From Wikipedia, the free encyclopedia
رامپلاستیلتاسکین[1] یک داستان تخیلی محبوب آلمانی است. این داستان توسط برادران گریم در سال ۱۸۱۲ از قصههای برادران گریم جمعآوری شدهاست. به گفته محققان دانشگاه دورام و دانشگاه جدید لیسبون، این داستان از حدود ۴۰۰۰ سال پیش سرچشمه گرفتهاست.[2][3][4]
رامپلاستیلتاسکین | |
---|---|
قصهٔ فولکلور | |
نام | رامپلاستیلتاسکین |
نامهای دیگر |
|
اطلاعات | |
کشور |
|
منتشرشده در |
|
آسیابان دختری زیبا با مو هایی به رنگ طلایی داشت. او یک روز برای خودشیرینی پیش پادشاه، به دروغ به پادشاه گفت: دخترم میتواند نیهای کاه را با دستگاه ریسندگی مثل موهایش ببافد و به طلا تبدیل کند. (در برخی نسخهها آمدهاست که این ادعا یک لاف ناخواسته از طرف آسیابان بود).
وقتی پادشاه این را شنید، دختر را احضار کرد و او را در اتاقی پر از نیهای کاه در قصر انداخت و یک چرخ ریسندگی نیز در اتاق گذاشت و به دختر گفت: تا صبح اینها را به طلا تبدیل میکنی وگرنه سرت را از تنت جدا خواهم کرد. (در برخی نسخهها آمدهاست که پادشاه گفت: … وگرنه تو را تا ابد زندانی خواهم کرد) دخترک که نمیتوانست بگوید پدرش دروغ گفته و از طرفی هیچ امیدی به انجام این کار نداشت، ناگهان دید یک شیطونک در اتاق ظاهر شد. شیطونک (که در فرهنگهای مختلف فقط زمانی که مردم گرفتار شوند میآید و با آنها معامله میکند) گفت: حاضرم به ازای گردنبندت این کاهها را تبدیل به طلا کنم. دختر قبول کرد.
وقتی فردا صبح پادشاه دید همه کاهها تبدیل به طلا شده، دختر را در اتاق بزرگتری مملو از کاه انداخت و خواست تا فردا دوباره آنها را به طلا تبدیل کند. این بار شیطونک گفت: حاضرم به ازای انگشترت آنها را به طلا تبدیل کنم و دختر قبول کرد. روز سوم دوباره پادشاه او را به اتاق بزرگتری انداخت و گفت: اگر این اتاق را پر از طلا کنی نه تنها تو را آزاد میکنم، بلکه با تو ازدواج خواهم کرد وگرنه تو را اعدام میکنم.
دختر که چیزی برای معامله با شیطونک نداشت، به شیطونک قول داد: اگر اینها را به طلا تبدیل کنی، قول میدهم اولین فرزندی که به دنیا خواهم آورد را به تو بدهم. (در برخی نسخهها آمده که شیطونک ابتدا این کار را انجام داد و در آخر گفت که هزینهاش اولین فرزند تو میشود؛ اما دختر گفت: این هزینه منصفانه نیست و قبول نکرد)
پادشاه به قول خود وفا کرد و با دختر ازدواج کرد. وقتی اولین فرزند دختر به دنیا آمد، شیطونک برگشت و فرزند را از او طلب کرد. دختر حاضر شد تمام ثروتی که از ازدواج با پادشاه داشت را به شیطونک بدهد اما او نپذیرفت. در نهایت شیطونک گفت: اگر بتوانی تا سه روز آینده نام من را حدس بزنی، من دست از سر تو برمیدارم. (در برخی نسخهها آمدهاست که او گفتهاست که تا سه روز، روزی سه نام یعنی مجموعاً ۹ نام فرصت داری که حدس بزنی؛ اگر درست بود، دست از برمیدارم)
دختر نامهای مختلفی را گفت اما همه نادرست بود. در شب آخرین روز، او به دنبال شیطونک به جنگل میرود (در برخی نسخهها: خدمتکارش را به دنبال شیطونک میفرستد) و او را در یک خانه جنگلی مییابد. به طوری که دیده نشود، او را زیرنظر میگیرد. میبیند که شیطونک به دور آتشی میرقصد و میچرخد و شعری میخواند:
امشب امشب نقشه میکشم من، فردا فردا بچه رو میگیرم من… ملکه عمراً بازی رو ببره؛ چون اسم من سنگینه: اسمم «رامپلاستیلتاسکین» ه؛ و به این صورت نام خود را فاش میکند..
روز سوم که شیطونک برای آخرین حدس میآید، دختر برای ردگمکنی ابتدا یک نام اشتباه میگوید اما در حدس دوم نام او را فاش میکند: رامپلاستیلتاسکین و به این صورت بازی را میبرد…
یک نسخه ادبی در فرانسه نوشته شدهاست.[5] نسخه ای از آن در مجموعه کابینه پریها، وجود دارد. صص ۱۳۱–۱۲۵.
مردم کورنی داستان دافی و اهریمن بازی میکند از یک طرح اساساً شبیه این برنامه شامل یک «شیطان» به نام تری بالا.
{{cite journal}}
: Cite journal requires |journal=
(help)Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.