بحث:شعر
From Wikipedia, the free encyclopedia
بررسی هایی که من در فرهنگهای گوناگون واژه ها کرده ام نشان می دهد که چامه در اصل معنی اش برابر شعر و چکامه برابر قصیده است.
--ماني 13:40, ۱۷ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- همانطور که در یادداشت تغییر مقاله نوشتم «لطفا به کاربرد این واژه در شاهنامه فردوسی رجوع کنید». در شاهنامه فردوسی این واژه بیش از ده بار بکار برده شده. همچنین در آثار دیگر بزرگان شعر و زبان پارسی آمده. بخاطر تعصب نسبت به واژگان عربی، نباید زبان پارسی را خراب کرد که این کار از عربی پردازی و عربزدگی بسیار زیانبارتر است. --اردشیر 14:03, ۱۷ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- با درود.
![]() | رد کردن جدول تا شروع بحثها | ![]() |
اینجا یک صفحهٔ بحث برای گفتگو پیرامون بهبود مقاله شعر است. اینجا انجمن نیست که راجع به موضوعهای عمومی پیرامون موضوع مقاله گفتگو کنید. |
سیاستهای مقاله
|
یافتن منابع: گوگل (کتابها · اخبار · روزنامهها · آکادمیک · تصاویر آزاد · ارجاعات وپ) · اخبار آزاد · جیاستور · نیویورک تایمز · کتابخانه وپ |
![]() | این مقاله با درجه کیفیت ضعیف و اهمیت خیلی بالا دارای امتیاز ۱٬۹۸۸ در ویکیپروژه نسخهٔ آفلاین است.
جزئیات بیشتر
|
![]() |
این مقاله عضو ویکیپروژههای زیر است: | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
{{درحال انجام|توسط کاربر:beheshtihossein}}
لطف کنید و برداشت خود را از کاربرد آن واژه در شاهنامه برای ما بنویسید.
سپاس. --ماني 14:05, ۱۷ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- در شاهنامهی فردوسی واژهی «چامه» بدون استثناء در کاربرد شعر همراه با موسیقی، یعنی غزل و ترانه و شعری برای آواز خواند و ترنم آمده. همیشه همراه با یک ساز موسیقی آمده و با واژهی «شعر» در معنی کلی فرق دارد. هنگامی که مینویسید فلانی «چامه سرا» است، در واقع دارید او را بنحوی تقلیل میدهید.
- چند نمونه از شاهنامه فردوسی:
- بتان چامه و چنگ برداشتند // یکایک دل از غم بچرداختند
- همو میگسارست و هم چنگ زن // همان چامه گویست و لشگر شکن
- بدو گفت بنشین و بردار چنگ // یکی چامه باید مرا بیدرنگ
- ولی همین فردوسی در جاهای دیگر از واژهی «شعر» در همان مفهومی که همه میشناسندش استفاده میکند. برای نمونه در مورد دقیقی که در ابتدا در به نظم آوردن شاهنامهی منثور کوشیده بود، میگوید: به شعر آرم این نامه را گفت من // ازو شادمان شد دل انجمن. --اردشیر 14:40, ۱۷ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
این برداشت شخصی شما از چامه و شعر است،فردوسی با در نظر گرفتن وزن سرودهاش یکی از این دو را جای میداده،از دیگر سو بنیاد چامهسرایی(بخوانید شاعری) بر موسیقی است.--Ariobarzan 16:29, ۱۷ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- این بیتهای فردوسی را می توان به آسانی بدین گونه معنی کرد:
- او هم میگسار است، هم چنگ می زند، هم شعر می گوید و هم لشکرشکن است.
- به او گفت بنشین و چنگ بردار، من بیدرنگ نیاز به شنیدن شعر(ی که با نوای چنگ همراه شود) دارم.
چامه در زبان فارسی میانه (پهلوی) به صورت چامَگ دقیقاً معنی شعر را می داده است.. فرهنگ معتبر اشتینگاس (Steingass) هم به عنوان نخستین معنی واژه چامه نوشته است a poem. و ....
البته برخی فرهنگهای دوره های گوناگون معنی های تقریبی گوناگونی برای چامه و چکامه آورده اند یکی اولی را شعر دانسته و دومی را قصیده. یکی به وارون. یکی چامه را شعر، غزل و آواز معنی کرده دیگری نوشته " چامه به اشعار نیمه غنایی و نیمه وصفی و شرح داستان پهلوانان گویند"، دیگری نوشته "چامه به اشعار هفدهبیتی گفته میشود". به هر رو برای بسیاری از واژه های فارسی فرهنگها در دوره های گوناگون معنی های تقریبی جوراجوری ارائه داده اند. ولی معنی و کاربرد امروزی واژه را باید ملاک قرار داد. چامه آنگونه که من دیده ام امروزه در متنها برای شعر کاربرد دارد. نمونه (پایین صفحه)، نمونه 2.
پاینده باشید. --ماني 16:56, ۱۷ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- راستش در متون قدیمی فارسی، هرجا چامه دیدهام بیشتر به معنای مدیحه است (یا حماسه کوچکی که در وصف کس دیگر بگویند). البته، میتوان واژه های کهن را در معنایی گستردهتر استفاده کرد و به آنها جان داد، ولی با توجه به حضور پررنگ واژه شعر، بهتر است، چامه در همان معنای محدودش استفاده شود ( ااتفاقا در آن معنا میتواند بسیار مفید باشد). در متنهای امروزی تنها استاد زبان و ادبیات فارسی که چامه را در معنای کلی شعر بهکار می برد، کزازی است. محمود 20:34, ۱۷ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- این را هم برای فردی بنام «مانی» و هم فردی بنام «آریوبرزن» مینویسم. همین حرف شما اقراریست بر ناآگاهی شما از توانائی فردوسی در شعر. مگر فردوسی، بقول بچه ها، در شاعری کم میاورده که در جائی نتواند واژهی «چامه» را در بحر متقارب بگنجاند و دست به دامان واژهای عربی شود که وزن و رکن شعرش درست بشود؟ اهل فن به این حرف شما میخندند. در مورد هر شاعری هم بشود چنین حرفی را زد، در مورد فردوسی یکنفر نمیشود. همانطور که گفتم و نمونه آوردم، فردوسی بدون استثناء این واژه را همراه با آلات موسیقی و در کاربرد نغمه سرائی استفاده کرده. شما هم سوادتان کم است و هم مشخصا تعصب دارید (و ایندو صفت غالبا در افراد همراه هستند) و با زبان پارسی دوستی خاله خرسه میکنید. ویرایشهای هردوی شما مشخصا نشان میدهد که شما تمام توجهتان به ظاهر و به واژگان است و بس و نه عمق دارید و وجوه دیگر مفاهیم، پدیدهها و ارزشها برای شما جلوهای ندارند. من از شما همینجا جلوی همه میخواهم که شما هم مانند من، از ادبیات پارسی و آنهم از استادان بزرگ و نه هر گره گورهای که در این شصت، هفتاد سال اخیر مدعی علامگی شده، نمونه بیاورید که نشان دهد استادان مسلم زبان و ادب پارسی از این واژه در کاربرد شعر بطور عمومی (و نه گونهای خاص از شعر) استفاده کردهاند. تا زمانی هم که نمونه ارائه ندادهاید، دیگر مقالات را قربانی تعصب و ناآگاهی خود نکنید.
- درضمن آقای مانی، آن دو پیوندی را که دادهاید، یکی وبنوشت (=وبلاگ) شخصی است و دیگری وبگاه (=وب سایت) فردی که بنظر میآید عقب افتادگی ذهنی دارد و من آن وبگاه را با سرگرمی تمام ولی در عینحال، با حسی شدید از ترحم برای آن فرد که خود را هم «منوچهر آرین» معرفی میکند (نمیدانم چرا بی اختیار بیاد «مانی پارسا» و «آریوبرزن» افتادم؟!!) مرور کردم. این ابله شعری از سعدی شیرازی را از مولانا معرفی میکند، و در آن شعر هم دست میبرد تا یک واژه عربی را پارسی کند! در همان وبگاه این را نوشته:
- کهن جامه ي خويش پيراستن // به از جامه ي عاريت خواستن ___مولوي بلخي
- اولا که این شعر از سعدیست نه از مولانا (یا بقول این بیسواد «مولوی»)، ثانیا اصل شعر سعدی اینست: کهن خرقهی خويش پيراستن // به از جامهی عاريت خواستن
- میبینید که این احمق متعصب بخودش اجازه داده که در شعر سعدی (یا بقول خودش مولاتا) دست ببرد و آن را به میل خودش تحریف کند تا یک واژهی عربی را با واژهای پارسی جایگزین کند. اگر از صنعت شعر حتی الفبائی را آموخته بود، میفهمید که همین یک تحریف ظاهرا بی ضرر، شعر را از حد سعدی شیرازی چندین درجه پائین میآورد. کوچکترین جای تعجبی نیست که امثال شما در چنین وبگاههائی بگردید و چه بسا که خودتان همان فرد «زبانشناس» باشید، چون زبانشناسیاش هم به زبانشناسی هردوی شما میخورد. لطفا دیگر ویرایشهای مردم را متعصبانه عوض نکنید وگرنه کار به درگیری و رایگیری خواهد کشید، با نظارت مدیران. --اردشیر 06:20, ۱۸ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- کاربر اردشیر که نیامده با واژههای زشت و توهینهای پیاپی ما را نواختهاند و لابد از این برخورد زشت و زننده ایشان میشود درک کرد که ایشان در چه جایگاه دانشی بالاییند و امثال من و جناب مانی چه پایه بیسواد و متعصب!هراندازه که ما سطحی هستیم ایشان عمیق ژرفند!بیگمان با بحث می توان به نتیجه رسید ولی اگر به این بخش از سخنان این استاد فرزانه! نگاهی بیفکنیم:من از شما همینجا جلوی همه میخواهم که شما هم مانند من، از ادبیات پارسی و آنهم از استادان بزرگ و نه هر گره گورهای که در این شصت، هفتاد سال اخیر مدعی علامگی شده، نمونه بیاورید که نشان دهد استادان مسلم زبان و ادب پارسی از این واژه در کاربرد شعر بطور عمومی (و نه گونهای خاص از شعر) استفاده کردهاند. تا زمانی هم که نمونه ارائه ندادهاید، دیگر مقالات را قربانی تعصب و ناآگاهی خود نکنید.یعنی پیش پیش هر آن کس را به جز خویش و مریدانش را گره گوری!خواندهاند.دیگر چه جای بحثی؟!آن هم با هر کسی که در هر خطش چندین ناسزا به کسانی که چو او نمیاندیشند حواله میکند؟!--Ariobarzan 09:44, ۱۸ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- چه منطق جالبی. چون من نوشتم از استادان مسلم زبان پارسی و نه هر «گره گوره ای»، این به شما بهانه میدهد که از نمونه آوردن فرار کنید؟ فرض کنید این به شما بهانه میدهد که برای من مثالی نیاورید، ولی دیگران هم اینجا هستند، برای مثال، شما در جائی به کسی (اگر اشتباه نکنم، کاربر حسام بود) در مورد اینکه «چامه» همان «شعر» است به حساب خودتان «آموزش» دادهاید!! اینک که من با ارائهی مثال ادعای شما را به چالش کشیدهام، شما به خاطر دیگران هم که شده، نه بخاطر من یک نفر، باید ادعای خودتان را با نمونههای معتبر پشتیبانی کنید. درضمن شما مجددا «شعر» را در مقالات با «چامه» جایگزین کردهاید بدون اینکه حتی برای ما بیسوادان چند نمونهی معتبر آورده باشید. --اردشیر 06:44, ۱۹ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)
- من با کاربر حسام در مواردی اختلاف نظر دارم،ولی پای ایشان را به میان نکشید زیرا ایشان با شما سنجیدنی نیستند.چیزی که سبب میشود بیهوده وقتم را با بحث با شما هدر ندهم روش بحث توام با ناسزاگویی و بیادبانه شماست.--Ariobarzan 01:28, ۲۲ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)