پنجمین امیر زیاری و از باجگذاران سلطنت غزنوی From Wikipedia, the free encyclopedia
فلک المعالی ابومنصور منوچهر بن قابوس زیاری پنجمین فرمانروای آل زیار بود که میان سالهای ۴۰۳ تا ۴۲۰ هجری قمری بر گرگان، طبرستان، قومس و گیلان حکومت میکرد. منوچهر پسر قابوس بن وشمگیر بود، که پیشتر قلمروش را از دست داده بود و سالها در دربار سامانیان در خراسان میزیست. منوچهر در این دوره، مدتی در ارتش مجدالدوله دیلمی به سر برد و حتی در یکی از نبردها علیه پدرش شرکت داشت. پس از این که قابوس موفق شد به حکومت بازگردد، منوچهر را به حکومت گیلان گمارد. قابوس در اواخر عمر بدگمان شده و بسیاری از اطرافیان خود را به قتل میرساند، به همین خاطر چند تن از سردارانش او را به قتل رساندند و از منوچهر دعوت کردند که حکومت را بپذیرد. منوچهر پس از پذیرش امارت زیاری، قاتلان اصلی پدر را دستگیر کرده و قصاص کرد.
منوچهر | |
---|---|
امیر زیاری | |
سلطنت | ۱۰۱۲–۱۰۳۱ میلادی ۴۰۳–۴۲۱ هجری قمری |
پیشین | قابوس |
جانشین | انوشیروان |
درگذشته | ۱۰۳۱ م گرگان (گنبد کاووس کنونی) |
همسر(ان) | دختر محمود غزنوی |
دودمان | زیاریان |
پدر | قابوس |
منوچهر زیاری نخستین امیر از این دودمان است که حکومت مستقل نداشت. او در همان ابتدای امارتش مطیع سلطان محمود غزنوی شد و با دختر او ازدواج کرد. بدین ترتیب منوچهر و جانشینان او مجبور به پرداخت باجهای سالیانه به درگاه سلطان شدند و از این پس دودمان زیاری وارد دوران افول خود شد و به تدریج قدرت پیشین خود را از دست داد. منوچهر در دوران نسبتاً طولانی خود جنگ قابل توجهی انجام نداد و هیچگاه با لشکریان خود از قلمروش خارج نشد، گرچه به مخالفان شورشی علیه آل بویه کمکهای نظامی میکرد.
منوچهر در ابتدای حکومت به مذهب زیدیه توجه داشت و ارتباطاتی با شیعیان گیلان برقرار کرد. سلطان محمود غزنوی پس از فتح ری، احتمالاً به خاطر حمایت منوچهر از شیعیان، به قلمرو او دستاندازی کرد و منوچهر را وادار نمود مبالغی را برای در امان ماندن از حمله سلطان بپردازد. منوچهر نسبت به قابوس، به ادیبان و شعرا توجه کمتر داشت و ادبای دربار زیاری در این دوره به درگاه غزنوی کوچ کردند.
در مورد زیاریان غالباً با مشکل کمبود منابع مواجه هستیم. هیچ کتاب تاریخی وجود ندارد که مختص به شرح وقایع امیر یا امیران زیاری باشد. بهطور کلی زیاریان از دید مورخان برکنار ماندند و اطلاعات معدودی از رخدادها، نبردها و حتی امیران متأخر آن وجود دارد. با این حال در تاریخهای عمومی و دیگر منابع معاصر با آل زیار، گاه اطلاعات ارزشمندی دربارهٔ امیران این دودمان وجود دارد ولی همین منابع هم چون توسط مورخانی نوشته شدهاند که کارگزار خلفا یا سلاطین معاصر بودهاند، ممکن است دارای غرضورزیهایی باشند. همچنین تاریخهای محلی شمال ایران گرچه معاصر با منوچهر زیاری نبودند، لیکن مطالب مفیدی دربردارند. از جمله منابع عمومی مذکور میتوان به تجاربالامم اثر ابن مسکویه (م ۴۲۱)، تاریخ بیهقی اثر محمد بیهقی (م ۴۷۰)، الکامل اثر ابن اثیر (م ۶۳۰)، العبر اثر ابن خلدون (م ۸۰۶)، حبیبالسیر اثر خواندمیر (م ۹۴۳) و… اشاره کرد:[۱]
دربارهٔ خاندان زیاریان نوشتهاند که ایشان از اهالی گیلان بوده و مدعی شدهاند که نسبت خاندانشان به «آغش وهادان»[۷] یا «ارغوش فرهادان»،[۸] که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بوده است، میرسد. همچنین عدهای «وردانشاه گیلانی» را جد زیار میدانند.[۹] همسر زیار دختر تیرداذ بود و برادرزن زیار هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل، بوده است.[۱۰] البته این احتمال وجود دارد که زیاریان به رسم دیگر خاندانهای حکومتگر، خود را به شاهان پیش از اسلام منتسب کردهباشند و این مطلب جعلی باشد. گفتهاند که مادر مرداویج از تبار اسپهبدان رویان بوده است[۱۱] و در شجرهنامهای که کیکاووس زیاری در قابوسنامه آورده، نام چندین فرد تاریخی شناخته شده آمده و معتبر به نظر میرسد. خصوصاً که زیار میبایست خود از خاندان قابلی بوده باشد که توانسته با دختر یکی از اسپهبدانی که از نسل ساسانیان بودند، ازدواج کند.[۱۲] اطلاعات چندانی از دوران کودکی و جوانی منوچهر در منابع اولیه نیامده است.[۱۳]
سامانیان در زمان تأسیس دودمان زیاریان و کشورگشاییهای مردآویج زیاری، در اوج قدرت قرار داشتند و روابط مرداویج و امیران سامانی فراز و فرودهایی داشت. پس از وشمگیر روابط زیاریان با سامانیان دوستانهتر شد و زیاریان به دیوار حائلی برای دودمان سامانی بدل شدند که در برابر دودمان دیلمی آل بویه از آنان حمایت میکرد.[۱۴] قابوس بعد از شکستی که از عضدالدوله بویی خورد، به دربار سامانیان پناه برد و ۱۸ سال به دور از حکومت به سر برد. زمانی که قابوس به قدرت و حکومت بازگشت، سامانیان قدرت خود را از دست دادهبودند و قدرت مهم سلطان محمود غزنوی بود.[۱۵] قابوس زمانی که بدون قلمرو در خراسان پناه گرفته بود، با مجدالدوله بویی چندین بار با جنگیدند که نتیجهای نداشت؛ اما این دو فارغ از مسائل سیاسی روابط دوستانه و نزدیکی داشتند، چنانکه منوچهر پسر قابوس مدتی در سپاه مجدالدوله خدمت میکرد و قابوس با وجود این که از ضعف مجدالدوله آگاه بود، اما هیچگاه به شهر ری لشکر نکشید.[۱۶] قابوس با سلطان محمود هم روابط نزدیکی داشت، به ویژه که آن دو شباهتهای زیادی بهم داشتند از جمله اینکه هردو به پیروی از مذهب تسنن و مخالفت با اسماعیلیه مشهور بودند و هر دو اهل علم و ادب بودند.[۱۷] روابط دوستانه قابوس با محمود موجب نزدیکی فرزندان قابوس به محمود شدهبود و از جمله پسرش دارا، به خاطر بدگمانی قابوس در اواخر عمر از دست وی فرار کرد و به دربار محمود پناه برد.[۱۸]
منوچهر در زمان وقوع نبردهای سال ۳۸۸ هجری، میان قابوس و آل بویه، در لشکر مجدالدوله بود و در جبههٔ مقابل پدرش میجنگید. در حالی که قابوس سعی داشت در این نبردها قلمرو زیاریان را پس بگیرد، منوچهر در یکی از این نبردها بهطور پنهانی با او مکاتبه کرده و از لشکریانش در جنگ پشتیبانی کرد.[۱۹] قابوس کمی بعد موفق شد شورشهای قلمرو کسب کرده را سرکوب نماید. او پس از تحکیم قدرتش، به مرزهای غربی قلمروش لشکرکشی کرده و رویان، چالوس و گیلان را ضمیمهٔ امارت خود نمود و فرمانروایی این مناطق را به منوچهر سپرد.[۲۰]
قابوس در اواخر عمرش خشن و تندخو شده بود و دستور اعدام بسیاری از اطرافیان خود را صادر کرد. این مسئله موجب شد که اطرافیانش از جان خود بیمناک شوند و سپاهیان تصمیم به قتل او گرفتند.[۲۱][۲۲] گروهی از امرای سپاه در خفا عهد بستند او را غافلگیر و به شکلی از حکومت دور کنند؛ این پیمان زمانی بسته شد که قابوس به طرف قلعهای به نام «شـَمرآباد» رفتهبود. شورشگران به قلعه رفتند و چارپایان و اموال را غارت کردند و میخواستند که به درون قلعه رخنه کنند؛ اما ساکنان قلعه مقاومت کردند. شورشگران شبانه برگشتند و قابوس که بیچارپا مانده بود، ناگزیر به ماندن در قلعه شد.[۲۳][۲۴] ابوالعباس غانمی، وزیرش همراه او بود. به او اتهام زد که از شورشگران حمایت کرده است و او را کشت. سردارانی که او را در قلعه نشاندهبودند به گرگان رفتند و آنجا را غارت کردند. منوچهر در آن زمان در طبرستان بود، نامهای به او فرستادند و وی را به حکومت فراخواندند و گفتند در صورتی که منوچهر نپذیرد با فرد دیگری بیعت خواهند کرد. منوچهر به گرگان آمد و اوضاع مملکت را آشفته و ناامن دید و با شورشگران همکاری کرد تا اینچنین اقلاً حکومت از دودمان زیاری خارج نشود. در این مدت قابوس طایفهای از روستاییان و اعراب را اطراف خود جمع کرد و با اسباب و خزانهاش به سمت بسطام حرکت کرد.[۲۵][۲۶]
سپاهیان هنگامی که آگاه شدند منوچهر را به جنگ با پدرش تشویق کردند. منوچهر —خواسته یا ناخواسته— به طرف بسطام روانه شد. بعد از رسیدن به نزد پدر، اعلام اطاعت کرد و گفت میتواند به دستور او با یاغیان بجنگد؛ اما پدرش قابوس، منوچهر را بوسید و حکومت را به او واگذار کرد و مُهر امارت را نیز به وی داد و مقرر شد که قابوس در قلعه «چناشک» بنشیند و به عبادت مشغول شود و به امور حکومت رسیدگی کند. منوچهر به گرگان برگشت و به اصلاح امور مشغول شد. او با یاغیان مدارا میکرد ولی آنها از زندهماندن قابوس بیم داشتند و منوچهر را تحریک میکردند که او را بکشد؛ هنگامی که از منوچهر ناامید شدند، خودشان به محل سکونت قابوس رفتند. قابوس در این هنگام به حمام رفتهبود. در حالیکه هوای بیرون سرد بود، وی را برهنه در شبی زمستانی بیرون کردند و او از شدت سرما به ناله افتاد و درخواست کرد که حتی اگر جل چارپایی دارند، به او بدهند. اما کسی به او توجه نکرد و از شدت سرما درگذشت.[۲۷][۲۸][۲۹] بعد از مرگ قابوس خطبه به نام منوچهر خواندهشد و جنازه قابوس به مقبرهاش در گنبد قابوس منتقل شد و منوچهر سه روز طبق رسم دیلمیان، عزا گرفت.[۳۰]
منوچهر دنبال انتقام گرفتن از قاتلان پدرش بود، قاتلان اصلی شش نفر بودند. منوچهر پنج نفرشان را کشت و نفر ششم به خراسان فرار کرد، سلطان محمود غزنوی او را گرفت و بازگرداند تا درسی برای افرادی شود که قصد کشتن شاهان را دارند.[۳۱] عباس پرویز در تاریخ دیالمه و غزنویان در شرح این داستان گفته که منوچهر علیرغم صلحجویی و عدالتش، شدیداً به دنبال انتقام خون پدرش بود ولی یکی از عاملان به نام «ابوالقاسم جعدی» را، به سبب نفوذ و قدرتی که در مملکت و خصوصاً ارتش داشت، نمیتوانست بکشد. بر همین اساس او را حبس کرد ولی ابوالقاسم گریخت و به خراسان، قلمرو محمود غزنوی، پناه جست؛ لیکن سلطان محمود او را به دربار منوچهر بازگرداند و منوچهر که این بار او را حقیر مییافت، دستور قتلش را صادر کرد.[۳۲]
برخی از منابع دربارهٔ مرگ قابوس اطلاعات دیگری دادهاند، از جمله یاقوت حموی در معجمالادبا میگوید که قابوس بنا بر علم نجوم میدانست که به دست پسرش به قتل میرسد و به همین خاطر پسرش، دارا، که احتمال میداد علیهش اقدام کند را، از خود دور نگهداشت و منوچهر که مطیعتر بود را نزدیک داشت. ولی عاقبت چنان رقم خورد که منوچهر سبب مرگش شد. البته بلافاصله یاقوت یادآوری میکند که قاتلان قابوس شش تن بودند که پنج نفرشان را منوچهر کشت و نفر ششمی به دست محمود کشته شد. خواندمیر در حبیبالسیر فقط به همین بسنده کرده که امرا از ترس انتقام قابوس، چند نفر را فرستادند تا او را به قتل برسانند.[۳۳] همچنین گزارشی که در تذکرةالشعرا آمده، از نقش منوچهر در قتل پدرش حکایت دارد، ولی این مسئله توسط دیگر منابع تصدیق نشده است.[۳۴]
با مرگ قابوس بن وشمگیر، منوچهر رسماً در سال ۴۰۳ هجری بر تخت امارت زیاریان نشست و سکه و خطبه به نام خود کرد. قادر، خلیفهٔ عباسی، نیز برایش خلعت، لوا و منشور حکومت قابوس را فرستاد و او را به رسمیت شناخت و ضمن تسلیت درگذشت پدرش، لقب «فلکالمعالی» را به او بخشید. با آغاز حکومت منوچهر زیاری، این دودمان وارد دوران افول خود شد و به سلاطین ترکتباری وابستگی پیدا کرد که در خراسان قدرت بیشتری داشتند.[۳۵] بدین ترتیب در این دوره زیاریان از حکومت مستقل تبدیل به قدرتی تحت سلطه و دستنشانده شدند.[۳۶][۳۷][۳۸] منوچهر با آن که صورت ظاهری استقلال زیاریان را حفظ کرد، در عمل حکومتی دستنشانده داشت و برخلاف آرمانهای اولیهای که مرداویج در زمان تأسیس دودمان زیاری داشت، او بیش از پیش به خلافت عباسی و اهل تسنن وابستگی یافت.[۳۹] در حالی که هیچکدام از امیران قبلی آل زیار خراجگزار دیگر حکومتهای همسایه نبودند، پس از روی کار آمدن منوچهر پرداخت خراج سالانهای، اغلب به مبلغ پنجاه هزار دینار، مرسوم شد.[۴۰][۴۱]
برخلاف امیران پیشین زیاری، از زمان منوچهر و جانشینان او اطلاعات چندانی وجود ندارد زیرا منابع اولیه دربارهٔ آنها، که قدرت پیشین خود را از دست داده بودند، مطالب چندانی ننوشتهاند و افزون بر این، سکههای محدودی از این فرمانروایان زیاری در دست است.[۴۲]
سلطان محمود غزنوی قصد داشت پس از مرگ قابوس، از دارا پسر قابوس که در دربار غزنویان بود، برای جانشینی او پشتیبانی کند ولی منوچهر با انجام نامهنگاریهایی توانست او را منصرف کند.[۴۳][۴۴] منوچهر از همان آغاز امارت خود سعی کرد با وابستگی به دربار غزنویان، دست رقیبان را از رسیدن به قلمروش کوتاه کند. او میتوانست با تکیه بر قدرت نظامی و سیاسی سلطان محمود غزنوی، حکومت خودش را مستحکم کند و هرگونه مخالفت احتمالی را سرکوب سازد. او ابتدا گروهی از بزرگان گرگان را همراه هدایای ارزشمندی نزد سلطان غزنوی فرستاد و اعلام اطاعت کرد. سلطان محمود فرمانبرداری منوچهر را پذیرفت و دستور داد خطبه و سکه را در قلمرو زیاری به نام او بزنند. همچنین خراج سالانهای به مبلغ پنجاه هزار دینار برای منوچهر تعیین کرد. منوچهر درخواستهای سلطان محمود را پذیرفت و از آن پس در مساجد گرگان، طبرستان و قومس خطبه به نام محمود غزنوی خوانده میشد. در جریان غزوهٔ هندوستان، سلطان محمود تصمیم گرفت در سال ۴۰۴ هجری به «قلعهٔ ناردین» در هند لشکرکشی کند. منوچهر در این زمان دو هزار سرباز دیلمی به سلطان سپرده و هزینهٔ سفر و جنگ آنان را بر عهده گرفت.[۴۵][۴۶]
پس از پایان فتوحات محمود در هندوستان، منوچهر به دربار غزنوی نزدیکتر شد. او «ابوسعید شولکی»، از بزرگان گرگان، را نزد سلطان فرستاد و دختر او را خواستگاری کرد. سلطان محمود پذیرفت و شولکی پس از رساندن خبر به منوچهر، بار دیگر همراه قاضی گرگان به دربار غزنوی بازگشت. منوچهر هدایایی برای سلطان فرستاد و به هر یک از درباریان درگاه او پیشکشی هدیه داد و در پاسخ محمود هم خلعتهایی به سرداران و سپاهیان منوچهر بخشید و مال بسیاری برایش فرستاد[۴۷] و نهایتاً این که در ۴۰۹ هجری، دختر محمود را در هرات برای منوچهر عقد کردند. بیهقی که در آن زمان نوجوانی شانزده ساله بود، در تاریخ بیهقی شرح داده که کاروان جهیزیهٔ دختر محمود از نیشابور گذشت و با استقبال و پذیرایی مردم آن شهر روانهٔ گرگان شد.[۴۸] ابوالقاسم سهمی در تاریخ جرجان نقل کرده است که این دختر را به استراباد بردند و عاقبت در آنجا درگذشت. فرستادن قاصد و نامه بین دو دربار زیاری و غزنوی کماکان ادامه داشت و منجمله «سعد بن منصور» از سوی منوچهر در ۴۱۱ هجری به هرات رفته است.[۴۹]
منوچهر زیاری در دوران نسبتاً طولانی حکومت خود احتمالاً هیچگاه از پایتخت خود به قصد اردوکشی خارج نشد و در چند لشکرکشی تنها سپاهیانش را فرستاد. در سال ۴۰۹ هجری یکی از سرداران دیلمی در خدمت آل بویه، به نام ابن فولاد، علیه این خاندان سر به شورش گذاشت و حکومت قزوین را از بوییان به اقطاع خواست ولی با مخالفت مجدالدوله دیلمی مواجه شد. ابن فولاد در نبردی به مصاف یکی از اشراف باوندیان، به نام «سرخاب بن شهریار»، رفت و شکست خورد و زخمی شد. ابن فولاد سپس به دامغان گریخت و به منوچهر نامهای فرستاد و کمک خواست تا بتواند شهر ری را تصرف کند و در ازای آن تعهد کرد که در صورت پیروزی خطبه و سکه به نام منوچهر زیاری میکند. منوچهر در پاسخ دو هزار نیروی کمکی به او سپرد و ابن فولاد به ری حمله کرد ولی مجدالدوله علم صلح برداشته و در عوض حکومت اصفهان را به ابن فولاد سپرد. بار دیگر، در سال ۴۱۸ هجری علی بن عمران علیه علاءالدوله (حاکم آل کاکویه) و بعداً مجدالدوله نبردهایی ترتیب داد. در این جنگها منوچهر از علی بن عمران حمایت نموده و دو بار لشکریانش را به کمک او روانه کرد. بار دوم تعداد این لشکریان ششصد نفر ذکر شده و در نبرد با علاءالدوله، فرماندهٔ سپاهیان زیاری دستگیر شده است که منوچهر با فرستادن قاصدی با علاءالدوله اعلان صلح کرده و فرماندهاش را آزاد کرد.[۵۰]
پیش از ۴۲۰ هجری سیده ملکخاتون، مادر مجدالدوله دیلمی که بر شهر ری کنترل داشت، درگذشت و مجدالدوله که توانایی ادارهٔ ملک را نداشت، با نافرمانی سپاهیانش مواجه شد. او از سلطان محمود درخواست کمک کرد و لشکریان غزنوی وارد ری شده و مجدالدوله را دستگیر کردند و محمود شخصاً به ری روانه شد. منوچهر از حضور سلطان محمود در منطقه احساس خطر کرد و به مناطق صعبالعبور کوچید و چهارصد هزار دینار به اردوی سلطان بخشید.[۵۱] محمود که حین اردوکشیهای خود دستاندازیهایی در قلمرو زیاری هم داشت،[۵۲] دوباره در زمان بازگشت از ری، مجدداً وانمود کرد قصد حمله به ملک منوچهر را دارد و به گفتهٔ بیهقی، تا گرگان پیشروی کرد. منوچهر وادار شد بار دیگر به مناطق کوهستانی رفته و پانصد هزار دینار دیگر نزد محمود بفرستد. محمود هدایا را پذیرفت و به سوی نیشابور رفت.[۵۳] ابن اسفندیار هدف سلطان محمود از هشدار به منوچهر را حمایتهای او از شیعیان عنوان کرده است.[۵۴] پس از فتح ری، وضعیت سلامت سلطان محمود ناگوار شده و منوچهر سعی کرد با مسعود غزنوی، که یحتمل جانشین محمود میشد، ارتباط نزدیکی برقرار کند.[۵۵]
منوچهر در زمان امارت خود علاوه بر نامهنگاریهای فراوانی که با سلطان محمود غزنوی داشت، با پسر و ولیعهدش، مسعود غزنوی نیز ارتباط داشت. آنها در ابتدا به بهانهٔ تهیهٔ تخم گیاهان، پیکهایی به یکدیگر میفرستادند و شخصی به نام «حسن محدث» مخفیانه نامهها را به مسعود غزنوی میرساند. گویا هدف منوچهر این بود که پس از درگذشت محمود بتواند با سلطان احتمالی آینده ارتباط خوب و نزدیکی داشته باشد. این ارتباط به گونهای بود که برخی نزدیکان مسعود فکر میکردند شاید منوچهر بخواهد شاهزاده را علیه سلطان تحریک کند و بشوراند. البته نامهها به شکلی نوشته شدهبودند که اگر به دست سلطان یا جاسوسانش رسیدند، موجب واکنش چندانی نشوند.[۵۶][۵۷]
از سوی دیگر مسعود هم در این هنگام اختلافاتی با سلطان محمود پیدا کرده بود و از جانب برادرش، محمد، بیمناک بود. در این اثنا منوچهر ارتباط خود را با مسعود تقویت کرد و مسعود هم یحتمل بدان میاندیشید که در صورت جانشینی محمد، میتواند از نیروی سپاهیان منوچهر برای به دست آوردن جایگاه سلطنت استفاده کند. این نامهنگاریها به جایی کشید که دو طرف عهدنامهای برای اتحاد با یکدیگر، در مقابل پیشآمدها و وقایع احتمالی، برقرار کردند.[۵۸] از دلایل اصرار منوچهر به برقراری پیمان مذکور، این بود که میترسید پس از مرگش دارا ادعای امارت کند و سلطان به بهانهٔ پشتیبانی او لشکرکشی کند.[۵۹]
منوچهر و امیران جانشین او در انتخاب مذهب دچار تردید بودند؛ از یک سو سلاطین قدرتمند معاصر پیرو تسنن بوده و آنها توان مخالفت با این فرمانروایان را نداشتند و از سوی دیگر مجبور بودند با تمایلات مذهبی مردم تحت فرمانشان، که غالباً شیعه بودند، کنار بیایند. با آن که قابوس پیرو متعصب تسنن بود، ولی منوچهر در ابتدای حکومتش به حمایت از شیعیان پرداخت. او با بزرگان زیدیه در گیلان، موید بالله و کیا ابوالفضل صلح کرد و مبالغ زیادی به آنها پرداخت. موید بالله و برادرش الناطق بالحق در دیلم و گرگان مدارس اسلامی خود را گشودند و به تدریس و تصنیف کتب فقه و کلام زیدی مشغول شدند چون منوچهر اجازهٔ این کار را به آنان داده بود. از طرف دیگر منوچهر مورد تأیید خلیفه وقت، قادر بالله، قرار گرفته و نام او را به همراه عبارت «توحید» بر روی سکههای خود ضرب نموده بود. او همچنین با سلطان محمود، که پایبند به تسنن بود، ارتباط قوی داشت؛[۶۰] ولی پشتیبانی منوچهر از شیعیان موجب ایجاد اختلاف میانشان شد و محمود غزنوی با لشکرکشی به قلمرو زیاریان، او را از حمایت تشیع بر حذر داشت.[۶۱]
به گفتهٔ دانشنامه ایرانیکا، مشخص نیست که آیا منوچهر بن قابوس همچون پدرش حامی فعالیتهای فرهنگی بود و به حمایت از اهل ادب و هنر ادامه میداد، یا خیر.[۶۳] محمدعلی مفرد در این باره میگوید «…با وجود این منوچهر از ارزش شاعران و تبلیغاتی که از طریق شعر آنان برای خوشنامی امیر انجام میشد، آگاه نبود… [او] به شاعران بیتوجهی کرد و آنها به دربار محمود روی آوردند و اشعار معروفی در مدح او سرودند.»[۶۴]
این ادعا وجود دارد که منوچهری دامغانی، شاعر بزرگ معاصر که در دربار غزنویان نیز حضور داشته، تخلص خود را از روی نام فلکالمعالی منوچهر زیاری برگزیده است[۶۵][۶۶][۶۷][۶۸][۶۹] و اشعاری در ستایش از او سروده است.[۷۰][۷۱] گرچه چند اثر منوچهری دامغانی را در مدح منوچهر زیاری میدانند، اما در هیچیک از اشعار دیوان منوچهری، نامی از این امیر به میان نیامده است.[۷۲] دانشنامه ایرانیکا میگوید هیچ مدرکی برای این مدعا در دست نیست که منوچهری دامغانی در دربار زیاریان بوده باشد.[۷۳] پرویز در کتابش ضمن آوردن دو شعر از منوچهری دامغانی و مرتبط دانستنشان به منوچهر زیاری، این امیر زیاری را دمساز شعرا و فضلا معرفی کرده و مسعود سعد سلمان را معاصر وی میداند.[۷۴]
در دانشنامه بزرگ اسلامی هم گفته شده است ابوالفرج علی بن حسین بن هندو شاعر، کاتب و حکیم نامی نخست در دربار منوچهر به سر میبرد و بعدتر از دربار او گریخت.[۷۵] ابن هندو در ابتدای به امارت رسیدن منوچهر در قصیدهای به زبان عربی او را مدح کرد ولی منوچهر بهرهای ادبیات عرب نبرده بود، متوجه معنای شعر نشد و صلهای به ابن هندو نبخشید. ابن هندو سپس منوچهر را هجو نمود و از ترس عواقب کارش فرار کرد.[۷۶]
ابن سینا که تحت تعقیب مأموران غزنوی بود، قصد داشت از گرگانج عازم دربار قابوس زیاری شود ولی در زمان ورود به گرگان، خبر درگذشت او را شنید. بوعلی سینا در گرگان با بوزجانی دیدار کرد و مدت کوتاهی در این شهر، در خانهای ناشناس ماند و در خدمت منوچهر زیاری بود.[۷۷]ابنسینا در گرگان یکی از امیرزادههای زیاری، فرزند امیر شاهین زیاری و شهبانو خواهر قابوس را که ۲۳ سال بیمار بود، درمان کرد. همچنین چند کتاب و رساله را در این شهر نگاشت که یکی از این رسالهها به نام رساله الی زرین کیس بنت شمسالمعالی فی تصحیح طول جرجان برای «زرینگیس دختر قابوس» نوشته شده است. ابن سینا از ترس غزنویان نهایتاً به ری گریخت و در خدمت آلبویه درآمد.[۷۸]
۳۸۸ | حضور در لشکر بوییان | |
۳۸۹ | والی گیلان شدن | |
۴۰۳ | به حکومت رسیدن | |
۴۰۹ | ازدواج با دختر سلطان محمود | |
۴۰۹ | حمایت از شورش ابن فولاد | |
۴۱۸ | حمایت از شورش علی بن عمران | |
۴۲۰ | تهدید و لشکرکشیهای سلطان محمود | |
۴۲۱ | درگذشت |
تاریخ دقیق مرگ منوچهر مشخص نیست؛ زیرا برخلاف پیشینیان خود، به مرگ طبیعی درگذشت. ابن اثیر، مرگ او را در سالهای ۴۲۰ یا ۴۲۱ ثبت کرده و ابن خلدون نظر او را تأیید کرده است. ظهیرالدین مرعشی و خواندمیر سال ۴۲۴ را زمان درگذشت منوچهر معرفی کردند. در میان مورخان معاصر، محمدحسن اعتمادالسلطنه سال ۴۲۰، باسورث سال ۴۲۰ و ۴۲۱، برزگر و اقبال و صفا سال ۴۲۳ را صحیح دانستند و مفرد اواخر ۴۲۰ یا ۴۲۱ را درست میداند.[۷۹]
پس از درگذشت منوچهر زیاری، پسرش انوشیروان جانشین او شد، ولی او خردسال بود و به همین خاطر باکالیجار کوهی، سپهسالار، به نام وی خطبه خواند.[۸۰] باکالیجار پس از مدتی با کسب اجازه از سطان مسعود غزنوی، خود را امیر طبرستان و گرگان نامیده و از سرگذشت انوشیروان تا مدتها اطلاعی در دست نیست.[۸۱] سرانجام با زوال قدرت سلطان مسعود، انوشیروان به صحنهٔ سیاست بازگشته و توانست باکالیجار را کنار بزند.[۸۲]در ۴۳۳ هجری نیز طغرل بیک، که به تازگی قدرت یافته بود، به گرگان آمد و این سرزمین را گرفت و مرداویج بن بسو را از سوی خود بر آنجا گماشت. مرداویج مادر انوشیروان را به زنی گرفت و انوشیروان از این پس تا ۴۳۵ هجری که چشم از جهان فروبست، زیر نظر مرداویج در این دیار فرمان راند.[۸۳]
وردان | دختر تیرداد | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیار | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرداویج فرمانروایی ۳۱۹ تا ۳۲۳ | وشمگیر فرمانروایی ۳۲۳ تا ۳۵۷ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فرهاد | لنگر (سالار) | بیستون فرمانروایی ۳۵۷ تا ۳۶۶ | قابوس فرمانروایی ۳۶۶ تا ۳۷۱ مجدداً ۳۸۸ تا ۴۰۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منوچهر فرمانروایی ۴۰۳ تا ۴۲۱ | دارا فرمانروایی ۴۳۶ تا ۴۴۱ | اسکندر | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انوشیروان فرمانروایی ۴۲۱ تا ۴۲۲ و مجدداً ۴۳۳ تا ۴۳۵ | کیکاووس فرمانروایی ۴۴۱ تا ۴۸۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جستان | گیلانشاه فرمانروایی ۴۸۳ تا ۴۸۶ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منوچهر زیاری امیر زیاریان | ||
اسپهبدان طبرستان | ||
---|---|---|
پیشین: قابوس |
امیر زیاری سالهای ۴۰۲–۴۲۰ هجری قمری (۱۰۱۲–۱۰۲۹ میلادی) |
پسین: انوشیروان |
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.