فلسفه رنسانس
From Wikipedia, the free encyclopedia
فلسفه دوران رنسانس در سدههای ۱۵ تا ۱۷ میلادی، بین قرون وسطی و دوران جدید در در شمال ایتالیا رخ داد. این دوره در قرن ۱۵ میلادی به اوج خود رسید و در سراسر ایتالیا و بخشهایی از اروپا گسترش چشمگیری یافت و تا اوایل قرن ۱۷ میلادی، تاثیرات رنسانس در سراسر اروپا به وضوح قابل مشاهده بود. واژه رنسانس به معنای نوزایی است و به عنوان مرحله گذار از الهیات و فلسفه ارسطویی به فلسفه مدرن شناخته میشود. این دوره به این دلیل به این نام خوانده میشود که تمرکز مطلق بر ارسطو جای خود را به تمام متون فیلسوفان یونان و روم باستان از جمله افلاطون، سقراط، فیثاغورس و بسیاری دیگر داده و جدایی از مکاتب قرون وسطایی اسکولاستیک محور کار فلسفی، قرار گرفت. فلسفه رنسانس و اومانیسم و همچنین مطالعات انسانیِ این دوره، در روش کار و تحقیق هنوز به سنتهای قرون وسطایی مرتبط بود، به این معنی که این روشها همچنان مبتنی بر گمانهآزینی و وابستگی به تحلیلِ متن بودند، اما این روشها به تدریج جای خود را به سوالات و روشهای علمی، که موضوع غالب فلسفه مدرن را تشکیل میدهند، داد. جنبش آموزشی اومانیسم رنسانس که عمدتاً بر ادبیات متمرکز بود، از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و تأثیر زیادی بر فلسفه این دوره داشت[1]. از فیلسوفان و دانشمندان شهیر و تاثیر گذار این دوره میتوان به ماکیاولی، فرانسیس بیکن، گیمیستوس پلتو، اراسموس، لوتر، فیچینو، کوپرنیک، کِپلر، گالیله و نیکلاسِ کوزانوس اشاره نمود[2]. کوزانوس از شارحان مطرح جریان ارسطوگرایی در دوران رنسانس بود و همچون ارسطو به میراییِ روح باور داشت.
در دوره رنسانس توجه به روشهای علمی و ریاضیات، نخستین گام اساسی بشر بهسوی کشف دنیایی تازه مبتنی بر شواهد تجربی را فراهم آورد و راه را برای انقلاب علمی و فنی و اختراعات تازه در قرنهای بعدی هموار نمود.
دوران نوزایی در حقیقت دوران آزادی انسان از قید و بند طبیعت و نیز جهل خود خواسته انسان بود. طبیعت دیگر چیزی نبود که ماورا انسان قرار گرفته باشد و انسان تنها چیزهایی دربارهاش میداند؛ بلکه طبیعت به موضوع کار، تجربه و کاربرد انسان تبدیل شد.