لشکرگاه به حصار گرفتن نشان صحبت نیست زیرا که همه گنج از سلطان پنهان دارند بترسند که سلطان بردارد پس دعوی نمودن جز زرق و حیلت نیست .»
«احمد جامی ژنده پیل مقتدی اهل طریقت بود. ژنده پیل دنباله اسم شریفش آمده که اشاره به پهلوانی ایشان است. تا به بیست و دو سالگی در بزم قلندران میگشت و در همین ایام به دختر حاکم نشابور دل باخت و به سبب عشق آن صاحب جمال یاران خود را در غلط انداخت و به کوه رفت و سیزده سال در ریاضت و مجاهده به سر برد. به عمر چهل سالگی با الهام ربانی در میان خلق آمد و خرقه از شیخ ابو سعید ابیالخیر گرفت».
رامز صابر، ۲۴ مرداد ۱۳۸۹، اهل تاجیکستان
«غزلهای او بیت و بندهای شورانگیز مولویوار فراوان است و شیوه سرایشش همه نظم خانقاهی است،»
رامز صابر، ۲۴ مرداد ۱۳۸۹، اهل تاجیکستان
«حافظ مرید جام می است ای صبا برو / وز بنده، بندگی برسان شیخ جام را»
حافظ، به عقیدهٔ محمد قزوینی، قاسم غنی، سید محمد فروزان، حشمت مؤید، و بهاءالدین خرمشاهی مراد از شیخ جام در غزل حافظ، همین احمد جامی معروف به ژندهپیل است.